جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین (2)

زمان مطالعه: 23 دقیقه

//سورة الاخلاص

مکیست و نزد بعضى مدنى، و تسمیه این سوره باخلاص بجهت آنست که غیر توحید چیزى دیگر در آن نیست و کلمه توحید را کلمه إخلاص میگویند و یا آنکه هر که باعتقاد و اقرار متمسک بآن شود مؤمنى با اخلاص باشد و یا هر که قرائت آن کند بر سبیل تعظیم حقتعالى او را خلاص سازد و برهاند از آتش دوزخ، و این را سورة الصمد و نسبة الرب نیز گویند، و در حدیث آمده که

لکل(1) شی ء نسبة و نسبة الرب سورة الاخلاص

و بفاتحه سوره نیز مسمى است یعنى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و او را سورة الاساس نیز میگویند بجهت آن که مشتمل است بر اصول دین.

و ابى و انس از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده اند که

اسست السموات السبع و الارضون السبع على قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

اساس و بناى آسمان ها و زمینها بر قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نهاده شد یعنى آنها مخلوق نشده اند مگر بجهت آنکه دلالت کنند بر توحید او سبحانه و معرفت صفات او که این سوره ناطقست بآن و سوره قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را مقشقشتان مى گویند زیرا که تنزیه از شرک و نفاق میکنند و قارى خود را مبرا میسازند از آن یقال: تقشقش المریض من علته اذا أفاق و برأ.

و عدد آیات آن نزد مکى و شامى پنج است و نزد غیر ایشان چهار و اختلاف در آیه لَمْ یَلِدْ است که مکى و شامى است و فضل اینسوره بسیار است و ثواب قرائت آن بیشمار ابى بن کعب از حضرت پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که هر که اینسوره بسیار بخواند چنان باشد که ثلث قرآن را خوانده باشد، و بعدد هر که ایمان آورده بخدا و ملائکه و کتابها و رسولان وى و روز قیامت ده حسنه در نامه عمل او ثبت کنند و ابو درداء از سید انبیاء صلّى اللَّه علیه و آله نقل کرده که فرمود

أ یعجز أحدکم أن یقرأ ثلث القرآن فى لیلة

آیا هیچکدام از شما نمیتواند که در یک شب ثلث قرآن را بخواند؟ گفتم یا رسول اللَّه که میتواند که در یک شب ثلث قرآن را بخواند فرمود

اقرؤا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

سورة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخوانید که ثواب آن مثل ثواب ثلث قرآن است و نیز از ابو درداء منقولست که هر که یک بار اینسوره بخواند چنان باشد که ثلثى از قرآن خوانده، و اگر دو بار تلاوت کند هم چنان باشد که دو ثلث قرآن تلاوت نموده، و اگر سه بار بخواند ثواب او چون ثواب کسى است که تمام قرآن تلاوت کرده، و هر که در خانه خود رود و اینسوره بخواند، فقر و احتیاج از آن خانه بدر رود و توانگرى و فراخ دستى بدانخانه آید و انس بن مالک از رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خبر داده که هر که یک بار اینسوره بخواند حقتعالى برکت دهد او را در نفس و مال او، و هر که دو بار بخواند او را و اهل او را برکت دهد و هر که سه بار تلاوت کند برکت در او و اهل و همسایه هاى او پیدا شود، و اگر دوازده بار بخواند دوازده قصر در بهشت براى او بنا کنند و حفظه فرشتگان را گویند بیائید تا قصرهاى برادر خود را ببینیم که بچه نوع بنا کردند و اگر صد بار بخواند گناهان بیست و پنج ساله او آمرزیده شود، و اگر چهار صد بار بخواند گناه چهار صد ساله او آمرزیده شود و اگر هزار بار بخواند نمیرد تا جاى خود را در بهشت ببیند یا از براى او بینند و سهل بن سعد ساعدى روایت کرده که مردى نزد پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آمد و از فقر و فاقه و تنگى معیشت

شکایت کرد آن حضرت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود که هر گاه که در خانه خود روى سلام کن خواه کسى را ببینى و خواه نه بینى و یک بار سوره قل هو اللَّه احد بخوان آن مرد باین عمل اقدام نمود حق سبحانه روزى را بر او فراخ گردانید تا آنکه همسایه هاى خود را نیز محظوظ گردانید.

و سکونى از ابو عبد اللَّه علیه السّلام نقل نموده که چون سعد بن معاذ وفات کرد پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بر او نماز گذارد و فرمود که جبرئیل با هفتاد هزار فرشته در عقب من بر سعد نماز گذاردند گفتم یا رسول اللَّه سعد این فضیلت را از کجا یافت فرمود که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را ورد خود ساخته بود و همیشه آن را در نشستن و برخاستن و سوار شدن و پیاده گشتن و رفتن و آمدن میخواند. انس روایت کرده که روزى با رسول خدا در تبوک بودیم آن روز آفتاب طالع شد با نورى و شعاعى که مثل او را ندیده بودیم گفتم یا رسول اللَّه اینچه نور است که بر آفتاب غلبه کرده آن حضرت متفکر شد جبرئیل آمد و گفت بدان یا رسول اللَّه معاویه لیثى در مدینه وفات یافته حق سبحانه هفتاد هزار فرشته فرستاده که بر او نماز گذارند پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از جبرئیل پرسید که وى اینمرتبه از کجا یافته بود گفت بخواندن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ چه آن را نشسته و ایستاده و در آمد و شد و گاه و بى گاه مى خواند رسول گفت اى جبرئیل مرا آرزوى آنست که بر وى نماز گذارم پس طى ارض شد و آن حضرت از تبوک بمدینه آمد و با فرشتگان بر وى نماز گذارد، و منصور بن حازم از ابو عبد اللَّه علیه السّلام روایت کرده که هر که یک روز و یک شب بر او بگذارد و پنج نماز یومیه را بگذارد که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ در آن قرائت نکند او را گویند یا عبد اللَّه لست من المصلین

