جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تا رهایى

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

خدایا! مى‏دانم «گمنام بودن براى شهرت پرستان، دردآور است.» امّا مى‏خواهم، آن گاه که نماز مى‏خوانم، گمنامى شوم که همراه با تسبیح باد، به ستایشت مى‏پردازد و دل شکسته اش دریایى مى‏گردد، تا نهرهاى رحمت خاصّ تو را، در خود جاى دهد. الهى! این قفس درهم شکسته ى روحم را بپذیر و مرا عشق حضور، دِه.

خدایا! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، به نقطه ى رهایى برسم و به موطن اصلى خویش بپیوندم. خدایا! در مَطلع عشق نمازم، بر پلّه ى نخستین معراج انسان، ایستاده ام و قلب بى‏قرارم مشتاقانه در اشتیاق وصال تو مى‏تپد. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، از پرستش نَفْس خویش به پرستش تو، هجرت کنم و آن‏گاه نداى فرشتگان را که صلاى «لاعلم لنا الاّ ما علّمتنا» سر داده اند و خداى را بر خلقت حکیمانه اش، تقدیس مى‏کنند، بشنوم و تو مرا به میعادگاه عشّاق خویش برسانى. خداى من! آن گاه که در ضیافت تو شرکت مى‏کنم، مى‏خواهم بر من در مقابل فرشتگان خویش، فخر کنى.

خدایا! در قنوت معنوى ام «هر زمان که زبانم از راز نگفته، خموش گردد، تو

**روایت مهر، ص: 72@

شکوایم را بى‏نگارش بخوان و نجوایم را ناگفته بدان.»

خدایا! آن گاه که نماز مى‏خوانم، به دنبال واژه اى مى‏گردم که ترجمان احساساتم باشد و اسرارم را بى‏پروا فاش کند. «دستان نیازم را به تمنّاى نازت بالا مى‏آورم و گفتار زیباترین راحل عشق، على (علیه السلام)، را به زبان مى‏آورم: «الهى! انت القاضى الحاجات و انا المحتاج، انت مولاى و اناالعبد.»

**روایت مهر، ص: 73@