//افتتاح
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الحمد للَّه الّذى باسمه تفتتح الامور و بنوره تنشرح الصدور الذى اختصّ مَن شاء مِن عباده بتحف العطایا و اطلع من خصّه على مکنون الذخایر و الخبایا و جعل التوفیق رفیق مَن شاء أن یتّخذ الى ربّه سبیلا و العصمة قسمة من طلب فى تفسیر کتابه دلیلا، و الصلاة على شفیع المذنبین محمد و آله الطّیّبین و الطّاهرین.
قال الاستاد الامام ابو بکر عتیق بن محمد السورابانى رحمه اللَّه و رحم على نظر فیه و تفکّر: کسى که تفسیر کتاب خداى عزّ و جلّ خواهد خواندن وى را مقدّماتى از پیش بباید دانستن و آن چهارده چیز است: تفسیر و تأویل و معنى و تنزیل و وحى و کلام و قول و کتاب و فرقان و قرآن و سورة و آیت و کلمه و حروف.
اما تفسیر از طریق لغت تبیین و ایضاح باشد چنان که گویند فسّرت الحدیث اى بیّنته و اوضحته. و اشتقاق تفسیر، گروهى گفتند از تفسره گرفته اند، و هى نظر الطبیب فى القارورة لاستخراج الداء و العلّة و کذلک المفسّر ینظر فى الآیة لاستخراج حکمها و معناها. لکن این قول ضعیف است، ازیرا که تفسره لفظ رومى است اطبّاء روم نهاده اند و تفسیر لفظ عربى است، و لفظ عربى مشتق نبود از لفظ روم. پس تفسیر در اصل تفسیر بوده است و تسفیر در لغت روشن کردن بود چنان که گویند سفرت المرأة اذا کشفت قناعها عن وجهها و سفرت البیت اذا کنسته، و سفرا را سفر گویند لأنّه یسفر فیه الاخلاق و سفره را سفره گویند لانها تسفر فیظهر ما فیها، قال اللَّه تعالى وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ، اى: اضاء. و تفسیر در اصل تسفیر بود، فا را بر سین مقدّم کردند چنان که در لغت گویند جذب و جبذ و بضّ الماء و ضبّ و عمیق و معیق و صاعقه و صاقعه و آنچه بدین ماند.
امّا تأویل عاقبت چیزى پدید کردن بود و اشتقاق آن از مآل است و هو صرف الکلام الى مآل، و مآل عاقبت بود و گروهى گفته اند اشتقاق تأویل از اوّل است و هو صرف الکلام الى اوّله، و این هر دو قول در معنى بهم قرین است زیرا که چنین گفته اند اوّل غرض الحکیم آخر فعله، نبینى کسى که خواهد که سرایى کند اوّل خاطر او سراى بود، آخر سراى بحاصل آید همچنین کسى که خواهد که کتابى کند اوّل نظر او کتاب بود، آخر کتاب بحاصل آید.
اما معنى از طریق لغت مقصد بود عنى یعنى اى: قصد یقصد، و آنچه گویند معنى این آیت چنین است بدان آن خواهند که مقصود از این آیت چنین است.
اما تنزیل از طریق لغت دو چیز بود تکلیم و انزال، تکلیم چنان که گویند فلان قال فى تنزیله کذا، اى: فى تکلیمه لانّ التکلیم یأتى به نزلة بعد نزلة و رتبة، بعد رتبة، و تنزیل بود به معنى انزال چنان که خداى عزّ و جلّ گفت وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً، اى: و انزلناه و قرآن را تنزیل گویند زیرا که هم تکلیم است و هم انزال جبرئیل.
اما وحى پیغامى بود پوشیده و سبک، و گروهى گفته اند اشتقاق وحى از وحى الحاجب است و آن اشارت بود به ابرو پوشیده. و گروهى گفته اند اشتقاق وحى از وحا گرفته اند و وحا سرعت بود چنان که گویند الوحا الوحا، اى: السرعة السرعة و قرآن را وحى گویند زیرا که پیغامى است از خدا به رسول هم پوشیده و هم سبک.
اما کلام از طریق لغت دو چیز بود یکى آنکه یصحّ به التکلیم و التکلّم و ضدّ آن خرس بود، و دیگر تکلیم و تکلّم بود و قرآن را کلام گویند زیرا که قرآن تکلیم و تکلّم است.
اما قول حروفى بود مرتّب بترتیب الحدوث مسموع مفهوم مؤدّیة المعنى على طریق المواضعة، و قرآن را قول گویند بر این معنى.
اما کتاب نبشته بود، هر چه نبشته بود آن را کتاب گویند لانّه یکتب، چنان که امام را امام گویند لانّه یؤمّ. و گفته اند اشتقاق کتاب از کتیبه است و کتّب جمع بود، چنان که گویند کتّبت البغلة اذا جمعت بین شفریها بالحلقة، و جوق سواران را کتیبه گویند لجمع الرجال و السلاح فیها، و کتاب را کتاب گویند لجمع حروفه و کلماته.
اما فرقان از طریق لغت جدا کردن بود چنان که گویند فرق یفرق فرقا و فرقانا، و قرآن را فرقان گویند لانّه یفرق بین الحق و الباطل، و نیز آن را فرقان گویند لانّه نزل متفرقا چنان که خداى تعالى گفت و قرآنا فرقناه. و فرقان نیز نصرت بود چنان که خدا گفت یَوْمَ الْفُرْقانِ اى: یوم النصرة، قرآن را فرقان گویند زیرا که نصرت حق است.