اى بنده خدا تو از نماز گذارندگان نبودى، و از اسحق بن عمار روایتست که ابى عبد اللَّه علیه السّلام فرمود هر که یک جمعه بر او بگذرد و او در آن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نخوانده باشد و بمیرد بر دین ابو لهب مرده باشد، و هر ون بن خارجه نیز از ابى عبد اللَّه علیه السّلام نقل کرده که هر که را مرضى و سختى رسیده باشد و او در آن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نخوانده و در آن مرض و سختى بمیرد از اهل دوزخ باشد، و ابو بکر حضرمى نیز از آن حضرت روایت کرده که هر که ایمان بخدا و روز آخرت دارد باید که قرائت قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را در عقب نماز ترک نکند، چه هر که قرائت آن کند خیر دنیا و آخرت را جمع کند و بیامرزند او را و پدر و مادر و فرزندان او را عبد اللَّه بن حجر خبر داد که من از امیر المؤمنین علیه السّلام شنیدم که فرمود هر که در عقب نماز صبح یازده بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند در آن روز از او هیچ گناهى صادر نشود و شیطان را مخذول و منکوب سازد، و ابراهیم بن مهزم روایت کرده از کسى که از حضرت ابو الحسن علیه السّلام شنیده که آن حضرت میفرمود هر که خواهد نزد سلطان جبار قهار رود و از او خایف باشد باید که قُلْ هُوَ اللَّهُ

أَحَدٌ

را در پیش خود قرائت کند و در پس خود و بر جانب چپ و راست خود دمد حق سبحانه خیر آن سلطان را باو رساند و شرّ او را از او دفع کند، و نیز آن حضرت فرموده که هر که از چیزى ترسد باید که صد آیه از قرآن بخواند از هر جا که خواهد و بعد از آن سه بار بگوید

اللهم اکشف عنى البلاء

حق سبحانه او را از آن خوف ایمن سازد.

و عیسى بن عبد اللَّه از پدر خود روایت کرده و او از پدر خود که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا گفت که هر که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را در وقت خوابیدن سه بار بخواند حق سبحانه گناهان پنجاه ساله او را بیامرزد، و مرویست که حضرت رسالت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از مردى شنید که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ قرائت مى کرد فرمود

وجبت

واجب شد، گفتند یا رسول اللَّه (ما وجبت) چه چیز واجب شد فرمود

وجبت له الجنة

واجب گشت مر او را بهشت، و نیز از آن حضرت مأثور است که هر که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند حق سبحانه بنظر رحمت در او نگرد و هیچ چیز از خدا نطلبد مگر که باو کرامت فرماید و او را در حفظ خود نگاه دارد، و از عمران بن حصین روایتست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سریه اى بجایى فرستاد و امیر المؤمنین را امیر ایشان گردانید و چون باز گشتند پیغمبر ایشان را از کیفیات سلوک امیر المؤمنین علیه السّلام با ایشان سؤال کرد گفتند (کل خیر) هر چه واقع شد خیر بود الا آن بود که در هر نماز قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ میخواند و سوره دیگر نمیخواند پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود

یا على لم فعلت هذا

؟ یا على چون بود که در نماز به اینسوره مواظبت مینمودى گفت بجهت آنکه من دوست میدارم اینسوره را پیغمبر فرمود

ما أحببتها حتّى احبک اللَّه عز و جل

دوست نداشتى آن را تا آنکه حقتعالى ترا دوست داشت، و مرویست که پیغمبر در حین قرائت این سوره در آخر هر آیتى از آن فصل کردى و بوصل نخواندى.

و ارتباط اینسوره به سوره متقدمه بسبب آنست که آن سوره در ذم اعداى اهل توحید است و اینسوره در بیان توحید، از ابى بن کعب و جابر روایتست که جمعى از مشرکان قریش بحضرت رسالت صلّى اللَّه علیه و آله گفتند اى محمّد وصف کن از براى ما آن خدایى را که بپرستش او دعوت میکنى، حق سبحانه اینسوره را فرستاد، و محمّد بن مسلم از ابى عبد اللَّه علیه السّلام نقل کرده که یهود از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سؤال کردند که وصف خداى خود کن و این سؤال را سه بار اعاده کردند آن حضرت جواب نداد پس جبرئیل نازل شد و اینسوره آورد، و قاضى در تفسیر خود آورده که عبد اللَّه بن سلام در مکه نزد پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آمد آن حضرت وى را گفت

انشدک اللَّه هل تجدنى فى التوریة رسول اللَّه

سوگند مى دهم ترا که در توریة یافته اى که من رسول خدایم گفت (انعت لنا ربنا) وصف کن براى ما خداى را اینسوره بر او نازل شد و آن را بر عبد اللَّه خواند و سبب اسلام او شد اما پنهان میداشت آن را تا آنکه پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه هجرت کرد و آنجا اظهار نمود، از ابن عباس منقول است که عامر بن طفیل و اربد بن ربیعة برادر لبید نزد پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله آمدند عامر گفت اى محمّد بچه ما را دعوت مى کنى فرمود

