//(112) سوره اخلاص این سوره در” مکه” نازل شده و داراى 4 آیه است
محتوى و فضیلت سوره” اخلاص”
این سوره چنان که از نامش پیدا است (سوره اخلاص و سوره توحید) از توحید پروردگار، و یگانگى او سخن مى گوید، و در چهار آیه کوتاه چنان توصیفى از یگانگى خداوند کرده که نیاز به اضافه ندارد.
در شان نزول این سوره از امام صادق ع چنین نقل شده:” یهود از رسول اللَّه ص تقاضا کردند خداوند را براى آنها توصیف کند، پیغمبر ص سه روز سکوت کرد و پاسخى نگفت، تا این سوره نازل شد و پاسخ آنها را بیان کرد”.
در بعضى از روایات آمده که این سؤال کننده” عبد اللَّه بن صوریا” یکى از سران معروف یهود بود، و در روایت دیگرى آمده که” عبد اللَّه بن سلام” چنین سؤالى را از پیغمبر اکرم ص در مکه کرد، سپس ایمان آورد، و ایمان خود را هم چنان مکتوم مى داشت.
در روایات دیگرى آمده است که مشرکان مکه چنین سؤالى را کرده اند (1).
در بعضى از روایات نیز آمده که سؤال کنندگان گروهى از مسیحیان نجران بودند.
در میان این روایات تضادى وجود ندارد زیرا ممکن است این سؤال از ناحیه همه آنها مطرح شده باشد و این خود دلیلى است بر عظمت فوق العاده این سوره که پاسخگوى سؤالات افراد و اقوام مختلف است.
در فضیلت تلاوت این سوره روایات زیادى در منابع معروف اسلامى آمده
است که حاکى از عظمت فوق العاده آن مى باشد از جمله:
در حدیثى از پیغمبر اکرم ص مى خوانیم که فرمود: ا یعجز احدکم ان یقرأ ثلث القرآن فى لیلة؟:” آیا کسى از شما عاجز است از اینکه یک سوم قرآن را در یک شب بخواند”؟! یکى از حاضران عرض کرد: اى رسول خدا! چه کسى توانایى بر این کار دارد؟! پیغمبر فرمود: اقرؤا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ:” سوره قل هو اللَّه را بخوانید”.
در حدیث دیگرى از امام صادق ع مى خوانیم: هنگامى که رسول خدا ص بر جنازه” سعد بن معاذ” نماز گزارد فرمود: هفتاد هزار ملک که در میان آنها” جبرئیل” نیز بود بر جنازه او نماز گزاردند! من از جبرئیل پرسیدم او به خاطر کدام عمل مستحق نماز گزاردن شما شد؟
گفت: به خاطر تلاوت” قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ” در حال نشستن، و ایستادن، و سوار شدن، و پیاده روى و رفت و آمد” (2).
و در حدیث دیگرى از امام صادق ع مى خوانیم:” کسى که یک روز و شب بر او بگذرد و نمازهاى پنجگانه را بخواند و در آن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را نخواند به او گفته مى شود یا عبد اللَّه! لست من المصلین!:” اى بنده خدا! تو از نماز گزاران نیستى”! (3).
در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم ص آمده است که فرمود:” کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را بعد از هر نماز ترک نکند، چرا که هر کس آن را بخواند خداوند خیر دنیا و آخرت را براى او جمع مى کند، و خودش و پدر و مادر و فرزندانش را مى آمرزد” (3).
از روایت دیگرى استفاده مى شود که خواندن این سوره به هنگام ورود به خانه روزى را فراوان مى کند و فقر را دور مى سازد (4) در فضیلت این سوره بیش از آن است که این مختصر بگنجد، ونقل کردیم تنها قسمتى از آن است.
در اینکه چگونه سوره” قُلْ هُوَ اللَّهُ” معادل یک سوم قرآن است؟
بعضى گفته اند به خاطر اینکه قرآن مشتمل بر” احکام” و” عقائد” و” تاریخ” است، و این سوره بخش” عقائد” را به طور فشرده بیان مى کند.
بعضى دیگر گفته اند: قرآن سه بخش است” مبدأ” و” معاد” و” آنچه در میان این دو” قرار دارد، و این سوره بخش اول را شرح مى دهد.
این سخن قابل قبول است که تقریبا یک سوم قرآن پیرامون توحید بحث مى کند و عصاره آن در سوره توحید آمده.
این سخن را با حدیث دیگرى در باره عظمت این سوره پایان مى دهیم:
از امام على بن الحسین ع در باره سوره توحید سؤال کردند، فرمود:
” ان اللَّه عز و جل علم انه یکون فى آخر الزمان اقوام متعمقون، فانزل اللَّه تعالى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و الآیات من سورة الحدید الى قوله:” وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ” فمن رام وراء ذلک فقد هلک:
” خداوند متعال مى دانست که در آخر الزمان اقوامى مى آیند که در مسائل تعمق و دقت مى کنند، لذا سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و آیات آغاز سوره حدید، تا عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ را (پیرامون مباحث توحید و خداشناسى) نازل فرمود، هر کس بیش از آن را طلب کند هلاک مى شود” (5).
