//مقدمه مصحح
بسم اللَّه الرحمن الرحیم چنان که در مقدّمه این کتاب شریف مسطورست، تفسیر کبیر محمّد بن جریر طبرى از قرآن مجید در زمان سلطنت منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسمعیل سامانى، در نیمه دوّم قرن چهارم هجرى، بوسیله علما و فقهاى ماوراء النّهر از عربى بفارسى ترجمه شده است، یک نسخه ازین ترجمه بسیار نفیس که بسال 606 هجرى کتابت شده، در کتابخانه سلطنتى ایران و از ذخایر آن گنجینه ارجمند مى باشد.
این کتاب که اکنون بدست شماست، بى هیچ تغییر و تحریف، متن فارسى همان نسخه کتابخانه سلطنتى است که با نهایت اهتمام و احتیاط استنساخ، و از ان پس که هم با اصل آن نسخه (در کتابخانه سلطنتى) و هم با عکس آن نسخه، مکرّر بر مکرّر، مقابله شده به این صورت بچاپ رسیده است.
در تصحیح ترجمه، و تطبیق آن با نسخه هاى دیگر، و تحقیقات تاریخى، و بیان اختلاف قرءات، و توجیهات مفسّرین، و توضیحات دیگرى ازین قبیل هیچ دعوى نیست، دعوى این است که دارندگان این نسخه مى توانند مطمئن باشند که متن فارسى نسخه ترجمه و تفسیر طبرى را که اکنون در کتابخانه سلطنتى ایران موجودست باختیار خویش دارند. آیا در پیشگاه صاحب نظران چنین خدمتى مستحسن و چنین هدیّتى بسیار ارجمند نیست؟
جان کلام همین بود، و دیگر جاى سخن نیست مگر اینکه درباره نسخه هاى دیگر ازین تفسیر، و روشى که در چاپ این کتاب بکار رفته اجمالا توضیحاتى معروض افتد.
بموجب تحقیقات و کنجکاوى هاى کتاب شناسان و علماى جهان، از مجلّدات تفسیر و ترجمه طبرى بفارسى تا کنون سیزده نسخه شناخته شده که استاد مجتبى مینوى، استاد دانشگاه طهران و مستشار فرهنگى ایران در کشور ترکیّه، غالب آنها را ملاحظه و تصفّح و چند نسخه را نیز براى کتابخانه مرکزى دانشگاه طهران عکس بردارى فرموده اند.
کیفیّات و مشخّصات و ارزش و اعتبار هر یک ازین نسخه ها از نظر صحّت و قدمت و خط و تذهیب و نظایر اینها، چه مختصر و چه مفصّل، در رسائل و مجلّاتى بقلم اهل فن و تحقیق نگارش یافته (1)، و چون این همه با تحقیقات و اطّلاعاتى که فراهم آمده پس از چاپ مجلّد هفتم بتفصیل تمام نوشته خواهد شد و نمونه هاى انشایى و نمونه هاى عکسى نیز بدان منضم خواهد گشت، عجالة فقط به ذکر نام و نشان آنها قناعت مى ورزد.
1- نسخه کتابخانه سلطنتى ایران:
این نسخه در هفت مجلّدست، و با اینکه جلد چهارم آن مفقود شده، قدیم ترین و تمام ترین نسخه اى است که از ترجمه و تفسیر طبرى بفارسى در دنیا وجود دارد، و چون صفحات اوّل و آخر هر مجلّد را تذهیب و خاتمتى مخصوص است در تفکیک و تقسیم مجلّدات هفتگانه هیچگونه شک و تردید نمى توان داشت.
در صفحه آخر مجلّد هفتم، نخست کاتب و بعد مذهّب نسخه خاتمتى نوشته اند که غالب کلمات آن متّصل، و بدون نقطه است، باین عبارت:
«تمّت بحمد اللَّه تعالى و حسن توفیقه، و وقع فى سبعة اجزاء، و فرغ من کتابة (2) جمیع القرآن و تفسیره و القصص، العبد الضعیف الرّاجى المحتاج الى رحمة اللَّه تعالى و غفرانه، المقرّ بذنوبه (3) اسعد بن محمّد بن ابى الحسین (4) بن احمد بن ابى الحسین (4) بن سهلویه الیزدى، غفر اللَّه لصاحبه و لکاتبه و لقارئه، و لمن نظر فیه، و لجمیع المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات، برحمتک (کذا) یا ارحم الراحمین. فى ربیع الاول من سنة ستّ و ستّمائة».
«فرغ من تذهیب هذا المصحف و تنقیشه، ضحوة یوم السّبت العاشر من شهر اللَّه الاصمّ رجب من سنة ثمان و ستّمائة، العبد المذنب الرّاجى الى رحمة اللَّه و غفرانه احمد بن ابى نصر بن ابى العمر بن عتیق، حامد اللَّه تبارک و تعالى و مصلّیا على نبیّه، غفر اللَّه لمن نظر فیه [و] استغفر اللَّه لصاحبه و کاتبه و مذهبه».
تمام این دوره از تفسیر به خط یک نفرست. متن قرآن بقلم جلىّ و درشت بخط نسخ خوب، و ترجمه آیات میان سطرها بقلم دودانگ بطور اریب نوشته شده. در ترجمه، هر صفحه ده سطر است، پنج سطر قرآن و پنج سطر ترجمه. و در تفسیر، هر صفحه سیزده سطر است، اما در بعضى از مجلّدات گاهى خطّ ریزتر و بر شماره سطور افزوده شده بى اینکه تناسب حواشى صفحات و متن مکتوب تغییر کند.
این نسخه از کتب بقعه شیخ صفى الدین در اردبیل بوده که در حدود سى و چند سال پیش به کتابخانه سلطنتى انتقال یافته است.
2- نسخه کتابخانه ملى پاریس:
این نسخه بنام ربیب الدّین وزیر کتابت شده، و بنا به تحقیق مرحوم علّامه قزوینى در مقدّمه مرزبان نامه، چون این ربیب الدین از سال 607 تا 622 وزارت داشته، کتابت نسخه میان این دو تاریخ است.
نسخه پاریس بخط نسخ بسیار پخته و خواناست و از اعتبار و صحّت شاید بر دیگر نسخه ها برترى داشته باشد. متأسفانه از هفت جلد، تنها جلد اوّل بدست است، و در چاپ این کتاب همواره مورد استفاده بوده است.
3- نسخه کتابخانه ایاصوفیه- بشماره 687:
نسخه اى است تمام و معتبر که با خط نسخ و نستعلیق خوانا در حدود نیمه دوّم قرن هشتم کتابت شده است. چون این نسخه تا پایان چاپ مجلّدات این کتاب همواره مورد استفاده خواهد بود، درباره آن بعدا بتفصیل سخن خواهد رفت.
4- نسخه حراج چى اوغلو- بشماره 131 (بورسه):
نسخه اى است که تمام آن از تفسیر و آیات و ترجمه به خط نسخ خواناست، و ظاهرا در دو جلد ترتیب یافته، هر جلد محتوى نیمى از قرآن.
جلد اوّل آن که بدست است، و از ان استفاده شده و مى شود، از تفسیر سوره فاتحه است تا آخر سوره کهف. در ورق آخر (156) جلد اوّل مرقوم است: «کاتبه الفقیر المحتاج الى رحمة اللَّه تعالى اسمعیل بن مصلح الحیدرى حافظ کلام اللَّه تعالى». تاریخ ندارد، ولى ظاهرا در اواخر قرن ششم کتابت شده است.
