جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بر بلنداى کرنش

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مولاى من! به وجود سالک غریبى که در یکى از منزل هاى خود به خوان عشق مى‏رسد و به نماز بى نمازى، دست مى‏یازد، چه چیزى جز مزرعه ى عشق تو، آرامش خواهد آورد و سبزى را تحفه ى تحوّل درونش خواهد ساخت؟ معبود من! آن گاه که به نماز مى‏ایستم عاشقى هستم که در دایره ى جمال تو سرگردانم. خاک هاى غفلت، مقابل دیدگانم را فرا گرفته و آن ها مات وجود لایزالى شده اند؛ که «باران رحمت بى‏ حسابش همه را رسیده.»

خدایا! آن گاه که به نماز مى‏ایستم، به دنبال رمز خّلاقیّت عشق، مى‏گردم و ناگاه در انتهاى شیدایى، در بازارچه ى تواضع، سجده را مى‏بینم که روى آن حک شده است: «رمز خّلاقیّت»؛ و این سجده جز شمیم روح نواز وجود یارى نیست که همگان به عطر آن، ثمین هستند. سجده گاه رخ دلدار، محبّتى بى‏ریا مى‏طلبد که در نماز عشق، مدهوشم کند. دلسوخته اى مى‏طلبد تا در اثناى ساییدن پیشانى به خاک، از سرچشمه ى وجودش، شاهد جوشش عشق ازلى، باشد و من آن گاه که نماز مى‏خوانم، به دنبال غمى هستم، تا در سرآغاز وجدم به پایکوبى بپردازد.

آن گاه که نماز مى‏خوانم، به دنبال زبانى توانمندم، تا وصّاف وادى هاى عشقم

**روایت مهر، ص: 68@

گردد و در مصطبه ى عشق، خاک پاى معشوق را توتیاى خویش برگزیند. آن گاه که نماز مى‏خوانم، غم خزان را با یارى در میان مى‏گذارم که به سقایتم همّت گمارد و باغ زرد ناپیدا کرانم را به سبزى شاداب، بدل نماید. آن گاه که نماز مى‏خوانم، دل صافى مى‏طلبم که به نور عشق، منوّر شود و مخزن اسرار «ربّ» گردد. آن گاه که نماز مى‏خوانم، به دنبال بناى خلل ناپذیرى هستم که سایبانش تنها نیم نگاه عاشقانه ى او باشد و من در سایه سار لطف او به سماع بپردازم. آن گاه که نماز مى‏خوانم، دردهاى غریب دل را به مشاورى واگویه مى‏کنم که «تطمئنّ القلوب (1)» است.

هر گاه تصمیم به شکافتن سینه ى هجر مى‏گیرم، مشاورى مَنعم مى‏کند و تنها همرازى که به همه ى ناله ها، اشک ها، رمز و رازهاى غریبانه و اشک هاى کاذبم گوش فرا مى‏دهد و آرامشم را بر مى‏گرداند؛ اوست که در نماز عاشقى مى‏خوانمش. هر گاه نماز مى‏خوانم، با یارى همکلام مى‏شوم که تنهایى ام را زیر پا مى‏گذارد و همه ى آیینه هاى گرد و غبار گرفته ى وجودم را، خُرد مى‏کند. آن گاه که نماز مى‏خوانم، همنوا با معشوقى مى‏شوم که تنهایى دلم را مى‏خَرد.

**روایت مهر، ص: 69@


1) قرآن کریم.