اما قرآن از طریق لغت آن بود که یقرأ چنان که قربان آن بود که یتقرب به لکن در شرع قرآن این کتاب مخصوص را گویند که اول آن الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ است و آخر آن مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ، این را قرآن گویند لجمع حروفه و کلماته چنان که گویند قرنت الماء فى الحوض اى:
جمعته، و خواندن را نیز قرآن گویند چنان که خدا گفت وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ
اى: قراءة الفجر.
اما سورة از طریق لغت رفعت بود چنان که شاعر گوید:
الم تر انّ اللَّه اعطاک سورة ترى کلّ ملک دونها یتذبذب
بانّک شمس و الملوک کواکب اذا طلعت لم تبد منهنّ کوکب
سورة اى رفعة و سورة را سورة گویند لرفعتها و شرفها. و گروهى گفته اند اشتقاق سورة از سور البناء گرفته اند و آن والاذ بنا بود چنان که شاعر گوید:
و ربّ ذى سرادق محجور
سرت الیه من اعالى السور
و سورة را سورة گویند زیرا که آن بعضى بود از قرآن چنانک والاذ بعضى بود از دیوار و از بنا. و گروهى گفته اند اشتقاق سورة از سور الدواب گرفته اند و آن بقیّت شراب او بود و سورة را سورة گویند زیرا که بقیّتى بود از قرآن.
اما آیت از طریق لغت علامت بود چنان که شاعر گوید:
اذا طلعت شمس النهار فسلّمى
فآیة تسلیمى علیک طلوعها
اى: فعلامة تسلیمى و آیت را آیت گویند زیرا که آن نشانى بود آن معانى و احکام را که در آن است. گروهى گفته اند آیت از طریق لغت جماعت بود چنان که گویند خرج القوم بآیتهم، اى: بجماعتهم، و آیت را آیت گویند زیرا که جمع حروف و کلمات است.
اما کلمه اشتقاق آن از کلم است و کلم قطع بود، کلمت الصید، اى:
جرحته و شاعر گوید:
اجدک ما لعینک لا تنام
کانّ جفونها فیها کلام
و کلمة را کلمة گویند زیرا که مجموع بود جدا کرده از یکدیگر.
اما حرف از طریق لغت طرف بود چنان که گویند حرف الوادى و حرف البئر و حرف القبر، اى: طرفه و خداى تعالى گفت وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ و حرف را حرف گویند زیرا که آن طرفى بود کلمه را. و حرف در لغت نیز قوّت بود چنان که گویند حمل حرف و ناقة حرف، اى: قوى، و حرف را حرف گویند زیرا که آن قوّتى بود کلمه را.
افتتاح: بدانید عزیزان من که ما این تفسیر را از بهر آن به پارسى کردیم که از ما چنین درخواستند تا نفع آن عام تر بود، و نیز تا خواندگان این ترجمه توانند کرد قرآن را به عبارت پارسى، چه اگر به تازى کردیمى آن را معلّمى دیگر بایستى تا ترجمه مطابق و موافق بودى و مقصود مهین از تفسیر قرآن اوّلا ترجمه و عبارت نکو است آن گه معانى و شأن نزول و اقاویل مفسّران و تلفیق آیات و حلّ مشکلات. و نیز قرآن را به هیچ لفظ تازى عبارت نتوان کرد نکوتر از آن که خود ظاهر نظم قرآن است و حاجت که هست و بیشتر به ترجمه پارسى است در خور ظاهر قرآن. و معظم ترین چیزى در رفع و وضع این تفسیر فواید خوانندگان است و فواید شنوندگان و نگرندگان تا ما را دعا کنند، که پیغمبر علیه السلام گفت من اسدى الیکم معروفا فکافئوه فان لم تستطیعوا فادعوا له حقّ واجب در گردن آن کس که این تفسیر را خواند یا نبیسد یا نگرد یا شنود آن است که نام ما یاد کند و ما را به دعاى شاد کند و هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ.
فصل: بدان که قرآن را تفسیرها بسیار کرده اند لکن نکوترین آن است که رسول کرد و از پیغمبر علیه السلام روایتهاى بسیار کرده اند لکن معروفتر آن است که عبد اللَّه عباس رضى اللَّه عنه روایت کند زیرا که او حریص تر بود بر تفسیر قرآن. او گفت که: چون پیغمبر علیه السلام از این جهان برفت من پانزده ساله بودم و هیچ آیت نبود در قرآن که نه من چند بار تفسیر آن از رسول بشنیده بودم و معانى آن معلوم کرده. و نیز پیغمبر علیه السلام او را بستود به علم و تفسیر قرآن و گفت اعملکم بالقرآن عبد اللَّه بن عباس، و نیز گفت: حبر هذه الامّة عبد اللَّه بن عباس، و نیز رسول او را دعا کرد و گفت: اللّهمّ فقّهه فى الدّین و علّمه التّأویل. در خبر است که عباس روزى فرزند خود را عبد اللَّه بخردکى بر کنار داشت و در نزد رسول شد چون بیرون آمد عبد اللَّه گفت: «یا ابتاه آن برنا که بود که نزد رسول نشسته بود بدان نکویى؟» عباس گفت «من هیچ کس را ندیدم نزدیک رسول». عبد اللَّه گفت: «من دیدم، برنایى نکو روى، و نکو موى و نکو لباس». عباس را از آن عجب آمد بازگشت و رسول را گفت پسرم چنین مى گوید. رسول علیه السلام گفت «آن جبرئیل بود که عبد اللَّه او را بدید، امّا انّه سمیعى و لکنّه یعلم التأویل». از بهر این ما تفسیر او را اختیار کردیم، و نام نهاده آمد این تفسیر را تفسیر التفاسیر.
