رحمت بى حدت را بنازم که برپایى قیامت حاصل آن است.
مالکا! چه نیک است که هم مالکى و هم مهربان و بخشنده، هم قادر و علیم و حکیمى، هم لطیف و عزیز؛ یعنى تو با وجود دانش بیکران و اقتدار و مالکیت بى انتها، بخشنده هم هستى، مهربان هم هستى و همین صفات توست مایهى آرامش وجود من؛ چرا که من فقیرم و عاصى و بدبخت، بازیچهى دست هوس، حفار چاهى بهر خویش، حامل زنبیلى خالى از توشه راه، با ندامتى به اندازهى بىنهایت و قلبى مملو از آوخ، پژمرده و در حال مردن، تابع بى چون و چراى نفس، با دستهایى خالى و تنى پر از سیاهى، مانده اندر خم یک کوچه، در این موعد دیدار، آمدهام که بگویم: مالک من! به سر این بیچارهى تحت تملک خویش دستى بکش که در آستانه نابودى است. تو که نابودش نمىخواهى؟ مىخواهى؟! نه، هرگز! تو خالق اویى و طالب آراستگى و کمالش.
تو مالک منى، مالک زمین و آسمان و دنیا و آخرتى، تو مالک
**سجدهى دل یا قلب نمازگزار، ص: 52@
روح و تنى، تو مالک عشق و ایمانى، تو مالک صداقتى، ما مالک اهورایى، تو مالک شرافتى، تو مالک قلب منى. من گداى بردرگه تو افتادهام، مسکینم، خسته و درماندهام، سوخته و ضجه زده، شوریده و سرگشته، دلم ریش و جراحت افزون است. من قاصرم و تو قاهر. اکنون کاسهى وجودم را بهر گدایى پیش رویت آوردهام، مگر تو رحمن و رحیم و مالک نیستى؟ عشق و ایمان مىخواهم؛ هر چه را مىبینم و نمىبینم مالکى. تو مالک آن برهه از زمانى که زمین و زمان زیر و رو مىگردد:
لا اقسم بیوم القیمة – و لا اقسم بالنفس اللوامة – أیحسب الانسان ألن نجمع عظامه بلى قادرین على أن نسوى بنانه – بل یرید الانسان لیفجر امامه یسئل أیان یوم القیمة فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر یقول الانسان یومئذ این المفر کلا لاوزر الى ربک یومئذ المستقر؛ (1).
**سجدهى دل یا قلب نمازگزار، ص: 53@
عزیزا! تو چه خوب مىدانى ضعف و ناتوانى و رنجورىام را، رازهاى سینهام را، گناهان کوچک و بزرگم را، ریاها و نفاقهایم را، دروغها و نامهربانىهایم را، تکبرها و عجبهایم را، بىاعتنایى به مسؤولیتهایم را، دنیاپرستىهایم را، هزار بار آمدن به سویت و دوباره رفتنهایم را، و من هم چه خوب مىدانم که تنها آرامشگاهم تویى و چه خوب مىدانم که کردهها و نکردههایم همگى در ترازوى عدالتت سنجیده مىشوند. براى همین است که بىقرار، سوى تو یار آمدهام که صد بار بگویم: یا واسع المغفرة، اغفرلى.
**سجدهى دل یا قلب نمازگزار، ص: 54@
1) سوگند به روز قیامت، و سوگند به (نفس لوامه و) و جدان بیدار و ملامتگر (که رستاخیز حق است) – آیا انسان مىپندارد که هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهیم کرد؟! آرى قادریم که (حتى حظوظ سر) انگشتان او را موزون و مرتب کنیم – (انسان شک در معاد ندارد) بلکه او مىخواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند – (از این رو) مىپرسد: «قیامت کى خواهد بود؟» – (بگو:) در آن هنگام که چشمها از شدت وحشت به گردش درآید – و ماه بى نور گردد – و خورشید و ماه یک جا جمع شوند – آن روز انسان مىگوید: راه فرار کجاست – هرگز چنین نیست راه فرار و پناهگاه وجود ندارد – آن روز قرارگاه نهایى تنها به سوى پروردگار تو است. «قیامت (75) آیهى 12 – 1».