[سوره الإخلاص (112): آیات 1 تا 4]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3) وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (4)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- بگو: خداوند یکتا و یگانه است.
2- خداوندى است که همه نیازمندان قصد او مى کنند:
3- نزاد و زاده نشد.
4- و براى او هرگز شبیه و مانندى نبوده است.
تفسیر: او یکتا و بى همتا است
نخستین آیه از این سوره در پاسخ سؤالات مکررى که از ناحیه اقوام یا افراد مختلف در زمینه اوصاف پروردگار شده بود مى فرماید:” بگو او خداوند یکتا و یگانه است” (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) (6) آغاز جمله با ضمیر” هو” که ضمیر مفرد غائب است و از مفهوم مبهمى حکایت مى کند، در واقع رمز و اشاره اى به این واقعیت است که ذات مقدس او در نهایت خفاء است، و از دسترس افکار محدود انسانها بیرون، هر چند آثار او آن چنان جهان را پر کرده که از همه چیز ظاهرتر و آشکارتر است، چنان که در آیه 53 سوره فصلت مى خوانیم: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ:” به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا آشکار گردد که او حق است”.
سپس از این حقیقت ناشناخته پرده برمى دارد و مى گوید:” او خداوند یگانه و یکتا است”.
ضمنا معنى” قل” (بگو) در اینجا این است که این حقیقت را ابراز و اظهار کن.
در حدیثى از امام باقر ع آمده است که بعد از ذکر این سخن فرمود:
کفار و بت پرستان با اسم اشاره به بتهاى خود اشاره کرده، مى گفتند:” این خدایان ما است اى محمد! تو نیز خدایت را توصیف کن تا او را ببینیم و درک کنیم” خداوند این آیات را نازل کرد: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ …” ها” در” هو” اشاره به تثبیت و توجه دادن به مطلب است،” واو” ضمیر غائب است و اشاره
به غائب از دید چشمها و دور از لمس حواس” (7).
در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان على ع مى خوانیم که فرمود: در شب جنگ بدر” خضر” را در خواب دیدم، از او خواستم چیزى به من یاد دهد که به کمک آن بر دشمنان پیروز شوم گفت: بگو: یا هو، یا من لا هو الا هو، هنگامى که صبح شد جریان را خدمت رسول اللَّه ص عرض کردم، فرمود: یا على! علمت الاسم الاعظم:” اى على ع اسم اعظم به تو تعلیم شده سپس این جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود …” (8).
” عمار یاسر” هنگامى که شنید حضرت امیر مؤمنان ع این ذکر را روز صفین به هنگام پیکار مى خواند، عرض کرد این کنایات چیست؟ فرمود:
اسم اعظم خدا و ستون توحید است”! (8).
” اللَّه” اسم خاص براى خداوند است، و مفهوم سخن امام ع این است که در همین یک کلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است، و به همین جهت آن اسم اعظم الهى نامیده شده.
این نام جز بر خدا اطلاق نمى شود، در حالى که نامهاى دیگر خداوند معمولا اشاره به یکى از صفات جمال و جلال او است مانند عالم و خالق و رازق و غالبا به غیر او نیز اطلاق مى شود (مانند رحیم و کریم و عالم و قادر و …)
با این حال ریشه آن معنى وصفى دارد، و در اصل مشتق از” وله” به معنى” تحیر” است، چرا که عقلها در ذات پاک او حیران است، چنان که در حدیثى از امیر مؤمنان على ع آمده است:
اللَّه معناه المعبود الذى یاله فیه
الخلق، و یؤله الیه، و اللَّه هو المستور عن درک الأبصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات:
” اللَّه مفهومش، معبودى است که خلق در او حیرانند و به او عشق مى ورزند، اللَّه همان کسى است که از درک چشمها، مستور است، و از افکار و عقول خلق محجوب” (8).
گاه نیز آن را از ریشه” الاهة” (بر وزن و به معنى عبادت) دانسته اند، و در اصل” الاله” است، به معنى” تنها معبود به حق”.
ولى همانگونه که گفتیم ریشه آن هر چه باشد بعدا به صورت” اسم خاص” درآمده، و به آن ذات جامع جمیع اوصاف کمالیه، و خالى از هر گونه عیب و نقص اشاره مى کند.
این نام مقدس قریب” هزار بار” در قرآن مجید تکرار شده، و هیچ اسمى از اسماء مقدس او این اندازه در قرآن نیامده است، نامى است که قلب را روشن مى کند، به انسان نیرو و آرامش مى بخشد، و او را در جهانى از نور و صفا مستغرق مى سازد.