اما ابتدا به تفسیر اعوذ کنیم هر چند اعوذ نه از قرآن است لکن ابتدا کردن بدان سنّت است در افتتاح قرآن، چنان که خداى تعالى گفت فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ. اعوذ باللّه، معناه اعتصم و امتنع باللّه: بازداشت خواهم کرد و پناه گیرم به خدا، من الشّیطان الرّجیم: از آن دیو نفریده رانده. اشتقاق اعوذ از عوذة گرفته اند و هى الشی ء الناتئ على وجه الارض یمتنع به مطیرات الرّیح و محرفات السّیل، همچنین بنده به اعوذ پنه گیرد از دیو تا او را از راه بنبرد. و گفته اند اشتقاق اعوذ از عوذ مطافیل گرفته اند و آن اشتران بچه دار باشند، آن را عوذ خوانند از بهر پنه گرفتن بچگان ایشان بدیشان. اما اشتقاق شیطان از شطون گرفته اند و شطون بعد بود، و شیطان را شیطان گویند لبعد فى الشّرّ و لبعده عن الخیر. و گروهى گفته اند اشتقاق شیطان از شاط یشیط گرفته اند اى: احترق یحترق، و شیطان را شیطان گویند زیرا که سوختنى است. و گروهى گفته اند اشتقاق شیطان از شیطنت گرفته اند و شیطنت غایت خبث بود چنان که گویند شیطن الرجل، شیطان را شیطان گویند لغایة خبثه و فساده.: اما رجیم از رجم است و رجم انداختن بود، قال اللَّه تعالى وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ، و گفته اند رجم طرد است قال اللَّه تعالى حکایة عن آزر لارجمنّک لأسبنّک و اطردنّک، شیطان را رجیم گویند لانّه یرجم و یسبّ و یلعن.
نزول اعوذ باللّه، کلبى گوید شأن نزول اعوذ آن بود که پیغمبر علیه السلام در مبدأ وحى روزى بر در کعبه ایستاده بود و سورة و النّجم مى خواند و کافران مکّه حاضر بودند، چون فازین آیت رسید که أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى بر زبان او برفت که
تلک الغرانیق العلى
منها الشّفاعة ترتجى
کفّار قریش آن بشنیدند، پنداشتند که محمد خدایگان ایشان را بستود، شادیها کردند. و رسول آنچه گفت بر سبیل انکار و استخفاف گفت یعنى:
لات و عزّى و منات از آن بزرگواران باشند که به شفاعت ایشان اومید باید داشت؟ کلّا و حاشا لکن اهل مکّه پنداشتند که محمد آن سخن بحقیقت گفت، شاد مى بودند تا مصطفى سورة به آخر برد و روى سوى در کعبه گردانید و خدا را سجود کرد و در کعبه گشاده بود و در آنجا سیصد و شصت بت نهاده. کافران پنداشتند که محمد خدایگان ایشان را سجود کرد، ایشان نیز سجود کردند بر متابعت و موافقت او. خبر در مکّه افتاد که محمد با دین ما آمد و در میان سورة بتان ما را بستود و به آخر سورة ایشان را سجود کرد. و خبر به اطراف افتاد که اهل مکّه همه در دین محمد شدند و قرآن او را سماع کردند و خداى او را سجود کردند و مسلمان شدند.
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد، آن چه سخن بود که تو گفتى که خلق از آن در غلط افتادند؟». رسول گفت «یا جبرئیل، آن نمى بایست گفت؟».
جبرئیل گفت «نه، که آن دیو درافکند تا مردمان را در غلط افکند». رسول از آن اندوهگن گشت. خداى تعالى این آیت بفرستاد وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ، الآیه. رسول گفت «یا جبرئیل، اگر از این پس دیو چیزى درافکند من چه کنم؟». خداى تعالى این آیت بفرستاد فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ، چو قرآن خواند اعوذ باللَّه بگوى تا خداى تعالى دیو را از تو دور کند. پیغمبر علیه السلام گفت: اذا قال العبد استعیذ باللَّه من الشیطان الرجیم ولّى الشیطان و لطرفیه جلبه فمه و دبره فاستعیذوا باللَّه منه و لا تغفلوا فانّه لیس بغافل عنکم انّه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم.
سؤال: اگر از شیطان استعاذت باید کرد براى آنکه از او وسوسه معصیت بود پس بر قول شما که از خدا خواست و قضاء معصیت گویید چرا نه از خدا استعاذت کنید بعد ما که مشیّت و قضاء خدا را در معصیت بنده تأثیر بیش از وسوسه شیطان است پس چرا نگویید اعوذ باللَّه من اللَّه؟ جواب گوییم از شیطان به خدا استعاذت باید کرد زیرا که وسوسه شیطان بنده را بود، اما خواست و قضاى معصیت از خداى تعالى نه از بهر صلاح و تدبیر است، زیرا که بر خداى تعالى واجب نیست نگاه داشتن صلاح بندگان، و معصیت و قضاء معصیت هرگز صلاح نباشد و صنع اله را علّت نباشد. و گفته اند هم شاید از خداى تعالى به وى استعاذت کردن چنان که در خبر است که پیغامبر علیه السلام در مناجات با خداى تعالى گفتى اعوذ بعفوک من عقابک و برضاک من سخطک و اعوذ بک منک لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک.