إلى اللَّه

شما را بخدایى که مستجمع جمیع صفات کمال است دعوت مى کنم گفت (صفه لنا أمن ذهب هو أم من فضة أم من حدید أم من خشب) وصف او کن از براى ما که او از طلا است یا نقره و یا از آهن و یا از چوب این سوره نازل شد ایشان ابا کردند چون برگشتند در عقب ایشان صاعقه بیامد و أربد را بسوخت عامر بگریخت نیزه بر پهلوى او زدند و بآن هلاک گشت و معلوم نشد که آن از کجا رسید، ضحاک و مقاتل و قتاده گفته اند که جمعى از احبار یهود نزد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند (صف لنا ربک لعلنا نؤمن بک فان اللَّه أنزل نعته فى التوریة) وصف خداى خود کن از براى ما شاید که بتو ایمان آریم زیرا که حقتعالى وصف خود را در توریة ذکر کرده بود تا بدانیم که وصف تو مطابق آنست اینسوره نازل شد، در معالم التنزیل آورده که یهودان گفتند یا ابا القاسم وصف کن خداى را تا بتو ایمان آریم چه نعت او در توریة دیده ایم و دانسته بگو چه چیز است و چه میخورد و چه میآشامد و از چه میراث گرفته و میراث او را که خواهد گرفت این سوره فرود آمد که:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قُلْ بگو اى محمّد آن کسى را که از او میپرسد هُوَ اللَّهُ او است خداى مستجمع صفات کمال أَحَدٌ یگانه یعنى متوحد بذات و منفرد بصفات، و اکثر مفسران بر آنند که هُوَ ضمیرشان است و شأن اللَّه أحد است مانند هو زید منطلق کانه قیل الشأن هذا یعنى شأن و امر عظیم اینست که خدا یکى است و وى را ثانى نیست و رفع ضمیر بابتدائیت است و خبر آن جمله اسمیه و چون این جمله در حکم مفرد است زیرا که در تقدیر هى هواست بجهت آنکه جمله که شأنست عبارت از ضمیر است و بحسب معنى مبتداء پس آن مانند زید غلامک باشد و احتیاج بعاید نداشته باشد بخلاف زید أبوه منطلق زیرا که زید و جمله دالند بر معنیین مختلفین پس اینجا احتیاج بعاید باشد و بنا بر تفسیر اول که ضمیر راجع بمسئول عنه است أَحَدٌ بدل اللَّهُ است یا خبر دوم ضمیر، و اصل آن وحد است که و او به الف قلب شده چون أناه که در اصل وناه بوده و آن دالست بر مجامع صفات جلال هم چنان که اللَّه دالست بر جمیع صفات کمال چه واحد حقیقى بالذات منزه است از انحاء ترکیب و تعدد و آنچه مستلزم آنست چون جسمیت و تحیز و مشارکت در حقیقت و خواص که آن وجوب وجود است و قدرت ذاتیه و حکمت تامه مقتضى الوهیت، و ابن عباس در تفسیر این کلمه فرموده که (واحد لیس کمثله شى ء) و بعضى گفته اند که معناه واحد فى الالهیة و القدم، و گویند که احد است در صفت ذات یعنى در وجوب صفات خود هیچکس شریک او نیست(2)

چه او واجب الوجود بالذات است و عالم وقاد روحى است بحسب ذات و غیر او متصف باین نیست، واحد است در افعال یعنى همه افعال او محض احسان است و مشوب بجر نفع و دفع ضرر نیست بخلاف افعال غیر او، پس در این صفت مختص بوحدت باشد و فرق میان واحد واحد آنست که واحد در حساب و عدد داخل میشود و ممتنع است دخول احد در آن زیرا که احد متجزى و منقسم نمیشود در ذات و صفات و لهذا جایز است که واحد را ثانى باشد و جایز نیست که احد را ثانى باشد چه احد مستوعب جنس خود است بخلاف واحد (3)

و دلیل بر این آنست که اگر گفته شود فلان لا یقاومه واحد جایز است که در اینصورت گویند یقاومه اثنان و اگر گویند لا یقاومه أحد نمیتوان گفت که یقاومه اثنان، و دیگر آنکه واحد را براى ذوى العقول و غیر آن اطلاق میکنند بخلاف احد که مختص است بذوى العقول و محققان گفته اند که احد ذات بحتست بدون اعتبار کثرت یعنى حقیقت محضه است که آن وجود است من حیث هو وجود بدون تقیید آن بعموم و خصوص و شرط عروض و لا عروض و واحد ذاتست باعتبار کثرت صفات، و سید شریف علامه در شرح مواقف آورده که احد آنست که ممتنع باشد شریک بودن غیر با او در ماهیت و صفات کمال بخلاف واحد، و بعضى گفته اند که هو احدى الذات اى لا ترکیب فیه و واحد فى الصفات اى لا مشارک له فى الصفات(4)