اما واژه” احد” از همان ماده” وحدت” است، و لذا بعضى” احد” و” واحد” را به یک معنى تفسیر کرده اند و معتقدند هر دو اشاره به آن ذاتى است که از هر نظر بى نظیر و منفرد مى باشد، در علم یگانه است، در قدرت بى مثال است، در رحمانیت و رحیمیت یکتا است، و خلاصه از هر نظر بى نظیر است.
ولى بعضى عقیده دارند که میان” احد” و” واحد” فرق است” احد” به ذاتى گفته مى شود که قبول کثرت نمى کند، نه در خارج و نه در ذهن، و لذا قابل شماره نیست و هرگز داخل عدد نمى شود، به خلاف” واحد” که براى او دوم
و سوم تصور مى شود، یا در خارج، یا در ذهن، و لذا گاه مى گوئیم احدى از آن جمعیت نیامد، یعنى هیچکس نیامد، ولى هنگامى که مى گوئیم، واحدى نیامد ممکن است دو یا چند نفر آمده باشند (9).
ولى این تفاوت با موارد استعمال آن در قرآن مجید و احادیث چندان سازگار نیست.
بعضى نیز معتقدند: احد اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء ترکیبیه خارجیه یا عقلیه (جنس و فصل، و ماهیت و وجود) است، در حالى که واحد اشاره به یگانگى ذات او در برابر کثرات خارجیه مى باشد.
در حدیثى از امام محمد باقر ع مى خوانیم:” أحد” فردى است یگانه و” احد” و” واحد” یک مفهوم دارد، و آن ذات منفردى است که نظیر و شبیهى براى او نیست، و” توحید” اقرار به یگانگى و وحدت و انفراد او است”.
در ذیل همین حدیث مى خوانیم:” واحد از عدد نیست، بلکه واحد پایه اعداد است، عدد از دو شروع مى شود، بنا بر این معنى” اللَّه احد” یعنى معبودى که انسانها از ادراک ذات او عاجزند، و از احاطه به کیفیتش ناتوان، او در الهیت فرد است و از صفات مخلوقات برتر” (10).
در قرآن مجید نیز” واحد” و” احد” هر دو به ذات پاک خداوند اطلاق شده است.
جالب اینکه در توحید صدوق آمده است که مردى اعرابى در روز جنگ” جمل” برخاست عرض کرد: اى امیر مؤمنان! آیا مى گویى خداوند واحد است؟ واحد به چه معنى؟
ناگهان مردم از هر طرف به او حمله کردند، و گفتند: اى اعرابى! این
چه سؤالى است؟ مگر نمى بینى فکر امیر مؤمنان تا چه حد مشغول مساله جنگ است؟ هر سخن جایى و هر نکته مقامى دارد! امیر مؤمنان ع فرمود: او را به حال خود بگذارید، زیرا آنچه را که او مى خواهد همان چیزى است که ما از این گروه دشمن مى خواهیم” (او از توحید سؤال مى کند، ما هم مخالفان خود را به توحید کلمه دعوت مى کنیم).
سپس فرمود: اى اعرابى! اینکه مى گوئیم خدا” واحد” است چهار معنى مى تواند داشته باشد که دو معنى آن در باره خدا صحیح نیست، و دو معنى آن صحیح است.
اما آن دو که صحیح نیست: وحدت عددى است این براى خدا جائز نمى باشد (بگوئیم او یکى است و دو تا نیست، زیرا مفهوم این سخن آن است که دومى براى او تصور مى شود ولى وجود ندارد، در حالى که مسلما براى ذات بى نهایت حق دومى تصور نمى شود) چرا که چیزى که ثانى ندارد داخل در باب اعداد نمى شود، آیا نمى بینى که خداوند کسانى را که گفتند:” إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ” (خدا سومى از سه نفر است) تکفیر کرده؟
دیگر از معانى واحد که بر خدا روا نیست این است که به معنى واحد نوعى باشد، مثل اینکه مى گوئیم فلان کس یکى از مردم است، این نیز بر خدا روا نیست (چرا که خدا نوع و جنسى ندارد) مفهوم این سخن تشبیه است و خدا از هر گونه شبیه و نظیر برتر و بالاتر است.
اما آن دو مفهومى که در باره خدا صادق است نخست اینکه گفته شود خداوند واحد است یعنى در اشیاء عالم شبیهى براى او نیست، آرى پروردگار ما چنین است.
دیگر اینکه گفته شود پروردگار ما احدى المعنى است یعنى ذات او تقسیم پذیر نیست، نه در خارج و نه در عقل، و نه در وهم، آرى خداوند بزرگ چنین است” (11) کوتاه سخن اینکه خداوند احد و واحد است و یگانه و یکتا است نه به معنى واحد عددى، یا نوعى و جنسى، بلکه به معنى وحدت ذاتى، و به عبارت روشنتر وحدانیت او به معنى عدم وجود مثل و مانند و شبیه و نظیر براى او است.