سؤال: چرا است که خداى تعالى به استعاذت شیطان خاص در وقت قرآن خواندن فرمود و گفت فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ، نگفت فاذا صلّیت فاذا صمت فاستعذ باللَّه، بعد ما که وسوسه شیطان چنان که نزد قرآن خواندن بود نزدیک دیگر خیرات هم بود؟
جواب گوییم زیرا که شیطان را از هیچیز چنان غیظ نباشد که از ذکر خداى تعالى. پیغمبر علیه السلام گفت ذکر اللَّه فى جنب الشیطان کالآکلة فى جنب ابن آدم، و قرآن خواندن از افضل ذکر خدا است، پس شیطان را از آن خشم بیش آید و وسوسه بیش کند، براى این را این موضع را خاص کرد به استعاذت.
سوره فاتحه
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در این از هفت وجه سخن آید اول در فضل و ثواب آن، دیگر در ترجمت و عبارت آن، سدیگر در تفسیر و معانى آن، چهارم در اشتقاق و لغت آن، پنجم در سؤال و اشکال آن، ششم در شأن نزول آن، هفتم در خلاف و اختلاف آن.
امّا فضل و مثوبت آن، خبر است از پیغمبر علیه السلام که او گفت اگر همه خلق از پریان و آدمیان فراهم آیند چهار هزار سال تا تفسیر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و فضلهاى آن بدانند چهار هزار سال برسد و ایشان هنوز از تفسیر بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم و فضلهاى آن از ده یکى ندانسته باشند، و هر که یک بار به صدق دل بگوید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ حق تعالى به هر حرفى از آن چهار هزار نیکى در دیوان او بنویسد و چهار هزار بدى از دیوان او محو گرداند و چهار هزار درجت در بهشت به نام او بردارد.
اما ترجمت و عبارت آن: بسم اللَّه: ابتدا کنم در همه کارها و تبرّک گیرم به نام خدا الرَّحمن: آن مهربان به روزى دادن همه جانوران الرَّحیم: آن بخشاینده به آمرزش خاص مؤمنان را.
اما تفسیر و معانى آن: ابن عباس گوید بسم اللَّه معناه ابدأ بسم اللَّه و اتبرّک باسم اللَّه و افتتح باسم اللَّه الذى یتألّه الیه فى الحوائج، الرّحمن:
العاطف على خلقه بالرزق لهم، الرحیم بالمؤمنین خاصة یغفر ذنوبهم و یدخلهم الجنّة بفضله. و گفته اند بسم اللَّه معناه باللَّه، لانّ اسم الشی ء هو الشی ء بعینه.
اما اشتقاق اسم، گروهى گفته اند که از وسم و سمت گرفته اند و آن نشان بود، و اسم را اسم گویند زیرا که آن نشانى بود مسمّى را. و بهتر از این قول آن است که اشتقاق اسم از سما یسموا گرفته اند و آن ارتفاع بود، اسم را اسم گفتند لانّه یسموا الى العبادة. اسم در اصل سمو بوده است و او از او طرح کردند و الف در اوّل درآوردند تمامى کلمه را تا ابتدا بدان کنند. اما اشتقاق اللَّه گروهى گفتند که از اله یا له گرفته اند، و اله یا له آن بود که سکن یسکن، چنان که شاعر گوید:
الهنا بدار لا تبید رسومها
کانّ بقایاهنّ و شمٌ على الید
الهنا اى: سکنّا اللَّه را اللَّه گفتند لسکون الخلق الیه و گروهى گفتند اشتقاق نام اللَّه از وله یوله گرفته اند، اى: تحیّر یتحیّر، و شاعر گوید:
بتسعین الفا توله العین وسطها
متى ترها عینا المبارز تدمعا
اللَّه را اللَّه گفتند لتحیّر الخلق فى کنه عظمته. و گروهى گفته اند اشتقاق اللَّه از تألّه یتألّه گرفته اند، اى: تضرّع یتضرّع شاعر گوید:
للَّه درّ الغائنات المدّهى
سبّحن و استرجعن من تألّه
یعنى المدح و الها بدل من الحا یروى … اى المدح و یروى المدح فى الثالث نظر اورده ابن درید فى کتاب الجمهرة، اللَّه را اللَّه گفتند لتضرّع الخلق الیه.
گروهى گفته اند اشتقاق اللَّه از الاهت است و الاهت عبادت بود چنان که ابن عباس خواند و یذرک و الاهتک، اى: و عبادتک. اللَّه را اللَّه گفتند لانّه یستحقّ ان یعبد. گروهى گفتند اشتقاق اللَّه از لاه یلوه گرفته اند معناه احتجب یحتجب. شاعر گوید:
لاه ربى عن الخلائق طرّا
و هو اللَّه لا یرى و یرى هو
و اللَّه را اللَّه گویند لانّه احتجب عن الأبصار. گروهى گفته اند اشتقاق اللَّه از آن گرفته اند و هو اوّل نفس یتنفّس به العارف فاشتق منه الاسم. اما گروهى گفته اند اللَّه خود مشتق نیست. خلیل احمد گوید لا یطرح الالف من الاسم انّما هو اللَّه على التمام. اما رحمن و رحیم، ابن عباس گوید: همان اسمان رفیقان احدهما ارفق من الآخر کالندمان و الندیم. و اشتقاق رحمن و رحیم و هر دو از رحمت است، و الرحمة صفة توجب الاحسان و الغفران و اشتقاق رحمت از رحم است، رحم را رحم گویند لانّها تشتمل على الحنین بالوقایة و الکفایة، کذلک الرحمة تشتمل على العبد بالوقایة و الکفایة.
اما در سؤال و اشکال آن،
سؤال: با حرف الصاق است و الصاق را ملصق به باید تا سخن تمام بود و حکمى باشد نبینى اگر کسى گوید بالقلم بالسّکّین سخن ناقص بود فامّا اگر گوید کتبت بالقلم، قطعت بالسّکّین.