ابو جعفر امام محمّد الباقر علیه السّلام در معنى این آیه کریمه فرموده اند که قُلْ باین معنى است که اظهار کن اى محمد آنچه بتو وحى کرده ایم و خبر داده ایم ترا بآن بتألیف حروفى که مى خوانیم آن را بر تو تا مهتدى شود بآن هر که گوش شنونده داشته باشد و دل دریابنده و هو اسم مکنى است که مشار است بغایب، پس (ها) تنبیه است از معنى ثابت و واو اشارت بغایب بودن آن از حواس هم چنان که هذا اشارتست بچیزى که حاضر باشد نزد حواس، و سبب نزول این آنست که کفار تنبیه مى کردند از آلهه خود بحرفى که مشیر است بشاهد مدرک میگفتند هذه آلهتنا المحسوسة المدرکة بالابصار و برسول مى گفتند که اى محمّد اشارت کن بخداى خود که ما را باو میخوانى تا او را ببینیم و بدانیم پس باو ایمان آریم و عبادت کنیم او را حق سبحانه فرمود که قل هو اللَّه پس به (ها) تنبیه کرده از ثبوت وجود خود و به (واو) اشاره کرده بآنکه او غایب است از درک ابصار و لمس انظار و متعالى از آن و بعد از آن آن حضرت علیه السّلام فرمود که پدرم خبر داده مرا از پدر خود حسین بن على و او از پدر خود امیر المؤمنین علیه السّلام که فرمود پیش از واقعه بدر بیکشب خضر پیغمبر را علیه السّلام در خواب دیدم و او را گفتم که مرا چیزى تعلیم کن که بآن بر اعداء نصرت یابم گفت بگو

یا هو یا من لا هو إلا هو(5)

و چون روز شد نزد رسول رفتم و واقعه خود را بر او عرض کردم فرمود

یا على علمت الاسم الاعظم

اى على اسم اعظم را بتو تعلیم دادند پس من او را در روز بدر میخواندم اعداء بسبب آن مغلوب و مقهور شدند بعد از آن ابو جعفر علیه السّلام فرمود که أمیر المؤمنین علیه السّلام در روز بدر قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تلاوت میفرمود بعد از آن گفت

یا هو یا من لا هو الا هو اغفر لى و انصرنى على القوم الکافرین

و در روز صفین در حال مقاتله و مطارده نیز به این طریق مى گفت و عمار بن یاسر او را گفت یا أمیر المؤمنین (ما هذه الکنایات) فرمود اسم اعظم و عماد توحید اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ است و بعد از آن آیه شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الخ و آخر حشر را تلاوت فرمود و پیاده شد و چهار رکعت نماز بگذارد پیش از زوال حقتعالى ببرکت این او را بر دشمنان منصور گردانید و همه دشمنان را مطرود و مقهور ساخت، و نیز ابو جعفر علیه السّلام از حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده که اللَّهُ بمعنى آن معبودیست که و اله و متحیر او باشند مخلوقات و مستور از ادراک ابصار و محجوب از اوهام و خطرات و بعد از آن ابو جعفر علیه السّلام فرمود که معنى کلام أمیر المؤمنین آنست که اللَّهُ معبودیست که بندگان متحیر و سر گردانند از درک ماهیت او و احاطه بکیفیت او و عرب میگوید (إله الرجل إذا تحیر فى شی ء فلم یحط به علما و وله إذا فزع الى شی ء) و تفصیل این در سوره فاتحه سمت تحریر یافته و بعد از آن فرمود احد بمعنى فرد متفردیست که او را نظیر و مثل نباشد در ذات و صفات و توحید بمعنى اقرار بوحدتست که بمعنى انفراد است و واحد بمعنى مباینست که منبعث از شی ء نباشد و متحد بآن نبود پس معنى اللَّهُ أَحَدٌ اینست که معبودى که بندگان و اله و متحیر باشند از ادراک او و احاطه بکیفیت او، فردست بالوهیت خود و متعالى از صفات مخلوقات خود.

اللَّهُ الصَّمَدُ معبود بحق پناه همه محتاجان و نیازمندانست و بى نیاز از غیر خود، پس او نخورد و نپوشد بر خلاف آن چه زعم یهودست، و در کشاف آورده که الصَّمَدُ فعلى است بمعنى مفعول مشتق از صمد إلیه اذا قصده پس آن بمعنى مصمود إلیه است در حوائج و مستغنى از غیر یعنى ما عداى او محتاج اویند در جمیع جهات و او غنى مطلقست از همه مکونات و لهذا ابن عباس فرموده که صمد سیدى است که در همه کارها رجوع باو کنند، و تعریف صمد و تنکیر أحد بجهت علم کفار است بصمدیت او و عدم علم ایشان باحدیت او و تکریر لفظ اللَّهُ اشعارست بآنکه هر که متصف بصمد نباشد مستحق الوهیت نبود و اخلاء جمله از عاطفه بجهت آنست که آن در حکم نتیجه جمله اولیست یا دلیلست بر آن، و در تفسیر ماوردى آورده که صمد کسى است که هر چه خواهد کند، و در عین المعانى آورده از امام على بن موسى الرضا علیهما السّلام که صمد آنست که عقلها از اطلاع بر کیفیت او ناامید باشند، و از امام محمّد باقر علیه السّلام مرویست که پدر من زین العابدین از پدر خود حسین بن على علیهما السّلام روایت کرده که صمد آنست که در سودد و علو بنهایت رسیده باشد، صمد آنست که لم یزل و لا یزال باشد صمد آنست که او را جوفى نباشد، صمد آنست که نخورد و نیاشامد، صمد آنست که خواب نکند یعنى زنده اى که احتیاج به این صفات ثلاثه نداشته باشد، صمد سید مطاعى است که فوق او آمرى و ناهیى نباشد و از محمّد بن حنفیه نقل کرده اند که صمد قائم به نفسه است و غنى بالذات از غیر خود و متعالى از کون و فساد و غیر موصوف بنظایر و امثال، و از على بن الحسین زین العابدین علیهما السّلام پرسید حقتعالى پس هر ممکنى هویتش از خود او نیست بلکه از غیر است و متى لم یعتبر غیره لم یکن هو هو و من کان هویته لذاته فسواء اعتبر غیره أ و لم یعتبر فهو هو فتأمل جدا.