دلیل این سخن نیز روشن است: او ذاتى است بى نهایت از هر جهت، و مسلم است که دو ذات بى نهایت از هر جهت غیر قابل تصور است، چون اگر دو ذات شد هر دو محدود مى شود، این کمالات آن را ندارد، و آن کمالات این را (دقت کنید).
در آیه بعد در توصیف دیگرى از آن ذات مقدس یکتا مى فرماید:” او خداوندى است که همه نیازمندان قصد او مى کنند” (اللَّهُ الصَّمَدُ).
براى” صمد” در روایات و کلمات مفسران و ارباب لغت معانى زیادى ذکر شده است:
” راغب” در” مفردات” مى گوید: صمد به معنى آقا و بزرگى است که براى انجام کارها به سوى او مى روند، و بعضى گفته اند:” صمد” به معنى چیزى است که تو خالى نیست بلکه پر است.
در” مقاییس اللغة” آمده است که” صمد” دو ریشه اصلى دارد: یکى به معنى” قصد” است، و دیگرى به معنى” صلابت و استحکام” و اینکه به خداوند متعال صمد گفته مى شود به خاطر این است که بندگانش قصد درگاه او مى کنند.
و شاید به همین مناسبت است که معانى متعدد زیر نیز در کتب لغت براى
صمد ذکر شده است: شخص بزرگى که در منتهاى عظمت است، و کسى که مردم در حوائج خویش به سوى او مى روند کسى که برتر از او چیزى نیست، کسى که دائم و باقى بعد از فناى خلق است.
لذا امام حسین بن على ع در حدیثى براى” صمد” پنج معنى بیان فرموده:
” صمد” کسى است که در منتهاى سیادت و آقایى است.
” صمد” ذاتى است دائم ازلى و جاودانى.
” صمد” وجودى است که جوف ندارد.
” صمد” کسى است که نمى خورد و نمى آشامد.
” صمد” کسى است که نمى خوابد (12).
در عبارت دیگرى آمده است” صمد کسى است که قائم به نفس است و بى نیاز از غیر”.
” صمد” کسى است که تغییرات و کون و فساد ندارد.
از امام على بن الحسین ع نقل شده است که فرمود” صمد” کسى است که شریک ندارد، و حفظ چیزى براى او مشکل نیست، و چیزى از او مخفى نمى ماند” (12).
بعضى نیز گفته اند:” صمد” کسى است که هر وقت چیزى را اراده کند مى گوید موجود باش، آن هم فورا موجود مى شود”.
در حدیثى آمده است که اهل” بصره” نامه اى به محضر امام حسین ع نوشتند، و از معنى” صمد” سؤال کردند، امام ع در پاسخ آنها فرمود:
” بسم اللَّه الرحمن الرحیم، اما بعد در قرآن مجادله و گفتگو بدون آگاهى نکنید، چرا که من از جدم رسول اللَّه شنیدم مى فرمود: هر کس بدون علم سخن بگوید باید در محلى از آتش که براى او تعیین شده جاى گیرد، خداوند خودش” صمد” را تفسیر فرموده است:” لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ”: نه زاد، و نه زاده شد و احدى مانند او نیست، … آرى خداوند” صمد” کسى است که از چیزى به وجود نیامده، و در چیزى وجود ندارد، و بر چیزى قرار نگرفته، آفریننده اشیاء و خالق آنها است، همه چیز را به قدرتش به وجود آورده، آنچه را براى فنا آفریده به اراده اش از هم متلاشى مى شود، و آنچه را براى بقاء خلق کرده به علمش باقى مى ماند، این است خداوند صمد …” (13).
و بالآخره در حدیث دیگرى مى خوانیم که” محمد بن حنفیه” از” امیر مؤمنان” على ع در باره” صمد” سؤال کرد حضرت ع فرمود:
تاویل صمد آن است که او نه اسم است و نه جسم، نه مانند و نه شبیه دارد، و نه صورت و نه تمثال نه حد و حدود، نه محل و نه مکان، نه” کیف” و نه” این” نه اینجا و نه آنجا، نه پر است و نه خالى، نه ایستاده است و نه نشسته، نه سکون دارد و نه حرکت، نه ظلمانى است نه نورانى، نه روحانى است و نه نفسانى، و در عین حال هیچ محلى از او خالى نیست، و هیچ مکانى گنجایش او را ندارد، نه رنگ دارد و نه بر قلب انسانى خطور کرده، و نه بو براى او موجود است، همه اینها از ذات پاکش منتفى است” (14).
این حدیث به خوبى نشان مى دهد که” صمد” مفهوم بسیار جامع و وسیعى دارد که هر گونه صفات مخلوقات را از ساحت مقدسش نفى مى کند، چرا که اسمهاى مشخص و محدود، و همچنین جسمیت و رنگ و بو و مکان و سکون و حرکت و کیفیت و حد و حدود و مانند اینها، همه از صفات ممکنات و مخلوقات است، بلکه غالبا اوصاف جهان ماده است، و مى دانیم خداوند از همه اینها برتر و بالاتر است.