آن گه سخن تمام بود، پس ملصق این با چیست؟ جواب گفته اند ملصق این با ضمیر است چنان که ابن عباس گفت بسم اللَّه معناه ابدأ بسم اللَّه، و گفته اند ضمیره ابدؤا بسم اللَّه و افتتحوا بسم اللَّه. و گفته اند ملصق این با به آخر است معناه بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم الحمد للَّه ربّ العالمین همچنین در همه مواضع.
سؤال: باء بسم اللَّه را چرا به کسر کردند نه به فتح بعد ما که الفتح اخفّ الحرکات؟ جواب گفته اند با در اصل ساکن است و الساکن اذا حرّک حرّک الى الکسر، و جوابى دیگر گفته اند با در حروف تهجى مبنى است بر کسر فترکت على الاصل.
سؤال: این باء بسم اللَّه را چرا بلند کنند چند لام؟ جواب گفته اند بسم اللَّه در اصل باسم اللَّه بوده است چنان که در اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، الف را از آن حذف کردند و طول آن را فرا با دادند تا دلیل بود بر حذف الف، بسم گشت. و گفته اند این با را از بهر آن بلند گردانیدند تا از اسنان سین پدید بود و از بهر این را است که گروهى از کتبه این با را از سین کمتر نبیسند تا از اسنان سین پدید بود. و مذکّران گویند این با را بلند کردند لانّها صحبت اسم اللَّه فطالت و ارتفعت فکذلک من صحب اسم المولى طال و ارتفع فى الدارین، بایى که با نام مولى صحبت کرد سرافراز همه باهاى جهان گشت، مؤمنى که همه عمر با نام مولى صحبت دارد چه عجب اگر سرفراز دو جهان گردد.
سؤال: چرا در نداء اللَّه الف و لام در آرند و گویند یا اللَّه و در هیچ نامى درنیارند و نگویند یا الرّحمن یا الرّحیم؟ جواب گفته اند اللَّه در اصل اله بوده است چنان که خدا گفت وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ الف و لام درآوردند تعظیم را، الاله شد به دو همزه، آن گه همزه آخر را طرح کردند تخفیف را تا اللَّه شد، آن گه لام در لام مدغم کردند اللَّه شد، پس این الف بدل آن همزه محذوف است و البدل لا یحذف.
سؤال: چرا در نام اللَّه میم درآید گویند اللّهمّ و در دیگر نامها در نیاید نگویند رحمانمّ رحیممّ؟ جواب گوییم نام اللَّه را خاصیّتها است که هیچ نام را از آن نیست، نبینى که هر حرف را که از نام اللَّه بیفکنى باقى که بماند تمام بود، اگر الف اوّل بیفکنى للَّه بماند تمام باشد لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ. و گر لام اول بیفکنى له بماند تمام بود له ملک السماوات و الارض. و گر لام دوم بیفکنى باقى که بماند هو بماند هو الاوّل و الآخر.
چون این نام را خاصیّتى است که هیچ نام را آن نیست، از آن است که ادخال میم در نداء این نام روا بود و در دیگر نامها روا نبود.
سؤال: نام رحمن و رحیم هر دو مشتق است از رحمت، پس چون یکى را یاد کرد رحمت فایده داد، چه فایده بود در تکرار دیگر نام؟ جواب گوییم گرچه رحمن و رحیم هر دو مشتق است از رحمت، لکن نام رحمن رحمت روزى و نعمت فایده دهد و نام رحیم رحمت عفو و مغفرت فایده دهد، و روزى و نعمت جدا بود و عفو و مغفرت جدا، پس این تکرار بى فایده نباشد.
سؤال: نام رحمن فاضلتر است یا نام رحیم، اگر نام رحمن فاضلتر است پس چرا نه آن را در ذکر تأخیر کرد بعد ما که فاضلترین را در ذکر تأخیر کنند چنان که گویند الشیخ الفاضل الاوحد، نگویند الشیخ الاوحد الفاضل، زیرا که اوحد تمامتر از فاضل است، و گر نام رحیم فاضلتر است پس چرا دون خدا را شاید که رحیم گویند و نشاید که رحمن گویند؟
جواب گفته اند نام رحمن فاضل تر است، لکن نام رحیم تأخیر کرد از بهر فاصله را، و فاصله این کلمات بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم با فواصل فاتحة الکتاب موافق بود. و گفته اند نام رحیم فاضلتر است زیرا که رحیم رحمت مغفرت فایده دهد و رحمن رحمت نعمت، و مغفرت از نعمت تمامتر است.
اما شأن نزول بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، مفسّران را در آن دو قول است، گروهى گفته اند بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم به سه نجم آمده است و آن آن بود که مصطفى علیه السلام پیش از وحى عادت داشتى که گفتى باسمک اللّهمّ بر عادت عرب در جاهلیّت، چون این آیت آمد که بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها از آن پس مى گفتى بسم اللَّه، چون آیت آمد قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ، از آن پس مى گفتى بسم اللَّه الرحمن، چون آیت آمد که إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، پس از آن مى گفتى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. عبد اللَّه عباس رضى اللَّه گوید شأن نزول بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ آن بود که پیغمبر علیه السلام عادت داشتى پیش از آنکه بر او وحى آمد هر روزى به حرا شدى، خالى بنشستى و با خدا مناجات مى کردى، گفت روزى نشسته بودم در مقام مناجات نگاه کردم بر هیئت برنایى دیدم نکو روى و نکو موى و نکو قد و نکو منظر و نکو لباس، قدم او بر زمین بود و سر او به عنان آسمان، و او خود جبرئیل بود و من ندانستم.