که (ما الصمد) فرمود

الذى لا شریک له و لا یؤوده حفظ شی ء و لا یعزب عنه شی ء

صمد کسى است که او را شریکى نباشد و در رنج نیفکند او را نگاه داشتن چیزى و پنهان نباشد از او چیزى و ابو البخترى از وهب بن وهب قرشى روایت کرده که زید بن على علیه السّلام گفت (الصمد الذى إذا اراد شیئا أن یقول له کن فیکون) صمد آنست که چون اراده وجود چیزى کند بلفظ کُنْ ایجاد آن نماید صمد آنست که ابداع اشیاء کند و آن را بیافریند باضداد و اشکال و ازواج مختلفه و متفرد بوحدت باشد و او را ضدى و شکلى و مثلى و ندى نباشد، و نیز از وهب بن وهب روایتست که امام جعفر صادق از آباء کرام خود علیهم السلام روایت کرد که اهل بصره کتابتى بامام حسین علیه السّلام نوشتند و معنى صمد را از او سؤال کردند او جواب کتابت نوشت باین عنوان که بسم اللَّه الرحمن الرحیم أما بعد أى أهل بصره در قرآن خوض مکنید و در آن مجادله منمائید و بغیر علم در آن تکلم مکنید که من از جد خود رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود

من قال فى القرآن بغیر علم فلیتبوّء مقعده من النار

هر که بى علم در معنى قرآن خوض نماید در آتش جاى گیرد یعنى موضع نشستن او دوزخ باشد و بدانید اى أهل بصره که حق سبحانه تفسیر صمد فرموده بقوله:

لَمْ یَلِدْ نزاد یعنى بیرون نیامد از او چیزى کثیف که آن ولد است و سایر اشیاء کثیفه که از مخلوق بیرون مى آید و نه چیزى لطیف چون نفس و منبعث نشد از او عوارض چون سنه و نوم و خطره و غم و حزن و بهجت و ضحک و بکاء و خوف و رجاء و رغبت و سئامت و جوع و شبع و غیر آن یعنى متعالى است از آنکه متولد شود و بیرون آید از او اشیاء کثیفه و لطیفه وَ لَمْ یُولَدْ و زاده نشد یعنى بیرون نیامد از چیزى هم چنان که اشیاء کثیفه بیرون آیند از عناصر خود مانند حصول حیوان از حیوان و نبات از ارض و میاه از ینابیع و ثمار از اشجار و هم چنان که اشیاء لطیفه از مراکز خود بیرون مى آیند چون بصر از عین و سمع از اذن و شم از أنف و ذوق از فم و کلام از لسان و معرفت و تمیز از قلب و نار از حجر بلکه او صمدى است لا من شی ء و لا فى شی ء و لا على شی ء مبدع اشیاء و منشئ امور به قدرت و مفنى آن بمشیت و مبقى آن بمصلحت و حکمت.

وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ و نیست و نبوده مر او را کُفُواً(6)