در اکتشافات اخیر آمده است که تمام اشیاء جهان ماده، از ذرات بسیار کوچکى بنام” اتم” تشکیل یافته، و” اتم” خود نیز مرکب از دو قسمت عمده است: هسته مرکزى، و الکترونهایى که به دور آن در گردش است، و عجب اینکه در میان آن هسته و الکترونها فاصله زیادى وجود دارد (البته زیاد در مقایسه با حجم اتم) به طورى که اگر این فاصله برداشته شود اجسام به قدرى کوچک مى شوند که براى ما حیرت آور است.
مثلا اگر فاصله هاى اتمى ذرات وجود یک انسان را بردارند و او را کاملا فشرده کنند ممکن است به صورت ذره اى درآید که دیدنش با چشم مشکل باشد ولى با این حال تمام وزن بدن یک انسان را دارا است (مثلا همین ذره ناچیز 60 کیلو وزن دارد).
بعضى با استفاده از این اکتشاف علمى و با توجه به اینکه یکى از معانى” صمد” وجودى است که تو خالى و اجوف نیست، چنین نتیجه گرفته اند که قرآن مى خواهد با این تعبیر هر گونه جسمانیتى را از خدا نفى کند، چرا که تمام اجسام از اتم تشکیل یافته اند، و اتم تو خالى است، و به این ترتیب آیه مى تواند یکى از معجزات علمى قرآن باشد.
ولى نباید فراموش کرد که” صمد” در اصل لغت به معنى شخص بزرگى است که همه نیازمندان به سوى او مى روند و از هر نظر پر و کامل است، و ظاهرا بقیه معانى و تفسیرهاى دیگرى که براى آن ذکر شده، به همین ریشه باز مى گردد.
سپس در آیه بعد به رد عقائد” نصارى” و” یهود” و” مشرکان عرب” که براى خداوند فرزندى، یا پدرى قائل بودند، پرداخته، مى فرماید: نزاد و زاده نشده” (لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ).
در مقابل این بیان، سخن کسانى است که معتقد به تثلیث (خدایان سه گانه) بودند، خداى پدر، و خداى پسر، و روح القدس! نصارى” مسیح” را پسر خدا، و یهود” عزیر” را پسر او مى دانستند وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ:
” یهود گفتند عزیر پسر خدا است! و نصارى گفتند مسیح پسر خدا است! این سخنى است که با زبان خود مى گویند که همانند گفتار کافران پیشین است، لعنت خدا بر آنها باد چگونه از حق منحرف مى شوند”؟! (توبه- 30).
مشرکان عرب نیز معتقد بودند که ملائکه دختران خدا هستند! وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ:” آنها براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند”! (انعام- 100).
از بعضى روایات استفاده مى شود که تولد در آیه” لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ” معنى وسیعترى دارد، و هر گونه خروج اشیاء مادى و لطیف را از او، و یا خروج آن ذات مقدس از اشیاء مادى و لطیف دیگر را نفى مى کند.
چنان که در همان نامه اى که امام حسین ع در پاسخ اهل” بصره” در تفسیر صمد مرقوم فرمود، جمله” لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ” چنین تفسیر شده:” لَمْ یَلِدْ” یعنى چیزى از او خارج نشد، نه اشیاء مادى مانند فرزند، و سایر اشیایى که از مخلوقین خارج مى شود (مانند شیر از پستان مادر) و نه چیز لطیف، مانند نفس، و نه عوارض گوناگون، مانند خواب و خیال و اندوه و حزن و خوشحالى و خنده و گریه و خوف و رجاء و شوق و ملالت و گرسنگى و سیرى، خداوند برتر از این است که چیزى از او خارج شود.
و نیز برتر از آن است که او متولد از شى ء مادى و لطیف گردد … مانند خارج شدن موجوده زنده اى از موجود دیگر، و گیاه از زمین، و آب از چشمه و میوه از درختان، و خارج شدن اشیاء لطیف از منابعش، مانند دیدن از چشم، و شنیدن از گوش، و استشمام از بینى، و چشیدن از دهان، و سخن از زبان، و معرفت و تشخیص از دل، و جرقه آتش از سنگ” (15).
مطابق این حدیث تولد معنى گسترده اى دارد که هر گونه خروج و نتیجه- گیرى چیزى از چیزى را شامل مى شود، و این در حقیقت معنى دوم آیه است و معنى اول و ظاهر آن همان بود که در آغاز گفته شد، بعلاوه معنى دوم با تحلیل روى معنى اول کاملا قابل درک است، زیرا اگر خداوند فرزند ندارد به دلیل آن است که از عوارض ماده بر کنار مى باشد. همین معنى در باره سایر عوارض ماده صادق است (دقت کنید).
