در بدن دارى اگر سوزِ حیات هست معراج مسلمان در صَلات(1).
برادرم جبرئیل مرا در آسمانها همراهى مىکرد،به سدرةالمنتهى که رسیدیم ناگهان صداى اذان را شنیدم. فرشتهاى اذان مىگفت که تا آن شب در آسمانها دیده نشده بود.
او اذان مىگفت و هر جملهاى از آن را که مىگفت پروردگارم او را تصدیق مىکرد.
به «حَىَّ عَلَى الصَّلاةِ» که رسید پروردگارم فرمود: بنده ی من راست مىگوید. هرکس از روى میل و رغبت به نماز بایستد و حقّ آن را ادا کند، این کفّاره ی گناهان گذشته ی او خواهد بود. و چون گفت: «حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ» پروردگارم فرمود: نماز، صلاح و نجات و رستگارى است.
چون اذان تمام شد، جلو ایستادم و همه ی فرشتگان به من اقتدا کردند.
پیش از این در بیتالمقدس هم به نماز ایستاده بودم و همه ی پیامبران به
**راه سبز، ص: 80@
من اقتدا کرده بودند.
و اینجا چون از نماز فارغ گشتم از سر شوق و ارادت به پروردگارم مدهوش گشتم و به حالت سجده فرو افتادم.(2).
1) دیوان اقبال لاهورى / صفحه 31.
2) برگرفته از بحارالانوار / جلد 79 / صفحه 256 و 257.