همتا و مماثل أَحَدٌ هیچکس که از أمیر المؤمنین علیه السّلام تفسیر این سوره پرسیدند فرمود قل هو اللَّه احد بلا تأویل عدد الصمد بلا تبعیض بد دلم یلد فیکون موروثا هالکا و لم یولد فیکون إلها مشارکا و لم یکن له من خلقه کفوا احد و ابن عباس فرمود که (لم یلد فیکون والدا و لم یولد فیکون ولدا) و بعضى دیگر گفته اند که (لم یلد ولدا فیرث عنه ملکه و لم یولد فیکون قد ورث الملک من غیره) و گویند معنى آنست که لم یلد فیدل على حاجته لان الانسان یشتهى الوالد لحاجته الیه و لم یولد فیدل على حدوثه و ذلک من صفات الاجسام، و بدانکه لم یلد در رد جماعتى است که گفتند عزیر و مسیح پسران خدایند و فرشتگان دختران او و لهذا اقتصار بر لفظ ماضى کرده و متعرض حال و مستقبل نشده وَ لَمْ یُولَدْ در رد نصاراست که گفتند مسیح خدا است وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ رد مجوس و مشرکان که مى گفتند او را شریک و انباز هست، و نزد بعضى کفو بمعنى صاحبه و زوجه است یعنى او را زنى نیست تا از او ولدى بیاورد چه ولد بدون زوجه نمیباشد و تکنیه آن بکفو بجهت آنست که او کفو زوجه است و تقدیم ظرف با آنکه لغو غیر مستقر است و متعلق به یکن و حق او تأخیر است چنان که سیبویه تصریح بآن نموده بجهت آنست که سوق کلام براى نفى مکافات است از ذات بارى تعالى و مصب و مرکز این معنى ظرف است پس بجهت اهمیت آن احق و احرى باشد بتقدیم و تقدیم خبر بر اسم نیز بجهت همین است و مى تواند بود که ظرف حال باشد از ضمیر مستکن در کفوا یا خبر باشد و کفوا حال از أحد و معنى اینکه نیست کسى همتا در حالتى که همتاى او سبحانه باشد یا نیست مر او را احدى در حالتى که کفو او باشد، و در کشاف آورده که لَمْ یَلِدْ بجهت آنست که او را مجانسى نیست تا از جنس او صاحبه باشد که از او ولد حاصل کند و دال بر این معنى است قوله تعالى أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ لَمْ یُولَدْ بسبب آنست که هر مولدى محدثست و متصف بجسمیت و او سبحانه قدیمست که وجود او را اولى نیست و از جسمیت مبرا و معراست وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ اشارتست بآنکه هیچکس مماثل و مشاکل او نیست و بیهمتا و بى نظیر است و یا آنکه کُفُواً از کفاءت باشد در نکاح یعنى او را صاحبه اى نیست و این سوره محتوى است بر جمیع صفات کمال او سبحانه چه هو اللَّه اشاره است بآن که او خالق و فاطر جمیع اشیاء است از جمادات و نباتات و حیوانات و غیر آن و این متضمن اتصاف است بقادریت و عالمیت زیرا که خلق مکونات مستدعى قدرت و علمست چه آن در غایت احکام و اتساق و انتظام است و فعل محکم جز از قادر و عالم در وجود نیاید و نیز خالقیت متضمن وصف او است بحیات و سمع و بصر واحد وصف اوست بوحدانیت و نفى شرکاء، و صمد وصف او است بآنکه محتاج الیه جمیع محتاجان نیست مگر او، و هر گاه کسى دیگر محتاج الیه نباشد بغیر او پس غنى مطلق باشد و علم و غنا مستدعى عدالت اوست زیرا که هر که باین دو صفت متصف باشد فاعل قبایح نخواهد بود بجهت علم او بقبح قبیح و غناى او از آن وَ لَمْ یُولَدْ وصف است بقدم و اولیت او وَ لَمْ یُولَدْ نفى شبهه است و مجانست از او وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ تقریر نفى تشبیه است و تسجیل حکم بآن و میتواند بود که ربط جمل ثلاثه بعطف اشاره باشد به اینکه مراد از این جمل نفى اقسام امثال است پس آن در حکم جمله واحده است که علّت آن مبین است باین جمل پس این سوره دلیل باشد بر سلب جسمیت و جوهریت و عرضیت و تحیز در مکان و جهت از او سبحانه، و بعضى از ارباب تحقیق گفته اند که انواع شرک بحکم و جدان دایر است در هشت چیز تنقص و تقلب و کثرت و عدد و علت و معلول و اشکال و اضداد پس حق سبحانه از ذات خود نفى صفت کثرت و عدد نمود بقوله قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و نفى تقلب و تنقص فرمود بقوله اللَّهُ الصَّمَدُ و نفی علت و معلول کرد بقوله لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ و نفى اشکال و اضداد نمود بقوله وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ پس: او وحدت بحت باشد و از اینجهت است که او را سوره اخلاص میگویند، و بعضى دیگر از علماى محققین گفته اند که توحید مقصور است بنفى مماثل در ماهیت و متکافى در قوت یا متأخر در رتبه از قبیل معلول چون ولد یا متقدم بر آن بمنزله علت مانند والد یا معیت بمثابه مقارن مثل کفو پس تمهید قاعده توحید که به قل هو اللَّه أحد تقدم یافته به لم یلد که مقتضاى نفى صنف اول است و لم یولد که مقتضاى نفى صنف دوم و لم یکن له کفوا أحد که مقتضاى نفى صنف سیم است تمام شد، و نیز گفته اند که نزد معطله عالم را صانعى نیست، و فلاسفه بر آنند که او را صانعى هست اما او را نام و صفت نیست، و مذهب ثنویان آن است که شریک دارد و معتقد مشبهه آنست که مانند بخلق است، و یهود و ترسا گویند او را زن و فرزندان است و اعتقاد مغان چنانست که کفو دارد. چون بنده مؤمن گفت که هو از تعطیل بیزار شد و چون گفت اللَّه از گفتار فلاسفه مبرا گشت و چون گفت أحد از روش ثنویه برائت نمود و چون بر زبان راند که اللَّه الصمد از مذهب مشبهه دور شد و چون لم یلد و لم بولد قرائت نمود از یهود و ترسا بیزارى کرد و چون و لم یکن له کفوا أحد گفت از معتقد مغان مبرا شد، و بعضى دیگر گفته اند که اسرار از کلمه هو محظوظ شود و أرواح از ذکر اللَّه ابتهاج یابد و دلها از نور أحد ارتیاح پذیرد و عقول از سر اللَّه الصمد بهره یابد، و نفس از عقل بکلمات لم یلد و لم یولد منتفع گردد، و شخص از معنى و لم یکن له کفوا أحد بمقصود رسد. و گفته اند که کلمه هو قسم و الهانست و لفظ اللَّه بهره دانشورانست و نام أحد حظ محتاجان و محبانست و اللَّه الصمد نصیب عارفانست و لم یلد و لم یولد قسط عاقلانست و لم یکن لم کفوا أحد از آن عام مؤمنانست پس هر که بر هو رسد واله است و هر که اللَّه را داند عالمست و هر که احدیت را دریابد محبست و هر که صمدیت را بشناسد عارفست و هر که لم یلد و لم یولد را اعتقاد کند عاقل است و هر که و لم یکن له کفوا احد را تصدیق کند مؤمن و هر که اینهمه معانى را جمع کند موحد خالص است (7)