و بالآخره در آخرین آیه این سوره مطلب را در باره اوصاف خدا به مرحله کمال رسانده، مى فرماید:” و براى او هرگز احدى شبیه و مانند نبوده است” (وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ) (16).
” کفو” در اصل به معنى همطراز در مقام و منزلت و قدر است، و سپس به هر گونه شبیه و مانند اطلاق مى شده است.
مطابق این آیه تمام عوارض مخلوقین، و صفات موجودات، و هر گونه
نقص و محدودیت، از ذات پاک او منتفى است، این همان توحید ذاتى و صفاتى است، در مقابل توحید عددى و نوعى که در آغاز تفسیر این سوره به آن اشاره شد
بنا بر این او نه شبیهى در ذات دارد، نه مانندى در صفات، و نه مثلى در افعال، و از هر نظر بى نظیر و بى مانند است.
امیر مؤمنان على ع در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرماید:”
لم یلد” فیکون مولودا،” و لم یولد” فیصیر محدودا … و لا” کف ء” له فیکافئه، و لا نظیر له فیساویه
” او کسى را نزاد که خود نیز مولود باشد، و از کسى زاده نشد تا محدود گردد، … مانندى ندارد تا با او همتا گردد، و شبیهى براى او تصور نمى شود تا با او مساوى باشد” (17).
و این تفسیر جالبى است که عالیترین دقایق توحید را بازگو مى کند (سلام اللَّه علیک یا امیر المؤمنین).
نکته ها:
1- دلائل توحید
توحید، یعنى یگانگى ذات خداوند و عدم وجود هر گونه همتا و شبیه براى او، گذشته از دلائل نقلى و آیات قرآن مجید، با دلائل عقلى فراوان نیز قابل اثبات است که در اینجا قسمتى از آن را به صورت فشرده مى آوریم:
1- برهان صرف الوجود
و خلاصه اش این است که خداوند وجود مطلق است، و هیچ قید و شرط و حدى براى او نیست، چنین وجودى مسلما نامحدود
خواهد بود، چرا که اگر محدودیتى پیدا کند باید آلوده به عدم گردد، و ذات مقدسى که هستى از آن مى جوشد هرگز مقتضى عدم و نیستى نخواهد بود و چیزى در خارج نیست که عدم را بر او تحمیل کند بنا بر این، محدود به هیچ حدى نمى باشد.
از سوى دیگر دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود، زیرا اگر دو موجود پیدا شود حتما هر یک از آنها فاقد کمالات دیگرى است، یعنى کمالات او را ندارد، و بنا بر این هر دو محدود مى شوند، و این خود دلیل روشنى است بر یگانگى ذات واجب الوجود (دقت کنید).
2- برهان علمى
هنگامى که به این جهان پهناور نگاه مى کنیم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتى پراکنده مى بینیم، زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و انواع گیاهان و حیوانات، اما هر چه بیشتر دقت کنیم مى بینیم اجزاء و ذرات این عالم چنان به هم مربوط و پیوسته است که مجموعا یک واحد منسجم را تشکیل مى دهد، و یک سلسله قوانین معین بر سراسر این جهان حکومت مى کند.
هر قدر پیشرفت علم و دانش بشرى بیشتر مى شود وحدت و انسجام اجزاى این جهان آشکارتر مى گردد، تا آنجا که گاهى آزمایش روى یک نمونه کوچک (مانند افتادن یک سیب از درخت) سبب مى شود قانون بزرگى که بر تمام عالم هستى حکومت مى کند کشف گردد (همانگونه که در باره” نیوتن” و” قانون جاذبه” اتفاق افتاد).
این وحدت نظام هستى، و قوانین حاکم بر آن، و انسجام و یکپارچگى در میان اجزاى آن نشان مى دهد که خالق آن یکتا و یگانه است.
3- برهان تمانع- (دلیل علمى فلسفى)
دلیل دیگرى که براى اثبات یگانگى ذات خداوند ذکر کرده اند و قرآن در آیه 22 سوره انبیاء الهام بخش آن است برهان تمانع است، مى فرماید: لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ:” اگر در زمین و آسمان خدایانى جز خداوند یگانه بود زمین و آسمان به فساد کشیده مى شد، و نظام جهان به هم مى خورد، پس منزه است خداوندى که پروردگار عرش است از آنچه آنها توصیف مى کنند”! توضیح این دلیل را در جلد 13 صفحه 381 تحت عنوان” برهان تمانع” مشروحا؟ ذکر کرده ایم.
4- دعوت عمومى انبیاء به خداوند یگانه
– این دلیل دیگرى براى اثبات توحید است، چرا که اگر دو واجب الوجود در عالم بود هر دو باید منبع فیض باشند، چرا که یک وجود بى نهایت کامل ممکن نیست در نور افشانى بخل ورزد، زیرا عدم فیض براى وجود کامل نقص است، و حکیم بودن او ایجاب مى کند که همگان را مشمول فیض خود قرار دهد.