5- نسخه موقوفه اورخان- بشماره 967 (بورسه):
نسخه اى است نسبة صحیح. بخط نسخ متوسّط که بنظر مى آید در اواخر قرن ششم کتابت شده باشد. تفاوت آشکارى که این نسخه با نسخ دیگر دارد این است که فقط محتوى مطالب تفسیرى است، و آیات قرآن و ترجمه فارسى آن را مطلقا ندارد. ظاهرا این تفسیر در دو جلد بوده که اکنون جلد اوّل آن در دست است و پایان مى یابد بآغاز قصه موسى و خضر در تفسیر سوره کهف.
در مقابله مطالب تفسیرى ازین کتاب استفاده شده است.
6- نسخه کتابخانه آستانه رضوى (ع):
در پشت ورق اوّل این نسخه نوشته اند «السّبع الخامس من التفسیر الکبیر تألیف ابى جعفر محمد بن جریر الطّبرى»، و مشتمل است بر ترجمه و تفسیر سورة المؤمنون (آیه 56) تا سورة السّبأ (آیه، 19) (5)
7- نسخه بورسه گنل- بشماره 1612:
بالاى صفحه دوّم و سوّم این نسخه نوشته شده است: «المجلّد الخامسة»، و تاریخ کتابت آن 562 هجرى است باین عبارت: «کتبه تلمیذ الکتّاب حسکویه بن محمّد حسکویه، سنة اثنى ستین خمسمائة [کذا]». این جلد از آیه 56 سورة المؤمنون شروع مى شود و به سورة السّبأ پایان مى یابد.
نسخه اى است بخط ثلث درشت استادانه و تذهیب بسیار عالى، که بموقع از اوراق عکسى آن استفاده تمام خواهد شد.
8- نسخه کتابخانه نافذ پاشا- بشماره 64:
نسخه اى است که ظاهرا در قرن هشتم هجرى نوشته شده و مشتمل است بر تفسیر و ترجمه هشت جزء قرآن مجید تقریبا، (از سوره اعراف تا آخر سوره کهف)
9- نسخه موزه بریتانیا در لندن- بنشان 7601:
این نسخه مشتمل است بر تمام ترجمه و تفسیر طبرى، در 385 ورق.
نقص بزرگى که دارد این است که در دو سوّم آخر آن آیات و ترجمه آیات نوشته نشده. تاریخ کتابت آن در حدود نیمه دوم قرن نهم است.
جلد چهارم این نسخه عکس بردارى شده که بموقع از آن استفاده شود، زیرا چنان که گفته شد، از دوره مجلّدات کتابخانه سلطنتى مجلّد چهارم مفقود است.
10- نسخه هند- بشماره 955:
ایوانف در فهرست نسخ خطّى فارسى انجمن آسیایى بنگاله نسخه اى را وصف مى کند که مشتمل است بر تفسیر سوره بقره تا سوره کهف، یعنى نصف اوّل قرآن، و کتابت آن را در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم حدس زده است.
11- نسخه کتابخانه رامپور- بشماره 11:
احمد نذیر نامى در مجله انجمن آسیایى بنگاله، درباره بعضى از نسخ خطّى فارسى در هندوستان، مقاله اى نوشته و از آن جمله نسخه اى را از ترجمه تفسیر طبرى بفارسى توصیف کرده که بخط ثلث و تعلیق است، و تاریخ کتابت آن را در حدود سال ششصد هجرى دانسته است. این نسخه فقط جلد اوّل از هفت مجلّد است. (از اوّل قرآن تا آیه 66 سوره نساء).
12- نسخه مرحوم آزاد (6):
میرزا حسین خان آزاد طبیب مرحوم ظلّ السلطان بوده و بیش از هفتصد کتاب خطى نفیس داشته که پس از مرگش به لندن برده اند و فروخته اند. یکى از این نسخه ها ترجمه و تفسیر فارسى طبرى است در چارده مجلّد، (یعنى هر جلدى نیم سبع مطابق تقسیم اصلى کتاب چنان که در مقدّمه آمده است)، و تاریخ کتابت آن شعبان 632 است.
این نسخه اکنون معلوم نیست کجاست و ظاهرا یکى از اغنیاى انگلستان آن را خریدارى کرده است.
13- نسخه چستربیتى:
این نسخه نیز از مرحوم میرزا حسین آزاد بوده که چستربیتى، یکى از اغنیاء انگلستان، آن را خریدارى کرده است. این نسخه نیز مطابق تقسیمات اصلى در چارده مجلّد بوده است که اکنون فقط یک جلد از چهارده جلد در تصرّف چستربیتى است. (مشتمل بر دو جزء و یک هفتم جزء، از آیه 141 سوره الشعراء تا آیه 9 از سوره احزاب) (7) ازین نسخه ها که بر شمردم و به اجمال وصف کردم اوراق عکسى پنج نسخه (شماره هاى 1 و 2 و 3 و 4 و 5) در چاپ این کتاب، یعنى جلد اوّل ترجمه و تفسیر طبرى بفارسى در اختیارم بوده است، از این قرار:
نسخه کتابخانه سلطنتى متن نسخه کتابخانه پاریس به علامت اختصارى «پا» نسخه ایاصوفیه به علامت اختصارى «صو» نسخه حراج چى اوغلو به علامت اختصارى «خ» نسخه مسجد اورخان به علامت اختصارى «ن» و براى چاپ مجلّدات بعدى، جز این ها، (مگر نسخه پاریس که پایان یافت)، اوراق عکسى چهار نسخه دیگر (شماره هاى 6 و 7 و 8 و 9) در اختیار است، از این قرار:
نسخه کتابخانه آستانه رضوى (ع) به علامت اختصارى (رض) نسخه بورسه گنل به علامت اختصارى «گن» قسمتى از نسخه موزه بریتانیا به علامت اختصارى «مب» نسخه کتابخانه نافذ پاشا به علامت اختصارى «فذ» این امید نیز هست که در مدّتى کوتاه از نسخ دیگر هم عکس بردارى شود، و نیز از مجلّد چهارم نسخه کتابخانه سلطنتى نشانى بدست آید.
هر چند اختلاف نسخه هایى که تا کنون مورد مقابله و مقایسه واقع شده در تنظیم و ترتیب و در اصول و کلیّات زیاد نیست، با این همه اگر بخواهند یک نسخه را متن قرار دهند و موارد اختلاف عبارات نسخ را در ذیل صفحات بیاورند، فرع چندین برابر اصل مى شود و موجب تشویش اذهان مى گردد، از این روى معتقدم که از نظر حفظ ادب و فرهنگ و لغات فارسى نخست باید هر یک از این نسخه ها را جداگانه و با نهایت احتیاط بچاپ رساند و ازان پس بمقایسه و سنجش آنها پرداخت.
چاپ متن نسخه کتابخانه سلطنتى نخستین قدم بسوى این مقصد مقدّس است، و دیگر بار تأکید و تکرار مى کنم که این کتاب فقط و فقط متن فارسى نسخه کتابخانه سلطنتى است، و تصحیح و تهذیب عبارات، و بیان موارد اختلاف نسخ، و تحقیقات تاریخى، و جز این ها منظور نبوده است.
با این همه در سه مورد، به اجبار، در متن تصرفاتى روا داشته ام، و در یک مورد به اختیار از نسخه هاى دیگر جملاتى به ذیل صفحات نقل کرده ام، بدین روش:
1- آنجا که در نسخه متن اشتباه کاتب مسلّم و قطعى است.