چون او را بدیدم لرزه بر من افتاد او مرا گفت «اقرأ یا محمد» من گفتم «چه خوانم که من امّى ام ندانم خواندن و ندانم نبشتن». او مرا گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بگو بسم اللَّه الرحمن الرحیم. و این قصه در سورة اقرأ بتمامى گفته آید ان شاء اللَّه.
اما سخن در خلاف و اختلاف آن، گروهى گفته اند بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم بر سر هر سورتى آیتى است از آن سورة. گروهى گفته اند آیتى تمام نیست لکن از آن سورة است. گروهى گفته اند آیتى است مکرّ[ر] در قرآن. گروهى گفته اند در سورة هود و در سورة نمل از قرآن است و دیگر جاها نه از قرآن است، امّا نویسند تبرّک را و فصل را میان دو سورة و ما بدین قول فرا نگیریم زیرا که خداى تعالى گفت اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، چون قرآن خواهى خواند ابتدا به بسم اللَّه کن، که اگر بسم اللَّه مطلق از قرآن نبودى آن را به قلم وحى در مصحف ننبشتندى با سورة قرآن بى فاصلى و نیز غیر قرآن با قرآن ماندى و چون آن را خواستندى خواند ابتدا به بسم اللَّه مى نبایستى کرد در هر سورتى تا هرگز قرآن خوانده نیامدى.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در خبر است از رسول علیه السلام که او گفت هر که سورة الفاتحه برخواند به عدد هر جهودى از مردان و زنان ایشان و به عدد هر ترسایى از مردان و زنان ایشان چهار هزار نیکى در دیوان او حاصل کنند و چهار هزار بدى از دیوان او محو گردانند و چهار هزار درجت در بهشت به نام او بکنند و روز قیامت او را با مصطفى صلى اللَّه علیه بنشانند.
الْحَمْدُ لِلَّهِ: سپاس و آزادى و ستایش خدا را سزد، رَبِّ الْعالَمِینَ: آن خداى که خداوند و مهتر و پروردگار همه جهان و جهانیان است.
الرَّحْمنِ: آن مهربان به روزى دادن همه جانوران را، الرَّحِیمِ: آن بخشاینده به آمرزش خاص مؤمنان را.
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ: پادشاه روز شمار و قضا و جزا است.
إِیَّاکَ نَعْبُدُ: ترا پرستیم و بس، وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ: و یارى از تو خواهیم و بس.
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ: نموده مى دار ما را راه بایسته و درست، صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ: راه آن کسانى را که نکو داشتى ایشان را، چون پیغامبران و صدیقان و نیکبختان غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ: نه راه آن کسان که خشم گرفتى بر ایشان، چون جهودان وَ لَا الضَّالِّینَ: نه نیز راه گمراهان، چون ترسایان. آمین: چنین باد بار خدایا.
الْحَمْدُ لِلَّهِ، ابن عباس گوید الشّکر للَّه و هو ان صنع الى خلقه فحمدوه، رَبِّ الْعالَمِینَ: ربّ کلّ ذى روح ربّ على وجه الارض، الرَّحْمنِ: العاطف على خلقه بالرّزق لهم، الرَّحِیمِ بالمؤمنین خاصة یغفر ذنوبهم و یدخلهم الجنّة، مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ: قاضى یوم الحساب، إِیَّاکَ نَعْبُدُ لک نوحّد وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ: و بک نستعین على عبادتک، اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ: ثبّتنا على دین قایم ترضاه، صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ: دین الّذین مننت علیهم بالتوحید و هم الانبیاء و الصدیقون و بنو اسرائیل قبل ان غیّروا دینهم، غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ و هم الیهود الّذین غضبت علیهم، وَ لَا الضَّالِّینَ: و هم النصارى الّذین ضلّوا من قبل و اضلّوا کثیرا و ضلّوا عن سواء السبیل. آمین کذلک فلیکن.
بدان که این سورة را ده نام است: الحمد و فاتحة الکتاب و سبع المثانى و امّ الکتاب و امّ القرآن و اساس القرآن و کافیة و شافیة و وافیة و صلاة.
امّا الحمدش گویند زیرا که عنوانش الحمد است و سورة را به عنوان آن نام دهند چنان که سورة یاسین را یاسین گویند زیرا که عنوانش یاسین است.
فاتحة الکتابش گویند زیرا که به یک روایت از على و ابن عبّاس اوّل که وحى آمد به رسول این سورة بود، و نیز ابتدا بدین کنند در کتابت و تلاوت قرآن. این را سبع المثانى گویند زیرا که هفت آیت است و تثنى فى کل صلاة این را امّ الکتاب گویند زیرا که امّ امام بود و امام مقدّم بود و این سورة مقدّم است بر قرآن چنان که امام مقدّم بود بر قوم. و نیز این را امّ الکتاب گویند زیرا که امّ اصل بود و این سورة اصل علوم قرآن است، و مکّه را امّ القرى گویند هم از بهر این را. و این را امّ القرآن و اساس القرآن گویند هم از بهر این را. و این را کافیة گویند زیرا که خواندن این در نماز کفایت است از همه قرآن. و این را شافیة گویند زیرا که پیغامبر علیه السلام گفت فاتحة الکتاب شفاء من کلّ داء. و این را وافیة گویند لانّ من قرأها فقد و فى شکر ما انعم اللَّه علیه. و این را صلاة گویند از قول خداى تعالى که گفت قسمت الصلاة بینى و بین عبدى نصفین فنصفها لى و نصفها لعبدى فاذا قال العبد الحمد للَّه ربّ العالمین، یقول اللَّه تعالى حمدنى عبدى و اذا قال العبد الرّحمن الرّحیم، یقول اللَّه تعالى اثنى علىّ عبدى و اذا قال العبد مالک یوم الدین، یقول اللَّه تعالى مجّدنى عبدى و اذا قال العبد إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ یقول اللَّه تعالى هذا بینى و بین عبدى و لعبدى باقى السورة.