این فیض دو شاخه دارد: فیض تکوینى (در عالم خلقت)، و فیض تشریعى (در عالم هدایت) بنا بر این اگر خدایان متعددى وجود داشت باید فرستادگانى از نزد همه آنها بیایند، و فیض تشریعى آنها را براى همگان برسانند.
حضرت على ع در وصیت نامه اش براى فرزند گرامیش امام مجتبى ع مى فرماید:
و اعلم یا بنى انه لو کان لربک شریک لاتتک رسله و لرأیت آثار ملکه و سلطانه، و لعرفت افعاله و صفاته، و لکنه اله واحد کما وصف نفسه:
” بدان فرزندم اگر پروردگارت همتایى داشت فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملک و سلطان او را مشاهده مى کردى، و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى ولى او معبود یکتا است همانگونه که خودش توصیف کرده است” (18).
اینها همه دلائل یگانگى ذات او است، اما دلیل بر عدم وجود هر گونه ترکیب و اجزاء در ذات پاک او روشن است، زیرا اگر براى او اجزاء خارجیه باشد طبعا نیازمند به آنها است، و نیاز براى واجب الوجود غیر معقول است.
و اگر” اجزاء عقلیه” (ترکیب از ماهیت و وجود یا از جنس و فصل) منظور باشد آن نیز محال است، زیرا ترکیب از” ماهیت” و” وجود” فرع بر محدود بودن است، در حالى که مى دانیم وجود او نامحدود است و ترکیب از” جنس” و” فصل” فرع برداشتن ماهیت است چیزى که ماهیت ندارد جنس و فصل هم ندارد.
2- شاخه هاى پر بار توحید
معمولا براى توحید چهار شاخه ذکر مى کنند:
1- توحید ذات
(آنچه در بالا شرح داده شده).
2- توحید صفات
یعنى صفات او از ذاتش جدا نیست، و نیز از یکدیگر جدا نمى باشد، فى المثل” علم” و” قدرت” ما، دو وصف است که عارض بر ذات ما است، ذات ما چیزى است و علم و قدرت ما چیز دیگر، همانگونه که” علم” و” قدرت” نیز در ما از هم جدا است، مرکز علم روح ما است، و مرکز قدرت جسمانى بازو و عضلات ما، ولى در خداوند نه صفاتش زائد بر ذات او است، و نه جدا از یکدیگرند، بلکه وجودى است تمامش علم، تمامش قدرت، تمامش ازلیت و ابدیت.
اگر غیر از این باشد لازمه اش ترکیب است، و اگر مرکب باشد محتاج به اجزاء مى شود و شى ء محتاج هرگز واجب الوجود نخواهد بود.
3- توحید افعالى
یعنى هر وجودى، هر حرکتى، هر فعلى در عالم است به ذات پاک خدا برمى گردد، مسبب الاسباب او است و علت العلل ذات پاک او مى باشد، حتى افعالى که از ما سر مى زند به یک معنى از او است، او به ما قدرت و اختیار و آزادى اراده داده، بنا بر این در عین حال که ما فاعل افعال خود هستیم، و در مقابل آن مسئولیم، از یک نظر فاعل خداوند است، زیرا همه آنچه داریم به او بازمى گردد (لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه).
4- توحید در عبادت:
یعنى تنها باید او را پرستش کرد و غیر او شایسته عبودیت نیست، چرا که عبادت باید براى کسى باشد که کمال مطلق و مطلق کمال است، کسى که از همگان بى نیاز است، و بخشنده تمام نعمتها، و آفریننده همه موجودات، و این صفات جز در ذات پاک او جمع نمى شود.
هدف اصلى از عبادت، راه یافتن به جوار قرب آن کمال مطلق، و هستى بى پایان، و انعکاس پرتوى از صفات کمال و جمال او در درون جان است که نتیجه اش فاصله گرفتن از هوى و هوسها، و روى آوردن به خودسازى و تهذیب نفس است.
این هدف جز با عبادت” اللَّه” که همان کمال مطلق است امکان پذیر نیست.
3- شاخه هاى توحید افعالى
” توحید افعالى” نیز به نوبه خود شاخه هاى زیادى دارد که در اینجا به شش قسمت از مهمترین فروع آن اشاره مى کنیم:
1- توحید خالقیت
همانگونه که قرآن مى گوید: قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ:” بگو خداوند آفریدگار همه چیز است” (رعد- 16).
دلیل آنهم روشن است وقتى با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود یکى است، و همه چیز غیر از او ممکن الوجود است، بنا بر این خالق همه موجودات نیز یکى خواهد بود.