درین مورد عبارت صحیح از نسخ دیگر به متن نقل شده، و عبارت غلط از متن به حاشیه، و نیز معلوم کرده ام که عبارت صحیح از چه نسخه گرفته شده است. (ص 18 شماره 2).
2- آنجا که جمله اى یا کلمه اى از قلم کاتب افتاده است.
درین مورد عبارت سقط شده را از نسخه دیگر انتخاب کرده ام و میان دو قلاب قرار داده ام، و نیز نمایانده ام که آن جمله از چه نسخه اى به متن نقل شده است. (ص 6 شماره 4 و 6).
3- آنجا که روایت متن بر خلاف نسخه ها و بر خلاف متون تاریخى است. در این مورد نیز معلوم داشته ام که وجه صحیح از چه نسخه اى گرفته شده و عبارت متن چه بوده است. (ص 243 شماره 3).
در ضمن مقابله بنظر رسید که جاى جاى عبارت نسخ دیگر بر عبارت نسخه متن برترى دارد، و یا معنى را آشکاراتر مى سازد، و یا متضمن لغتى بدیع است در این مورد به اختیار آن عبارت را در ذیل صفحات بعنوان نسخه بدل آوردم که: ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه.
بعقیده بسیارى از مشتاقان بهتر این بود که متن قرآن مجید هم با این ترجمه و تفسیر چاپ مى شد، من خود نیز بدین عقیده ام، اما وسایل این کار چنان که باید فراهم نبود، و از طرفى علاقمندان بچنین نسخه اى قطعا و مسلّما نسخه هاى مکرر و متنوّع از قرآن مجید در دسترس دارند گذشته ازینها درین روش، یعنى چاپ ترجمه فارسى بى متن عربى، توفیقى خاص نهفته است که وقتى قرآن خوانان بچنین ترجمه اى دقیق و روشن، کلمه به کلمه، توجّه و تأمل کنند آیات قرآنى را مى توانند فرا یاد آورند و با ممارست از بر کنند.
مسلّم است که چاپ این نسخه نفیس همین یک بار نیست و بعدا بصورت هاى مختلف تجدید چاپ خواهد شد: متن و ترجمه و تفسیر با هم، متن و ترجمه بى تفسیر، ترجمه و تفسیر بى متن، تفسیر تنها بى ترجمه و بى متن قرآن، مانند نسخه اورخان.
این نظر هم بوده و هست که چاپ گراورى این نسخه به صورت و به قطعى که هست منتشر شود. ان شاء اللَّه.
همه مى دانند که در نسخ قدیم، «پ»، «چ»، «ژ» با یک نقطه، و «که- چه»، «کى- چى» نوشته مى شده و از این قبیل. در چاپ این کتاب رعایت این رسم خط را لازم نشمردم امّا در موارد دیگر نهایت اهتمام بکار رفت که رسم خط نسخه متن بدان صورت که هست محفوظ ماند. اگر مشاهده مى شود که حروف یک کلمه گاهى جداست و گاهى متّصل، یا کلمه اى به دو صورت نوشته شده، یا در کلمه اى حرفى کم یا زیاد است، نهایت دقّتى است که در این موارد شده است. مثلا:
چه گونه چگونه استخان استخوان ستم کاران ستمکاران جبریل جبرئیل امشب امشب کیخدا کدخدا ابرهیم ابراهیم آشکاره آشکارا ده قان دهقان طلخ تلخ مزغ مغز هروزى هر روزى صرخ سرخ پهرلو پهلو هفصد هفتصد سولاخ سوراخ و امثال این ها که در تمام صفحات دیده مى شود.
از رسم هاى خاص کاتب نسخه حذف «ى» اضافت، و «ن» آخر کلماتى چون جهان و آسمان است که چون بتکرار است لازم ندانست این دو حرف را میان دو قلاب قرار دهد و بنمایاند.
چون نقطه گذارى در صحّت قراءت بى تأثیر نیست، مطالب تفسیرى را به سلیقه شخصى و ترجمه آیات قرآن مجید را طبق تفسیر «فى ظلال القرآن» که در سال 1372 هجرى در مصر بچاپ رسیده است نقطه گذارى کرد.
اسامى خاص که مخصوصا در غزوات ذکر شده، غالبا بر خلاف متون تاریخى معتبر از قبیل: تاریخ طبرى، سیرة النّبی لابن هشام، الطبقات الکبرى لابن سعد و سایر تواریخ و تفاسیرست، اما چون غالبا چهار نسخه خطّى نیز با متن مطابقت داشت، احتیاطا متن را تغییر ندادم و آن اسامى را از متون تاریخى به ذیل صفحات نقل کردم.
در عظمت و چگونگى این ترجمه و تفسیر مقدّس و فوائد معنوى و لغوى آن، و دیگر ابواب سخن هاست که این همه در پایان مجلّد هفتم بتفصیل تمام مرقوم خواهد شد. ان شاء اللَّه تعالى.
از استادان بزرگوارى که درین خدمت مرا رهنمایى فرموده اند و در حلّ دشوارى ها مدد رسانده اند سپاسگزارم، و در پایان کار، این سپاسگزارى بنام فرد فرد آنان تجدید خواهد شد. امّا در اظهار این نکته شتاب رواست که اگر یارى و پایمردى دو تن از بزرگان کشور نبود بچونین خدمتى توفیق نمى یافت: یکى دکتر محمد مهران وزیر دانشمند فرهنگ که خریدارى مجلّداتى ازین کتاب را دستور فرمود، و دیگر دکتر یحیى مهدوى استاد بزرگوار دانشگاه، که جز از راهنمایى ها، همه نسخ عکسى را تهیّه فرمود و باختیار بنده گذاشت.
خداوند تبارک و تعالى بر عمر و توفیق صاحب نظران و خیرخواهان بیفزایاد، بحقّ محمّد و آله الطّاهرین.
طهران- اردیبهشت ماه 1339 شمسى ذى قعدة الحرام 1279 قمرى س. حبیب یغمایى
مقدمه مولف
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم الحمد للَّه الّذى حمد فى الکتاب نفسه، و افتتح بالحمد کتابه، و جعل الحمد اوّل محلّ نعمته، و آخر جزاء معصیته.
الّذى بیّن حمده فى کتابه النّاطق، على لسان عبده [و رسوله ] الصّادق، صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
صفة الکتاب
قال ابو جعفر محمّد بن جریر الطّبرى رحمة اللَّه علیه:
طالب علم هذا التّفسیر الکبیر ثلاثة اصناف من النّاس، فاعرفوهم [بصفاتهم ]: فصنف تعلّموا للجدال و المراء، و صنف تعلّموا للاستطالة و الخیلاء، و صنف تعلّموا للتّفقّه و العمل.