فضیل بن یسار روایت کرده که أبی جعفر علیه السّلام مرا امر کرد که هر گاه از قرائت قل هو اللَّه أحد فارغ شوى سه بار بگو

کذلک اللَّه ربى

و بدانکه چون این سوره با وجود قصر مشتملست بر جمیع معارف الهیه و رد اعتقاد ملاحده. قرائت آن معادل ثلث قرآنست هم چنان که سمت ذکر یافت و نکته در تخصیص ثلث آنست که مقاصد قرآن مخصوص است در بیان عقاید و احکام و قصص و این سوره منحصر است در بیان عقاید که مقصود بالذاتست پس ثلث قرآن باشد و کثرت فضایل و مثوبات این سوره دلیلست بر مزیت درجه و شرافت و منزلت علم توحید و علو مرتبه و جلال محل عالم کلام بر سایر علوم و لهذا

قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم علم التوحید من اللَّه بمکان

پس شبهه اى نیست در آنکه عالم باین علم از مقربان درگاه الهیست و واصل بمراتب قرب نامتناهى و جاهل بآن در نهایت مباعدت از فیوضات رحمت و محروم از مثوبات اخرویه و معذب بانواع عقوبات ابدیه.

اللهم احشرنا فى زمرة العالمین بک العاملین لک و القائلین بعد لک و توحیدک و الخائفین من وعیدک بمنک وجودک یا ارحم الراحمین


1) نظائر قضیه ام جمیل بسیار است و در آیات عدیده قرآن تصریح شده که در مواردى چند حقتعالى آن حضرترا از نظر دشمنان مستور فرمود بطورى که نزدیک و روبروى آن حضرت بودند و او را نمیدیدند و ما باید بمقتضاى صریح قرآن بدین امر مؤمن باشیم هر چند علت آن را ندانیم و لازم نیست با این تکلف و تعسف.

2) حدیثیست معروف که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: قول به اینکه (اللَّه واحد بر چهار قسم است دو قسم از آن بر خداوند رواست و دو قسم دیگر غیر جائز و ناروا اما آن دو قسمى که نارواست یکى آنست که کسى بگوید: خداوند واحد است و مقصود وى یکى از اعداد باشد یعنى آن یکى که براى آن دو و سه و چهار و و و هست زیرا که براى خداوند دوم و سوم و و و وجود ندارد پس در ردیف اعداد نباشد هم چنان که مى بینى خداى تعالى کافر شمرده است کسانى را که گفتند (ان اللَّه ثالث ثلاثة) دوم آنست که گوینده اى بگوید: خداوند واحد و مراد وى یک نوع از جنس باشد این هم جائز نیست زیرا که خداوند با هیچ موجودى مشترک نیست در جنسى تا در آن جنس شبیه و شریک با آن موجود باشد چه آنکه شبیه و شریک از براى او تصور نخواهد شد و تعالى اللَّه عن ذلک علوا کبیرا و اما آن دو وجهى که جائز است اثبات آن دو براى خداوند یکى آنست که گفته شود (هو واحد) بدین معنى که او یگانه است و مثل و شبیه و نظیر ندارد و دیگر آنکه کسى بگوید (انه واحد) و مقصود وى آن باشد که خداوند احدى المعنى است یعنى وجود اقدس او مرکب نیست و به هیچ وجه قابل تجزیه و قسمت نیست نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم.

3) بیان مزبور وقتیست که لفظ احد در نفى استعمال شود نه در اثبات چه در کلام منفى همه جنس خود را فرا گرفته و هر چه از جنس آنست خواه قلیل و خواه کثیر و خواه بطور اجتماع و خواه انفراد منفى میگردد مثلا اگر گفته شود (ما فى الدار أحد) یعنى هیچکس در خانه نیست نه یکى و نه دو و نه سه و هکذا هر چه بالا رود و اما اگر گفته شود (ما فى الدار واحد) تنها نفى میکند بودن یکى را در خانه ولى ممکن است دو نفر در خانه موجود باشند مع الوصف جمله مذکوره صادق باشد و بعضى از نویسندگان معاصر دقت کاملى در عبارت متن نفرموده و راجع بدین سخن چنین مینویسد: در نفى چنین است که مؤلف فرمود اما در اثبات صحیح است بگوئیم (اللَّه واحد) بمعنایى که گذشت انتهى کلامه فتأمل.

4) در حدیث مذکور هر دو معنى را امیر المؤمنین علیه السلام از براى واحد شمرده است.

5) جمعى از مفسرین بر آنند که لفظ هُوَ در این آیه شریفه ضمیر است یا شأن بنا بر قولى و یا ضمیر عائد بآنچه مشرکین سؤال کردند و گروهى دیگر گویند که اسمیست از اسماء إلهیه و بعضى از نویسندگان معاصر اشتباه کرده و هر دو را یکى پنداشته و در شرح این ذکر شریفیا هو یا من لا هو إلا هوگوید هر کس ضمیر هو را بر زبان آورد اشاره بچیزى موجود کرده است … تا آنجا که این ذکر را معنى کرده مینویسد: یعنى هیچ موجودى در جهان نیست مگر او إلخ و علاوه بر اشتباه مذکور، در تفسیر این ذکر نیز بخطا و غلط افتاده چه این قبیل کلمات مثل (لا موجود إلا اللَّه) از صوفیه وحدتیه و اتحادیه است و مخالف توحید قرآنى و اسلامیست بلکه تفسیر این ذکر مختصرا چنان که از شیخ الرئیس حکایت شده آنست که لفظ هو اسمى است از اسماء اللَّه و اشاره است بهویت مطلقه که عبارتست از ذات اقدس او که وجودش عین او است و متوقف بر وجود دیگرى نیست بر خلاف سایر موجودات که وجودشان مغایر است با هویتشان و متوقفست بر وجود […..].

