در مسکن الفوائد شهید ثانى از أوزاعى نقل کرده که گفت: من در عریش مصر سایهبانى دیدم و در میان او مردى کور بود که دستها و پاهاى او شل بود و مىگفت: لک الحمد سیدى و مولاى اللهم انى احمدک حمداً یوافى محامد خلقک اذ فضلتنى على کثیر من خلقک تفضیلاً.
گفت: نزدیک وى رفتم و سلام کردم و گفتم: خدا رحمت کند ترا یک سئوال از شما مىکنم آیا جواب مرا مىدهى؟ گفت: اگر بدانم مىگویم. گفتم: چه فضیلتى خدا به تو
**زاد المتقین یا معراج المومنین، ص: 174@
کرامت فرموده که این قسم تشکر مىکنى از او؟ گفت: مگر نمىبینى تفضلات الهى را به من؟ والله اگر خداوند تبارک و تعالى آتشى بفرستد که مرا بسوزاند و امر کند که کوها به روى من ساقط شود و دریاها مرا غرق کند و زمین مرا در خود فرو برد من زیادتر شکر مىکنم و من به تو حاجتى دارم. گفتم: آنچه مىخواهى بگو. گفت: پسرى دارم که وقت نماز مرا خبر مىدهد و وقت افطار به من افطار مىدهد و حال یک روز مىشود که نزد من نیامده است مىتوانى او را بیابى. من تقرباً الى الله به سراغ او رفتم دیدم شیرى او را پاره کرده است و بر روى زمین افتاده است. گفتم انا لله و انا الیه راجعون. چگونه من خبر این پسر را به پدرش بگویم؟ پس نزد آن مرد رفتم و سلام کردم. جواب داد. گفتم: خدا رحمت کند تو را آیا تو مقربترى نزد خدا یا ایوب پیغمبر؟ گفت البته ایوب پیغمبر مقربتر است نزد خداوند از من. گفتم: خداوند ایوب را مبتلا کرد و ایوب صبر کرد تا این که مردم از او دورى کردند و آنچه به من گفتى طلب کنم کردم، دیدم پسر تو را شیر پاره کرده است خداوند اجر تو را زیاد کند. یک مرتبه آن مرد صالح گفت:
**زاد المتقین یا معراج المومنین، ص: 175@
الحمدلله الذى لم یجعل فى قلبى حسرةً من الدنیا. پس صیحهاى زد و افتاد بر زمین. نشستم و او را حرکت دادم دیدم از دنیا رفته است.