فصاحب الجدال و المراء تراه مؤذیا متأذّیا متعرّضا للتّفقّه فى اندیة الرّجال، یتذاکر العلم لخفّة الحلم، قد تسربل الجشع و تبرّأ من الورع فدقّ اللَّه من هذا خیشومه، و قطع منه حیزومه، و صاحب الاستطالة و الخیلاء ذو خبّ و ملق، یستطیل على مثله من اشباهه … (8) و یتواضع الاغنیاء من دونه، فهو لحوائهم خاضم و لدینه هاضم، فاعمى اللَّه من هذا خبره و قطع من اثار العلماء اثره. و امّا صاحب التّفقّه و العمل فانّه ذو کآبة و حزن قد تجنّن فى برنسه، و قام اللّیل فى حندسه، یعمل و یخشع، قد أوکتاه یداه و اعثراه (9) رجلاه، و هو مقبل على شانه، عارف باهل زمانه، مستوحش من کلّ ثقة من اخوانه. فشدّ اللَّه من هذا ارکانه، و اعطاه یوم القیمة امانه (10) و یشتمل على صاحب التفقّه و العمل هذا ممّن یرغب فى العمل ما فى هذا الکتاب عشرة خصال: الکبر منه مأمون، و الرّشد منه مأمول، و فضل ما له مبذول، نصیبه من الدّنیا القوت، لا یشبع من العلم دهره، الذّل احبّ الیه من العزّ، الضّعة احبّ الیه من الشّرف، و یستکثر قلیل المعروف من غیره، و یستقلّ کثیر المعروف من نفسه، و یرى النّاس کلّهم خیرا منه و هو شرّ منهم، و هذا تمام الامر، و تفسیره اذا رأى من هو خیر منه فیختاره على نفسه، و اذا رأى من هو شرّ فیقول لعلّ ینجو هذا غدا و اهلک انا. و به ینال الدّرجات العلى و یبعد عن البلاء، و یتقرّب منه السّعادة فى الدّنیا و الآخرة.
و
قال النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: انّ من البلاء الفاقة، و اشدّ من الفاقة سقم البدن، و اشدّ من سقم البدن مرض القلب و انّ من السّعادة سعة المال، و افضل من سعة المال صحّة البدن، و افضل من صحّة البدن تقوى القلوب.
و
قال النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: لا فقر اشدّ من الجهل، و لا مال اعود من العقل، و لا مظاهرة اوثق من المشاورة، و لا ورع کالکفّ، و لا عمل کالتّدبیر، و لا وحدة اوحش من العجب.
و
قال صلّى اللَّه علیه و سلّم فى وصیّته: یجب ان یکون العلم وزیرک، و العقل دلیلک، و العمل قیّمک، و الصّبر خیر جنودک، و الرّفق والدک، و اللّین اخاک.
و
قال امیر المؤمنین على بن ابى طالب رضى اللَّه عنه:
النّاس من جهة التمثال اکفاء
ابوهم ادم و الامّ حوّاء
فان یکن لهم فى اصلهم نسب
یفاخرون به فالطّین و الماء
ما الفضل الّا لاهل العلم انّهم
على الهدى لمن استهدى ادلّاء
و قیمة المرء ما قد کان یحسنه
و الجاهلون لاهل العلم اعداء
شعر
العلم زین و تشریف لصاحبه
فاطلب هدیت فنون العلم و الادبا
لا خیر فیمن له اصل بلا ادب
حتّى یکون على ما زانه حدبا
ترجمه الکتاب بالفارسیه
و این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمد بن جریر الطّبرى رحمة اللَّه علیه ترجمه کرده بزبان پارسى و درى راه راست، و این کتاب را بیاوردند از بغداد چهل مصحف بود. این کتاب نبشته بزبان تازى و باسنادهاى دراز بود، و بیاوردند سوى امیر سید مظفّر ابو صالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسمعیل رحمة اللَّه علیهم اجمعین. پس دشخوار آمد بروى خواندن این کتاب و عمارت (11) کردن آن بزبان تازى و چنان خواست که مرین را ترجمه کند بزبان پارسى.
پس علماء ما وراء النهر را گرد کرد و این ازیشان فتوى کرد که روا باشد که ما این کتاب را بزبان پارسى گردانیم. گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن بپارسى مر آن کس را که او تازى نداند از قول خداى عزّ و جل که گفت: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ (12). گفت من هیچ پیغامبرى را نفرستادم مگر بزبان قوم او و آن زبانى کایشان دانستند. و دیگر آن بود کاین زبان پارسى از قدیم باز دانستند از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغامبر (ع)، همه پیغامبران و ملوکان زمین بپارسى سخن گفتندى، و اول کس که سخن گفت بزبان تازى اسمعیل پیغامبر بود (ع)، و پیغامبر ما صلّى اللَّه علیه از عرب بیرون آمد و این قرآن بزبان عرب بر او فرستادند، و اینجا بدین ناحیت زبان پارسى است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند.
پس بفرمود ملک مظفّر ابو صالح تا علماى ما وراء النهر را] (13) گرد کردند، از شهر بخارا (14) چون فقیه ابو بکر بن احمد بن حامد و چون خلیل بن احمد السجستانى، و از شهر بلخ ابو جعفر بن محمد بن على، [و] از باب الهندو (15) فقیه الحسن بن على مندوس را (16) و ابو الجهم خالد بن هانى المتفقّه را، و [هم ازین گونه ] (17) از شهر سمرقند و از شهر سپیجاب و فرغانه و از هر شهرى که بود در ما وراء النّهر و همه خطها بدادند بر ترجمه این کتاب که این راه راست است.
پس بفرمود امیر سیّد ملک مظفر ابو صالح این جماعت علما را تا ایشان (18) از میان خویش هر کدام فاضل تر و عالم تر اختیار کنند تا این کتاب را ترجمه کنند. پس ترجمه کردند [و از جمله این مصحف اسنادهاى دراز بیفکندند و اقتصار کردند بر متون اخبار] (19) و این را بیست مجلّد ساختند، از جمله این چهارده مجلّد فرو نهادند هر یکى نیم سبع، تا جمله (20) همه تفسیر قرآن باشد از پس وفات پیغامبر علیه السلام تا آن گه که محمد بن جریر ازین جهان بیرون شد و آن اندرسال سیصد و چهل و پنج بود از هجرت پیغامبر علیه السلام، و شش مجلد دیگر فرو نهادند تا این بیست مجلد تمام شد. و تفسیر قرآن و قصّه هاى یاران پیغامبر که بودند از پس او، و قصه هاى امیران مؤمنان که بودند تا بدین وقت یاد کردیم اندر هفت مجلد، هر مجلدى یک سبع تخفیف را. و باللّه التوفیق و العصمة.
بدانستن فضل قرآن
فضل قرآن آنست که رسول گفت صلّى اللَّه علیه و سلّم که خواندن قرآن و اندر یافتن و دانستن تفسیر و معنى آن همتاى پیغامبرى است.
هران کس که او یک نیمه قرآن بخواند و تفسیر و معنى آن بداند چنان باشد که نیمه اى از پیغامبرى بداند، و هر کى جمله قرآن بخواند و معنى و تفسیر آن بداند هم چنان باشد که همه پیغامبرى بداند.
و این بود که پیغامبر گفت علیه السّلام:
العلماء ورثة الانبیاء.
و هم پیغامبر گفت علیه السّلام که پنج چیز است که نگرستن اندر و عبادت است:
اول نگرستن بروى علما از عبادت است، و دیگر نگرستن بروى مادر و پدر از عبادت است، و سه دیگر نگرستن در قرآن از عبادت است، و چهارم نگرستن بخانه کعبه اندر از عبادت است، و پنجم نگرستن بآب زمزم از عبادت است.
و چهار چیز است که [ایزد تعالى ] (17) آن را بید قدرت خویش آفریده است: اول آدم را علیه السّلام، و دوم قلم را، و سه ام بهشت را، و چهارم توریت را بید خویش نوشت و بسوى موسى بن عمران فرستاد، و این ید بدین جا قدرة گویند (21).