اما نزول این سورة به یک روایت از على و ابن عباس مکّى است و معروفتر آن است که این سورة مدنى است. مقصود بنده در دو جهان هفت چیز است زیادت نعمت و یافت رحمت و مغفرت و امن از هول قیامت و یافت توفیق و عصمت و ثبات ایمان و معرفت و نجات از کفر و ضلالت و اجابت دعوت چون بنده بگوید الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ زیادت نعمت یابد، چون بگوید الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ رحمت و مغفرت یابد، چون بگوید مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ امن از هول قیامت یابد، و چون بگوید إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ توفیق و عصمت یابد، و چون بگوید اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ ثبات ایمان و معرفت یابد و چون بگوید غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ دورى از کفر و ضلالت یابد، و چون بگوید آمین، اجابت دعوت یابد فصل. الحمد للَّه گفته اند مراد از این همه حمدها است و گفته اند مراد از این آن حمد است که آدم کرد آن وقت که خداى تعالى جان در وى آورد، چون جانش به سینه رسید عطسه اى داد و گفت الحمد للَّه. و گفته اند مراد از این حمدهاى آخرت است چنان که خداى تعالى گفت در جاى دیگر وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ. و گفته اند مراد از این امر است به حمد، معناه احمدوا الحمد للَّه.
سؤال: الحمد به رفع خوانند و به نصب خوانند و به خفض خوانند، علت هر یکى از اعراب چیست؟ جواب گوییم رفع براى ابتدا است.
سؤال: ابتدا را خبر باید خبر این ابتدا چیست؟ جواب گوییم خبر این مضمر است، معناه الحمد حقٌ للَّه و الحمد واجب. و اگر به نصب خوانى نصب على المصدر بود، اى: احمدوا الحمد للَّه، و روا بود که نصب على الاغراء بود، اى: علیکم بالحمد للَّه. و اگر به خفض خوانى براى جوار رحیم بود اى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، چنان که گویند حجر ضبّ خرب، خفض خرب براى جوار ضبّ را بود. ربّ در لغت بر سه معنى بود: رب خداوند بود، چنان که ربّ الدار و ربّ الثواب و ربّ مربّب بود، چنان که گویند ربّ الغلام و ربّ الیتیم، اى: مربّبه و ربّ سیّد بود، چنان که گویند ربّ القوم اى سیّدهم. و عالمین را سه تفسیر کرده اند گفته اند مراد از این همه عالم است و گفته اند مراد از این عالمین جانوران اند و ایشان هژده هزار عالم اند، چهار هزار و پانصد عالم سوى مشرق و چهار هزار و پانصد سوى مغرب و چهار هزار و پانصد سوى راست و چهار هزار و پانصد سوى چپ جهان و گفته اند مراد از این عالمین عقلااند. اگر این عالمین را بر همه عالم رانى ربّ خداوند بود که خداى تعالى خداوند همه است، و اگر این عالمین را بر اصناف حیوانات رانى این ربّ به معنى مربّب بود زیرا که تربیت جانوران را باید، و اگر این عالمین را بر عقلا رانى این ربّ به معنى سیّد بود زیرا که سیّد در اضافت به عقلا بود. الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ معنى این از پیش گفته آمد. مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ:
پادشاه روز شمار و قضاء و جزا. ملک پادشاه بود و پادشاه آن بود که او را شمول نفاذ امر بود در خلق بسیار، و مالک خداوند بود و آن آن بود که او را جواز تصرّف بود در چیزى. یوم الدین معناه یوم لا نجاة فیه الا بالدّین، و دین به معنى جزا بود و حساب بود و قضا بود و ملّت بود و ثبات بود و انقیاد بود، و این دین محتمل است این همه وجوه را.
سؤال: چرا گفت مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ بعد ما که مالک در اضافت به عقلا باشد و یوم نه عاقل است؟ جواب گوییم در این ضمیر است، معناه ملک اهل یوم الدین و خوانده اند ملک یوم الدین فعل باشد بر یوم واقع. و مالک یوم الدین به نصب کاف و خفض یوم خوانده اند ندا [ء] به مضاف بود، معناه یا مالک یوم الدین. ایّاک تعیین خطاب را است، ایّا اسمى است بر وزن ذکرى و شعرى. نعبد، ابن عباس گوید این عبادت و هر عبادت که در قرآن است توحید است. و ایاک نستعین این استعانت توفیق خواستن است و عصمت خواستن، نستعین در اصل نستعون بود و هو طلب العون.
سؤال: چرا از اول سورة تا اینجا به لفظ خبر آورد و از اینجا تا به آخر به لفظ خطاب آورد؟
جواب گوییم روا بود در لغت عرب از خبر به خطاب آمدن و از خطاب به خبر شدن چنان که شاعر گوید:
یا لهف نفسى کان حده خالد
و بیاض وجهک للتراب الاغفر
و قال اللَّه تعالى حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ. دیگر جواب محمد هیصم گفتى رحمة اللَّه علیه ترتیب این سورة بر حسب نظر و فکر عاقل است و عاقل که نظر کند اولا نعماى خداى و آلاى خداى را بیند در تن خویش خداى را بر آن شکر کند و گوید الحمد للَّه آن گه نگه کند و آلا و نعماى خداى را بر همه خلق ظاهر بیند، گوید ربّ العالمین آن گه نگه کند که خلق او را مى آزارند و وى ایشان را نیکو مى دارد و به عقوبت تعجیل نکند، گوید الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ آن گه داند که بعد ازین سراى سرایى باید تا آنجا داد خلق بدهند و میان ظالم و مظلوم قصاص کنند و مکافات محسن و مسى ء باز کنند، گوید مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ تا اینجا در حدّ نظر بود سخن از خداى خویش بر لفظ خبر گوید، از اینجا با خداى خویش گستاخ گردد، سخن به خطاب گوید، حاجت به خداى خویش بردارد گوید ایّاک نعبد و ایّاک نستعین تا به آخر.