6) کفوا بضم کاف و فاء و واو منصوبة قرائت حفص است و کفوا بضم کاف و سکون فاء و همزه منصوبة قرائت نافع و حمزه و خلف و رویس است و کفوا بضم کاف و فاء و همزه منصوبة قرائت بافى قراء است و اما معنى آن پس بعضى گویند: در اینجا بمعنى همسر است زیرا که اطلاق کفو بر زوجه در زبان عرب بسیار است و اکثر مفسرین گویند بمعنى عدیل و نظیر (همتا) است و حمل این لفظ در آیه شریفه بر وجه دوم که معنائیست عام و شامل همسر و غیر همسر میشود اولى و احسن و با مفهوم توحید مناسبتر است زیرا که ذات اقدس الهى از هر گونه شباهت با مخلوقات منزه و از کلیه صفات اجسام و لوازم و عوارض جسمانیات مبرا و پاک است پس مفاد آیه کریمه چنین است که هیچکس همتا و همانند و برابر و شریک و همسر و ضد و ند از براى یعنى او را مثلى و نظیر و شبهى در ذات و صفات نیست و بعد از آن فرمود که فذلکم اللَّه الصمد الذى لم یلد و لم یولد عالم الغیب و الشهادة الکبیر المتعال و نیز وهب بن وهب روایت کرده از امام جعفر صادق علیه السّلام که آن حضرت فرمود جماعتى از فلسطین نزد پدرم امام محمّد باقر علیه السّلام آمدند و مسئله اى چند از او پرسیدند و او جواب ایشان گفت بعد از آن الصمد را از او سؤال کردند فرمود پنج حرفست الف او دلیل است بر انیت او و لام دلیلست بر الهیت او و چون ألف و لام نزد قرائت بر لسان ظاهر نمیشوند و مسموع نمیگردند و در کتاب ظاهر مى شوند پس خفاى آن بر لسان و سمع دلالت میکند بر آنکه الهیت او مخفى است و بحواس مدرک نمى شود و در زبان هیچ واصفى واقع نمیشود و در گوش هیچ سامعى در نمیآید و ظهور آن نزد کتابت دلیلست بر آنکه او سبحانه اظهار ربوبیت خود کرده در ابداع خلق و ترکیب ارواح لطیفه در اجساد کثیفه ایشان پس چون بنده نظر بنفس خود میکند روح خود را نمیبیند هم چنان که الف لام الصَّمَدُ مبین نمیشود و در حاسه از حواس خمس در نمیآید و چون نظر بکتابت میکند ظاهر مى شود آنچه مخفى است در قول و سمع تا اشاره باشد بآنکه هر گاه بنده تفکر میکند در ماهیت بارى تعالى و کیفیت او واله و متحیر مى شود و فکر او نمى رسد و تصور آن نمیکند زیرا که او خالق جمیع صور است و چون نظر بخلق او مى کند بر او واضح و ثابت میشود که او خالق اشیاء است و مرکب ارواح در اجساد ایشان و اما صاد دلیلست بر آنکه او سبحانه صادقست و قول و کلام او صدق و تصدیق داعى بندگانست باتباع صدق و واعد ایشان بصدق در دار صدق و میم دلیلست بر ملک او و بر آن که او مالک مطلق است و ملک او لم یزل و لا یزالست و مکون همه کاینات و دال دلیلست بر دوام ملک او و بر آنکه دایم الوجود است و از کون و زوال مبرا و بعد از آن فرمود که اگر من مییافتم حمالان علمى را که او سبحانه بمن کرامت فرموده هر آینه نشر توحید و ایمان و اسلام و دین و شرایع مى کردم از لفظ صمد و چگونه حمله علم را توانم یافت و حال آنکه جد من أمیر المؤمنین علیه السّلام حمله علم خود را نمییافت و بجهت این بر منبر آه سرد از دل گرم بر کشید و گفت سلونى قبل أن تفقدونى فان بین الجوانح منى علما جما از من بپرسید هر چه مى خواهید پیش از آنکه مرا نیابید چه میان پهلوهاى من مملو است از علم بسیار و حکم بیشمار هیهات چه دورند حاملان علم و طالبان آن و نیز آن حضرت فرمود او نیست و پوشیده نماند که سوره مبارکه اخلاص با این ایجاز و اختصارى که دارد مشتمل است بر ارکان توحید پروردگار پس در آیه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مبین شده است تنزه ذات اقدس الهى از جمیع انحاء ترکیب در آیه اللَّهُ الصَّمَدُ اشارتست باتصاف خداوند بصفات کمال و نعوت جلال و جمال سپس مبرهن فرموده که براى او مثل و مانند نخواهد بود نه بطورى که لاحق گردد بدین جمله که لَمْ یَلِدْ و نه بر وجهى که سابق باشد بجمله وَ لَمْ یُولَدْ و نه بدینگونه که آن مثل مقارن با او باشد در وجود بآیه وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.

7) تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین، ملا فتح الله کاشانى، ج10، ص391-402، کتابفروشى محمد حسن علمى، تهران، 1336 ش.