قصه جمع کردن قرآن
و این قرآن جمله متفرق بوده است بدست خلق اندر، یک یک آیت و یک یک سورت کم یا بیش، و هیچ کس را بیشتر از ابىّ بن کعب نبود (22) از بهر آن که او پیوسته در صحبت و خدمت پیغامبر علیه السّلام بودى و هر گه که وحى آمدى اگر بشب بودى و اگر بروز بودى او بنوشتى، و یاران دیگر پیوسته با او نبودندى. و چون پیغامبر علیه السّلم ازین جهان بیرون شد، بروزگار ابو بکر و عمر رضى اللَّه عنهما خلق یک دیگر را کافر همى خواندند از بهر این قرآن، و هر یک مر دیگر را همى گفتند که این که بدست تو است نه قرآن است.
پس چون عثمان رضى اللَّه عنه بخلیفتى بنشست، خواست که این قرآن را جمع کند تا این اختلاف از میان خلق برخیزد. پس مصحف ابىّ بن کعب را بیاوردند و هیچ مصحف نیافتند درست تر از آن، و امیر المؤمنین عثمان از آن نسختى برداشت، و منادى را بانگ کردن فرمود که هران کسى که از قرآن چیزى دارید بیاورید. و همى آوردند. هر آنچه درست مى گشت عثمان آن را نسخت مى کرد و نیز منادى مى فرمود کردن.
پس یکى اعرابیى بیامد، و گفت که با من دو سورت است که از پیغامبر شنیدم علیه السّلم. عثمان گفت بیاور. اعرابى برفت و بیاورد، و این بود: اللّهم انّا نستعینک و نستغفرک، تا این جا که، و لا نکفّرک (23). و دیگر سورت این بود که: اللهم ایاک نعبد و لک نصلّى و نسجد، تا آنجا که، ان عذابک بالکفار ملحق. پس عثمان گفت که یا اعرابى هیچ حجّت دارى که این قرآن است؟ گفت هیچ حجّت ندارم. عثمان گفت که من بى حجّتى این را اندر میان قرآن نتوانم آوردن که درست است یا نه، و پس آن را بسوخت (24).
عدد سورتهاى مکى
اما این سورتها که بمکّه فرو آمده است اینست که یاد کنیم:
الانعام- الاعراف- یونس- هود- یوسف- الرّعد- ابراهیم- النّحل- بنى اسرائیل- الکهف- مریم- طه- الانبیاء- المؤمنون- الفرقان- الشعراء- النّمل- القصص- العنکبوت- الرّوم- لقمن- السّجده- السّبا- الملائکة- یس- و الصافات- ص- الزّمر- المؤمن- الزخرف- الدّخان- الجاثیه- ق- الذّاریات- و الطّور- و النجم- القمر- الواقعه- الحاقّة- المعراج- سورة نوح- الجن- المزّمّل- المدّثر- القیامه- المرسلات- النّبإ- النازعات- عبس- کوّرت- انفطرت- المطفّفین- انشقّت- البروج- الطّارق- الفجر- البلد- الشمس- و اللیل- الم نشرح- و التّین- اقرأ- العادیات- القارعه- الهیکم- الهمزه- الفیل- قریش- الکوثر- الکافرون- تبت- و اندر معوّذتین اختلاف است.
عدد سورتهاى مدنى
اما این سورتها که بمدینه فرو آمده است اینست:
البقره- آل عمران- النّساء- المائده- التّوبه- الانفال- الحجر- الحج- النور- الاحزاب- الاحقاف- سورة محمد- الفتح- الحجرات- الممتحنه- المجادله- الجمعة- المنافقون- التغابن- المتحرم- الانسان- القدر- لم یکن- الماعون- النصر- الاخلاص- الفلق- النّاس.
اما فاتحة الکتاب گفتند مکّى است و گفته اند مدینى است. و آنچه یاد کرده نیامد ازین سورتها آنست که خلافست اندر نزول آن. برخى آنست که میان مکه و مدینه فرو آمده است. و باللّه التوفیق اصواب و العصمة من الخطا.
عدد سورتها و آیتها و کلمتها و حروفها
اما عدد سورتهاى قرآن، صد و چهارده سورت است. و عدد آیتها، شش هزار و دویست و پنج (25) آیت است. و گفته اند که ده آیت است، و گفته اند که یازده است، و گفته اند که سیزده آیت است، [و گفته اند نوزده آیت است ] (26)، و اندر میان این چهارده آیت اختلاف است.
اما عدد کلمتهاى قرآن هفتاد هزار و هفت هزار و هفصد و یک کلمت است. و عدد حروفهاى قرآن، سیصد هزار و بیست و چهار هزار و سیصد و نود حرف است.
اکنون آغاز کنیم قرآن و تفسیر آن (27).
سورة الفاتحة مکیة و آیاتها سبع
[ترجمه ]
1- بنام خداى مهربان بخشاینده
2- شکر خداى را خداوند جهانیان
3- مهربان بخشاینده
4- پادشاه روز رستخیز
5- ترا پرستیم و از تو یارى خواهیم
6- راه نماى ما را راه راست
7- راه آن کسهاى که منّت نهادى بر ایشان نه آن کسهاى که خشم گرفته اى- یعنى جهودان- بر ایشان، و نه گم شدگان از راه- یعنى ترساان-
ترجمه سورة فاتحة الکتاب
و اما این سورة [را] فاتحة الکتاب گویند و امّ الکتاب گویند و سبع المثانى گویند.
اما فاتحة الکتاب از بهر آن گویند که همه قرآن بدین سورة گشاده شود، و اول همه قرآن این سورة باید خواند، و اول این سورة باید نبشت، و بهمه نمازها اول این سورة باید خواند.
و اما امّ الکتاب از بهر آن خوانند که مادر همه قرآن این سورة است و همه قرآن ازین سورة گشاده شود و از این شکافد، و پیشتر از همه قرآن اینست.
اما سبع المثانى از بهر آن گویند که این سورة هفت آیة است دوباره، و این دوباره [آنست ] که کلمتهاى آن بیشتر مکرر است. چنان که گوید بسم اللَّه الرحمن الرحیم و دیگر بار گوید الرحمن الرحیم و گوید ایّاک و دیگر باره گوید و ایاک و گوید الصّراط و دیگر باره گوید صراط و گوید علیهم و دیگر باره گوید علیهم و سبع المثانى این باشد.
اما این سورة فاتحة الکتاب از همه قرآن فاضل تر است. و چنین گویند که نام بزرگترین خداى تعالى اندرین سورة است. و محمد بن جریر الطبرى چنین گوید که من شنیدم بروایتهاى درست که نام بزرگ خداى عزّ و جلّ اندرین سورت است از بهر آن که گفته اند که هران سورتى که بدو اندر هفت حروف معجم نباشد نام بزرگ ترین خداى عزّ و جلّ اندر آن سورة باشد، و بدین سورة اندر، این هفت حرف نیست:
ث- ج- خ- ش- ظ- ز- ف. و این سورة کلید بهشت است و چون نیکو بتفسیر این نگاه کنى و اندیشه کنى خداى را بیگانگى بتوانى دانستن.