سؤال: چرا گفت إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ، نگفت نعبدک و نستعینک بعد ما که اگر چنین گفتى همین فایده بدادى و موجزتر بودى، پس چه فایده بود در این تطویل لفظ و تکرار ایّاک؟
جواب گوییم اگر گفتى نعبدک و نستعینک آن فایده دادى که ترا پرستیم و از تو یارى خواهیم، قصر و حصر عبادت و استعانت بر خداى فایده ندادى، محتمل بودى آن را که ترا پرستیم و جز ترا پرستیم و به جز تو استعانت کنیم، چون گفت إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ قصر و حصر عبادت و استعانت بر خداى فایده داد، معناه ترا پرستیم و بس و به تو استعانت کنیم و بس.
سؤال: چرا نگفت ایّاک نعبد و نستعین چه فایده بود در تکرار و ایّاک؟
جواب گوییم اگر گفتى ایّاک نعبد و نستعین آن فایده دادى که عبادت ترا کنیم اما نستعین نیز محتمل بودى که استعانت به غیر تو کنیم، چون گفت و ایّاک نستعین قصر استعانت بر خداى فایده داد چنان که عبادت بر وى مقصور است و بس.
سؤال: چرا عبادت از پیش یاد کرد و استعانت را از پس، بعد ما که تا نخست از خداى عون نبود از بنده عبادت نبود؟ جواب گوییم خداى عبادت را بر استعانت مقدّم کرد نه بر عون لا جرم استعانت بنده از پس این عبادت بود، زیرا که این عبادت توحید است و تا بنده موحّد و عارف نبود به خداى استعانت نکند. جواب دیگر ترتیب ذکر ترتیب حکم واجب نکند.
سؤال: اهدنا آن بود که بنماى ما را راه راست، از دو بیرون نیست یا راه راست دارید یا نه، اگر دارید چه فایده است اندر این که گوید اهدنا، و اگر راه راست ندارید پس چرا دعوى کنید که ما بر دین حق ایم و خلق را بدین دین خوانید؟ جواب گفته اند اهدنا معناه ثبّتنا على الهدى، چنان که کسى مر ایستاده را گوید قم لى حتى ارجع الیک، اى: اثبت على القیام. و گفته اند که مراد از این راه بهشت است.
سؤال: چرا نگفت غیر المغضوبین علیهم بعد ما که خبر از جماعت است؟ جواب گوییم غضب فعلى است که یتعدّى الى المفعول بحرف الصفة، و هر فعل که تعدّى او به مفعول به حرف صفت بود تثنیه و جمع در آن مفعول بعد حرف صفت پدید آید، چنان که از رضا گویند مرضىّ عنه و مرضىّ عنهما و مرضى عنهم، نگویند مرضیان عنهما، مرضیون عنهم همچنین از سخط گویند مسخوط علیه، مسخوط علیهما، مسخوط علیهم، همچنین از غضب گویند مغضوبٌ علیه، مغضوب علیهما، مغضوب علیهم و مراد از این مغضوب علیهم آن جهودانند که شهوات را متابعت کردند تا خداى تعالى بر ایشان خشم گرفت و گفت فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ، و مراد ازین ضالّین ترسایانند که شبهات را متابعت کردند تا گم راه شدند، خداى گفت قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ. آمین، این کلمه نه از سورة است بلکه گفتن این در آخر این سورة الحمد سنّت است، چنان که بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم در اول سورة گفتن سنّت است. و در آمین سه لغت است:
آمین به مد و به تخفیف، چنان که شاعر گوید:
یا رب لا تسلبینى حبّها ابدا
و یرحم اللَّه عبدا قال آمینا
و امین بى مدّ، چنان که شاعر گوید:
تباعد عن فطحل اذ رایته
امین فزاد اللَّه ما بیننا بعد
و امین به فتح الف و خفض نون به مدّ، چنان که شاعر گوید:
فان تصبک من الایّام جائحة
لا تیک منک على دنیا و لا دین
و لا تقول اذا یوما نعیت لنا
الّا بامین ربّ الناس آمین
و اما معنى آمین، ابن عباس گوید: کذلک فلیکن. مقاتل گوید: آمین قوّة للدعاء و استنزال للرّحمة. مجاهد گوید آمین اسم من اسماء اللَّه تعالى معناه یا امین، حرف ندا را مدّ گردانیدند تخفیف را. زجّاج گوید: آمین معناه اللّهمّ استجب، پیغامبر گفت صلّى اللَّه علیه و سلّم ما حسدکم الیهود على شی ء کما حسدوکم على قولکم آمین و تسلیم بعضکم على بعض. و نیز در خبر است انّ للَّه ملکا فى الهواء یقول آمین آمین، فمن وافق تامینه تامین الملایکة غفر له. (1)
1) تفسیر سور آبادى، ابوبکر عتیق بن محمد سور آبادى، تحقیق: على اکبر سعیدى سیرجانى، ج 1، ص 3-25، فرهنگ نشر نو، چاپ: اول، تهران، 1380 ش.