پس الحمد للَّه شکر کردن است خداى را عز و جل بر آفریدن تو و تن درستى دادن ترا (28) و از امة محمد کردن که او خاتم الانبیاء است، و خداى عزّ و جلّ این جهان و آن جهان از بهر او آفرید. و دیگر شکر آنست که چون ترا پدید آورد بآخر زمان پدید آورد که نزدیک رستخیز باشد و مر پیغامبر را و یاران او را هیچ ندیده اى و بدین سیاهى که نبشته اند همى کارکنى و بدان بگروى و ایمان دهى.
و روایت درست است از پیغامبر ما علیه السّلام که هر آن کسى از امّت من که بدان وقت رسد که اکنون مائیم، و دین را نگاه تواند داشت، و بر مسلمانى بباشد، و بر طریق شریعة من رود مزد او هفتاد بار چندان باشد که آن کس که مرا دیده باشد و صحبت من دریافته از بهر آن که اندرین وقت جبرئیل از آسمان مى آید و وحى مى آرد و دل من و یاران بدان شاد مى شود، و در آن زمانه ازین هیچ نبینند و بدست ایشان حجتى نباشد بجز سیاه و سپیدى که از من روایت باز کنند و بدان بگروند و ایمان دهند و بر جاده شرع بروند. و اکنون وحى از آسمان مى آید و مرا مى بینند و سخن من مى شنوند از آن مزد ایشان که در آن زمانه بر جاده و طریق مسلمانى روند مزد ایشان یکى هفتاد باشد.
پس این جایگاه شکرها بر ما واجب آید و بهر چه خداى عزّ و جلّ ما را بداده است از نیکوئیها، و هیچ نیکى بدین جهان بهتر از شکر کردن نیست، چنان که خداى عزّ و جلّ گفت لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ (29). گفت اگر بدین که شما را بدادم شکر کنید نعمت و نیکى بیفزایم و اگر ناسپاسى کنید نعمت تان بگردانم و عذاب من سختست.
پس اول چنین گویند که الحمد للَّه، شکر خداى را عزّ و جلّ که ما را بیافرید، و از فرزندان آدم آفرید، نه از شیاطین آفرید و نه از چهارپایان و دد و دامهاى دیگر آفرید، چنان که پیغامبر علیه السّلام گفت:
من عرف نفسه فقد عرف ربّه.
و خداوند عزّ و جلّ گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (30).
گفت بتن خویش اندر ننگرید؟ بدانچه خداى را و پیغامبر را بدان بتوانید دانستن. و دیگر جاى گفت: وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً (31). گفت من چون شما را بیافریدم جفت آفریدم، و این هر دو مسئله بشرح گفته آید.
پس خداى عزّ و جلّ آدم را بیافرید، و از گل آفرید، و صورتى بى جان او کنده، و بى جان هیچ چیز نباشد. پس خداى عزّ و جلّ جان را بآدم جفت گردانید، و چون جان با او جفت گشت آن گه مردم گشت، و چون جان با او جفت نبود هیچ کار را بکار نیامد، هم چنان که چون مردم بمیرد هیچ کار را بکار نیاید. پس جان بسر آدم (32) اندر شد. چشم را بیافرید تا عبرتها ببیند و آن جفت است، و گوشش را بیافرید تا علم و حکمت بشنود و آن جفت آفرید، و بینى را بیافرید تا بویها بشنود و هم جفت آفرید، و دندان را بیافرید تا بدان طعامها بخاید و آن (33) هم جفت آفرید، و شکم را بیافرید تا طعامها در آن کنند و آن هم جفت آفرید با پشت یک جا، و دستش را بیافرید تا بدان عملها کند و آن هم جفت آفرید، و پایش را بیافرید تا بدان بیاید و برود و هم جفت آفرید، و عورتهاش بیافرید تا بدان بول و غایط کند و آن هم جفت آفرید. و زمین را فراخ بگسترد چنان که گفت: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها (34)؟ گفت که نه زمین را فراخ کردیم تا هر کجا خواهید بیائید و بروید؟
پس این اندامها که یاد کردیم بدین گونه بیافرید، و آن گه بتن تو اندر یکى پادشاه آفرید نهانى، و این اندامها همه بفرمان و فرمانبردار او کرد تا این اندامها هیچ کار نتوانند کرد بى فرمان او. و آن پادشاه دل تو است که دل تو یکى است و با او هیچ انباز نیست و هیچ همتا نیست.
و این بر مثال دانستن خداوند عزّ و جلّ است.
و آن گه مر آن دل تو را دو گوش آفرید یکى از سوى راست و یکى از سوى چپ. و بدین گوش راست دل یکى فریشته است، نام او و لهان. و این و لهان مر دل تو را بعث کند بطاعت خداى تعالى، و نیکى کردن فرماید تا خداى تعالى از تو خشنود باشد و ترا ببهشت باقى برساند. و این که بر گوش چپ دل است دیوى است نام او وسواس از یاران ابلیس. آنکه خداى عزّ و جلّ گفت که: مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (35). و این ولهان با این وسواس همیشه بغضبیت است (36). و هر آن هنگام که این فرزندان آدم بطاعت و عبادت خداى عزّ و جلّ مشغول باشند این وسواس ضعیف شود و مقهور گردد و طاعت خداوند عزّ و جلّ در دل بنده شیرین شود. و چون فرزند آدم فرمان وسواس کند و بشرّ و فساد و بدى مشغول باشد این و لهان ضعیف گردد، و وسواس چیره شود، و بنده بر معصیت حریص گردد، و بفرمان دیو کار کند تا او را بدوزخ رساند.
و مر این دل ترا نیز یکى ترجمانست که هر چه این دل تو خواهد و بیندیشد این ترجمان بگوید و آشکارا کند. و این ترجمان این زبان تست و این نشانست بر پیغامبرى حق تعالى که حق است. اکنون اینست ترجمه و تفسیر این آیت که خداى عزّ و جلّ گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (37).
بارى بتن خویش اندر نگرید بعبرت تا بدانید و شکر کنید.
پس اینست تفسیر الحمد للَّه. پس این شکر کردن بدین جایگاه از دوگونه واجب گردد: یکى آن که بگوى که الحمد للَّه که مرا بدین گونه بیافریدى. و دیگر آنکه بگوى که الحمد للَّه که مرا این قدر عقل دادى که ترا بپاکى و منزّهى و بى عیبى و بى چگونگى بشناختم.
اما قول ربّ العالمین. ربّ پروردگار باشد و عالمین جهانها باشد.
و اندر عالمها اختلاف بسیار است. گروهى از علما گفته اند که خداى عز و جل را سیصد و شصت هزار عالم است، اندرین هفت آسمان و هفت زمین و هفت دریا. و هر عالمى چنانست که بیک دیگر نماند و این هر جنسى از آفریدگان عالمى اند، و این فریشتگان هر عالمى گروهى اند. پس از این سیصد و شصت هزار عالم اول بارى، بزرگترین عالمى این هفت آسمانست و آنچه بدین هفت آسمان اندر است، و آن گه این هفت زمین و آنچه بدین هفت زمین اندر است، و آن گه این هفت دریا و آنچه بدین هفت دریا اندر است از عجایب هاى گوناگون. و چون این همه بشمارى و بحساب اندر آرى آن گه سیصد و شصت هزار برآید. و گروهى از علما گفته اند که این عالمها هجده هزار عالم است، و ازین جمله، چهار هزار و پانصد عالم بجانب مشرق است و چهار هزار و پانصد عالم بجانب مغرب است، و چهار هزار و پانصد عالم بحدّ شمالست، و چهار هزار و پانصد عالم بحدّ جنوبست. این هجده هزار عالم است. و یاجوج و ماجوج از جمله هجده هزار است. و آنچه بیافریدست از مرغان هم از شمار این عالم هاست (38). و خلق تارس و تافیل هم از شمار این عالم ها است. و ایشان هر گروهى امّتى اند هم از این گونه.
و هر خلقى که بیافریدست خداى عزّ و جلّ هم ازین عالمهاست، و ایشان هر گروهى امتى اند چنان که گفت عزّ و جلّ: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها (39). و دیگر جاى گفت: وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ (40).
گفت هیچ جمنده اى نیست اندر زمین و نه هیچ پرنده اى اندر هوا که نه ایشان نیز همچون شما امتى اند. و خلق هفت آسمان و هفت زمین هم از شمار این عالمهاست. و آنچه اندرین هفت آسمانست بدین نیست. و هشت مسئله گفته اند (41).
اما بدین هفت زمین اندر اختلاف است. گروهى گویند این هفت زمین از زبر یکدیگر است (42)، و حدیث آرند از پیغامبر ما علیه السلام که پرسیدند او را که بدین زیر زمین اندر خلقان هستند؟ گفت بلى خلقانند بسیار و همه خداوند عزّ و جلّ را شناسند. و گروهى گفته اند که این هفت زمین همه ازین زمین است و هر ناحیتى زمینى است. اما منجمان گویند که این زمان سرگردانست (43) همچون گوى، و این هفت فلک بر مثال چرخ گرد او همى گردد، هم چنان که این هفت آسمان همى بینى، زیر ما نیز همچنانست.
و این هفت ستاره رونده و این هفت فلک، گاه زیر ما اند و گاه زبر ما.
اما قول منجّمان خلاف قول خداى عزّ و جلّ است از بهر آن که خداى عزّ و جلّ مى گوید بقصّه ذو القرنین اندر که مرین آفتاب را دید که بچشمه اى فرو شد گرم و سیاه و تاریک. چنان که گفت عزّ و جلّ:
وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ (44). و گروهى گویند که حامیه چون بى همز خوانى چنان باشد که این آفتاب را یافت که همى فروشد بچشمه اى جوشان و هروزى (45). مرین ستاره رونده را همچنانست بر آمدن و فروشدن، چنان که گفت عزّ و جلّ: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ (46). او خداوند مشرق و مغرب است. و مشرق آنست که آفتاب ازو (47) برآید. و مغرب آنست که آفتاب بدانجا فرو شود. و دیگر جاى گفت: رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ (48). اما این مشرقین و مغربین آنست که بر آمدن آفتاب را حدّى است بمشرق که آفتاب از آنجا برآید و از آن جا بگذرد (49). پس این کنارهاى مشرق که غایت آفتاب بر آمدن آنجا باشد و این کنارهاى مغرب که آنجا فروشود، اینست مشرقین و مغربین. و نیز جاى دیگر گفت: فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ (50). این مشارق و مغارب آنست که آفتاب هروزى از چشمه ى دیگر برآید و بچشمه ى دیگر فرو شود بر عادت درازى و کوتاهى روز و چون بغایت رسد، چنان که یاد کردیم باز گردد تا باز حدّ خویش آید. و این معلوم است و شرح بسیار نخواهد.
پس این قول خداى عزّ و جلّ درست تر از قول منجّمانست.
و پیغامبر علیه السّلام چنین گفت (51) که از نحو (52) بیاموزید بدان قدر که سخن راست گویید، و هر چه برخوانید راست برخوانید. و از نسب پدران و مادران بدانید بدان قدر که خویشاوندان را بدانید و بشناسید.
و از شمار نجوم چندان (53) بیاموزید بدان مقدار که اوقات نمازها بدانید، و روزگار شمار حیض زنان بدانید، و شمار زادن فرزندان بدانید، و شمار روزها بدانید. این قدر بسند باشد بیش ازین نه (54). پس اگر بدین علمها بیشتر ازین آموختن فایده بودى اندر اسلام، پیغامبر علیه السّلام نهى نکردى. پس این سیصد هزار و شصت هزار [عالم ] بدین هفت آسمان و هفت زمین و هفت دریا اندر است چنان که آن بدین نماند و این بدان نماند
اما قوله: الرّحمن الرّحیم، او مهربان است بر خلق و بخشاینده. و این رحمان و رحیم دو نامست از نامهاى خداى عزّ و جلّ از آن نامهاى بزرگ.
و آن روز که پیغامبر علیه السّلم بمکه رفت و با اهل مکه صلح کرد، علىّ بن ابى طالب کرّم اللَّه وجهه صلح نامه بنبشت، و بر سر نامه بنبشت: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، سهیل دست على بگرفت و گفت برین صلح نامه ما منویس بسم اللَّه الرحمن الرحیم که ما ندانیم که این رحمن و رحیم کیست.
پس پیغامبر علیه السلم على را گفت که بنبیس که این هر دو نام بزرگ خداى عزّ و جلّ است، و هر که این دو نام بصدق برخواند و معنى این بداند بى شک در بهشت شود.
اما قوله ملک یوم الدّین، پادشاه روز رستخیز. خداى عزّ و جلّ پادشاه روز رستخیز است، و پادشاه روزهاى دیگر، و پادشا [ه ] امروز، و پادشاه همه اوقات و ساعات. و لکن از بهر آن گفت مالک یوم الدین که روز رستخیز وعده کردست پاداش دادن، چنان که گفت عزّ و جلّ: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ. إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ (55). و این آیت دلیل است که روز پاداش دادن روز رستخیز است، و ثواب و عقاب و بهشتى و دوزخى، آن روز پدیدار آید.
اما قوله تعالى ایّاک نعبد. گفت ترا پرستیم و با تو انباز نگیریم.
اما قوله [و] ایّاک نستعین. و از تو یارى خواهیم بپرستیدن تو.
و اما قوله اهدنا الصّراط المستقیم. گفت ما را (56) بنماى راه راست.
اما قوله صراط الّذین انعمت علیهم. یعنى راه آن کسهاى که از ایشان خشنود بودى، چون پیغامبران و شهیدان و صدّیقان و اتباع ایشان.
و اما قوله غیر المغضوب علیهم و لا الضّالین. یعنى جز آن ستمکاران که بر ایشان خشم گرفتى چون جهودان و ترسا آن و بى دینان و بى راهان.
اینست تفسیر سورت الحمد که یاد کرده اند (57) بران طریق که آغاز کردیم. و السّلم. (58)
1) رجوع کنید به: مقدمه مرزبان نامه (مرحوم قزوینى)- مجله تقدم (مجتبى مینوى)- مجله کاوه (دوره جدید)- نمونه سخن فارسى (تألیف دکتر مهدى بیانى)- مجله فرهنگستان (مقاله حبیب یغمایى)- کتاب ادبیات ایران (تألیف 1936 م)- تاریخ ادبیات ایران (تألیف و ترجمه دکتر شفق)- مجله یغما سال دوم (مقاله حبیب یغمایى)- مجله ایرانشهر چاپ برلین (سال 1923 م)- بیست مقاله قزوینى چاپ ابراهیم پور داود (بمبئى سال 1307 شمسى)- مجله یغما سال دوم (مجتبى مینوى).
2) متن: کتبة.
3) متن: بذنوبى.
4) «ابى الخیر» هم مى توان خواند.
5) رجوع شود به فهرست کتابخانه آستانه رضوى ع. جلد اول قسمت سوم ص 7.
6) براى شناختن مرحوم آزاد، رجوع شود به مجله یادگار سال سوم شماره چهارم، مبحث وفیات معاصرین بقلم علامه قزوینى.
7) درباره این نسخه ها، بیشتر از مقالات و یادداشت هاى شخصى استاد مجتبى مینوى و اطلاعات دقیق جناب دکتر یحیى مهدوى استاد دانشگاه طهران استفاده شده است.
8) این جا عبارتى است که خوانده نمى شود.
9) نسخه پاریس: قد أوکدتاه یداه و اعمرتاه. نسخه ایا صوفیه: قد اوکتاه یداه و اعتراه رجلاه. (اعثراه تصحیح قیاسى است).
10) در مقدمه کتاب معالم الاصول روایتى بدین عبارت نقل شده است:«… و عن محمد بن یعقوب قال حدثنى محمد بن محمود ابو عبد اللَّه القزوینى عن عدة من اصحابنا منهم جعفر بن احمد الصیقل القزوینى عن احمد بن عیسى العلوى عن عباد بن صهیب البصرى عن ابى عبد اللَّه علیه السلام. قال: طلبة العلم ثلاثة فاعرفهم باعیانهم و صفاتهم: صنف یطلبه للجهل و المراء، و صنف یطلبه للاستطالة و الختل، و صنف یطلبه للفقه و العقل. فصاحب الجهل و المراء موذ ممار متعرض للمقال فى اندیة الرجال بتذاکر العلم و صفة الحلم، قد تسربل بالخشوع و تخلى من الورع، فدق اللَّه من هذا خیشومه و قطع منه حیزومه. و صاحب الاستطالة و الختل ذو خب و ملق، یستطیل على مثله من اشباهه، و یتواضع للاغنیاء من دونه، فهو لحوائهم هاضم و لدینهم حاطم. فاعمى اللَّه على من هذا خبره و قطع من آثار العلماء اثره. و صاحب الفقه و العقل ذو کآبه و حزن و سهر، قد تحنک فى برنسه، و قام اللیل فى حندسه، یعمل و یخشى و جلا داعیا مشفقا مقبلا على شانه عارفا باهل زمانه، مستوحشا من اوثق اخوانه. فشد اللَّه من هذا ارکانه و اعطاه یوم القیمة امانه.(ص 11 کتاب معالم- چاپ گراورى عبد الرحیم سال 1297 هجرى.).
11) عبارت (صو).
12) ابراهیم، آیه 5.
13) از اول کتاب تا اینجا از روى نسخه پاریس نقل شده و از اینجا ببعد متن نسخه کتابخانه سلطنتى است.
14) چون ابو بکر محمد بن الفضل الامام، و چون ابو بکر محمد بن اسمعیل الفقیه، و (پا).
15) باب الهند (پا. صو).
16) مندوست الفقیه (پا).
17) (پا. صو).
18) پس بیرون آمد فرمان امیر سید ملک مظفر بر دست کسهاى او و نزدیکان او و وزیران او و بر زبان خاصه او و خادم او ابو الحسن فائق الخاصه سوى این جماعت مردمان و این علما تا ایشان … (پا).
19) پا.
20) … این چهارده مصحف فرونهادند تفسیر قرآن از اول کون عالم تا آن وقت که پیغامبر ما ازین جهان بیرون شد و وحى از آسمان گسسته شد تا این وقت این چهارده مصحف فرو نهادند هر مصحفى نیم هفت یک، تا جمله … (پا).
21) قدرت باید دانستن تا خداوند تعالى را تشبیه نکرده باشى.(پا).
22) و بدست هیچ کس این تمام نبود مگر بدست ابىّ بن کعب. (پا).
23) یکى این بود: اللهم انا نستعینک و نستغفرک و نؤمن بک، تا اینجا که گفت نخلع و نترک من یفجرک. (پا).
24) نتوانم آوردن و لکن این دعاى نیکوست بنماز و ترا اندر نگاه دارى تا ضایع نشود و دیگر سورتها که آورده بودند که درست نشده بود و حجتى بپاى برنخاست همه را بسوخت (پا).
25) شش (پا).
26) (پا).
27) … آن اندرین هفت مجلّد که از چهارده مجلد نسخت برداشته آمد از اول تا آخر. ان شاء اللَّه تعالى. و الحمد للَّه رب العالمین و صلواته على خیر خلقه محمد و اله و سلّم. (پا).
28) و روزى دادن ترا (پا).
29) ابراهیم، آیه 7.
30) الذاریات، آیه 21.
31) النبأ، آیه 8.
32) چون مردم بمیرد و جان از وى جدا شود بهیچ کار باز نیاید. و آدم آنجا چهل سال افکنده بود بى جان. چنان که خداى گفت عز و جل: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً. و این حین چهل سال باشد. پس اول جان بسر آدم … (پا).
33) بیافرید تا بدان بگزد.
34) النساء، آیه 96.
35) الناس، آیه 5.
36) بغضب باشد (پا).
37) الذّاریات، آیه 21.
38) و مالوق و ماسوخ از جمله این عالمهاست. (پا).
39) هود، آیه 6.
40) الانعام، آیه 38.
41) و آنچه هست بدین هفت آسمان اندر خود بیست و هفت مسئله گفته آید. (پا). خود بدان بیست و هشت مسئله گفته اند (ن).
42) این هفت، یک از بر دیگرست هم چنان که آسمانست. (پا).
43) که این زمین گرد است (پا).که این زمین گردان است (صو).
44) الکهف، آیه86.
45) که مرین آفتاب را یافت که همى فروشد بچشمه اى لوشگن و سیاه و تاریک چنان که گفت عز و جل: فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ. و گروهى گویند فى عین حمئة بى همز، و چون با همز خوانى آنست که همى فروشد بچشمه سیاه و لوشگن، و چون بى همز خوانى چنان باشد که مرین آفتاب را یافت که همى فروشد بچشمه اى جوشان و گرم و هر روزى … (پا).
46) المزّمل، آیه 9.
47) از آنجا (پا).
48) الرّحمن، آیه 16- 17.
49) کافتاب از آنجا برآید و از آنجا بگردد، و مغرب آنست که بدو فرو شود و از انجا بنگردد. (پا).
50) المعارج، آیه40.
51) چنین گفت بروایت درست:تعلموا، من النحو بقدر ما تقیمون به السنتکم و قراءتکم ثم کفوا، و تعلموا من انسابکم بقدر ما یصلون به ارحامکم ثم کفوا، و تعرفوا من النجوم بقدر ما تعرفون به اوقات صلواتکم و تعرفون به ایام اهلتکم و شهورکم، یکفیکم بهذا القدر من النجوم فانها یتصل الکهنة.گفت روایت باشد از پیغامبر (ع) که گفت …( «پا» و «صو»، با اندک اختلافى که درین دو نسخه است).
52) متن: نجوم.
53) در نسخه «پا»، کلمه «چندان» نیست و ظاهرا لازم هم نیست.
54) بسنده باشد شما را این مقدار از نجوم، کان پیوسته است بکاهنین. (پا).
55) ابراهیم، آیه 42.
56) متن: مرا.
57) «آمد» هم مى توان خواند.
58) ترجمه تفسیر طبرى، مترجمان؛ تحقیق: حبیب یغمایى، ج1، ص 5-20، انتشارات توس، چاپ: دوم، تهران، 1356 ش.