2- توحید ربوبیت
یعنى مدبر و مدیر و مربى و نظام بخش عالم هستى تنها خدا است، چنان که قرآن مى گوید: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ ءٍ:” آیا غیر خدا را پروردگار خود بطلبم در حالى که او پروردگار همه چیز است”؟! (انعام- 164).
دلیل آن نیز وحدت واجب الوجود و توحید خالق در عالم هستى است.
3- توحید در قانونگذارى و تشریع
چنان که قرآن مى گوید: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ:” هر کس که به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند کافر است” (مائده- 44).
زیرا وقتى ثابت کردیم مدیر و مدبر او است، مسلما غیر او صلاحیت قانونگذارى نخواهد داشت، چون غیر او در تدبیر جهان سهمى ندارد تا قوانینى هماهنگ با نظام تکوین وضع کند.
4- توحید در مالکیت
خواه” مالکیت حقیقى” یعنى سلطه تکوینى بر چیزى باشد، یا” مالکیت حقوقى” یعنى سلطه قانونى بر چیزى اینها همه از او است، چنان که قرآن مى گوید: وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ” مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین مخصوص خدا است” (آل عمران- 189).
و نیز مى فرماید: وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ” انفاق کنید از اموالى که خداوند شما را نماینده خود در آن قرار داده” (حدید- 7).
دلیل آن هم همان توحید در خالقیت است، وقتى خالق همه اشیاء او است طبعا مالک همه اشیاء نیز ذات مقدس او است بنا بر این هر ملکیتى باید از مالکیت او سرچشمه گیرد.
5- توحید حاکمیت
مسلما جامعه بشرى نیاز به حکومت دارد، چون زندگى دستجمعى بدون حکومت ممکن نیست، تقسیم مسئولیتها، تنظیم برنامه ها، اجراى مدیریتها، و جلوگیرى از تعدیات و تجاوزها، تنها به وسیله حکومت میسر است.
از طرفى اصل آزادى انسانها مى گوید هیچکس بر هیچکس حق حکومت ندارد، مگر آنکه مالک اصلى و صاحب حقیقى اجازه دهد، و از همین جاست که ما هر حکومتى را که به حکومت الهى منتهى نشود مردود مى دانیم، و نیز از همین جاست که مشروعیت حکومت را از آن پیامبر ص و سپس امامان معصوم ع و بعد از آنها براى فقیه جامع الشرائط مى دانیم.
البته ممکن است مردم به کسى اجازه دهند که بر آنها حکومت کند، ولى چون اتفاق تمام افراد جامعه عادتا غیر ممکن است چنین حکومتى عملا ممکن نیست (19).
البته نباید فراموش کرد که توحید ربوبیت مربوط به عالم تکوین است
و توحید قانونگذارى و حکومت به عالم تشریع.
قرآن مجید مى گوید: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ:” حکم و حکومت تنها از آن خدا است” (انعام- 57).
6- توحید اطاعت
یعنى تنها مقام” واجب الاطاعه” در جهان، ذات پاک خدا است، و مشروعیت اطاعت از هر مقام دیگرى باید از همین جا سرچشمه گیرد، یعنى اطاعت او اطاعت خدا محسوب مى شود.
دلیل آن هم روشن است وقتى حاکمیت مخصوص او است مطاع بودن هم مخصوص او است، و لذا ما اطاعت انبیاء ع و ائمه معصومین و جانشینان آنها را پرتوى از اطاعت خدا مى شمریم، قرآن مى گوید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ:
” اى کسانى که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا و رسول او و صاحبان امر (امامان معصوم) را (نساء- 59).
و نیز مى فرماید: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ:” هر کس رسول خدا را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است” (نساء- 80).
البته بحثهاى فوق هر کدام در خور شرح و بسط فراوان است و ما به ملاحظه این که از شکل بحث تفسیرى خارج نشویم آنها را فشرده بیان کردیم.
خداوندا! ما را در تمام عمر به خط توحید ثابت بدار.
پروردگارا! شاخه هاى شرک همچون شاخه هاى توحید زیاد است و نجات از شرک جز با لطف تو میسر نیست، ما را مشمول الطافت گردان.
بارالها! ما را با توحید زنده دار، و با توحید بمیران، و با حقیقت توحید محشور بگردان.
آمین یا رب العالمین پایان سوره اخلاص(20)
1) ” المیزان” جلد 20 صفحه 546.
2) “مجمع البیان” جلد 10 صفحه 561.
3) “مجمع البیان” جلد 10 صفحه 561 و کتب دیگر تفسیر و حدیث […..].
4) “مجمع البیان” جلد 10 صفحه 561 و کتب دیگر تفسیر و حدیث.
5) “اصول کافى” جلد 1 باب النسبه حدیث 3.
6) جمعى هو را در اینجا” ضمیر شان” گرفته اند، بنا بر این معنى چنین مى شود مطلب چنین است که خداوند یگانه مى باشد، ولى بهتر آن است که” هو” اشاره به ذات پاک خداوند که براى سؤال کنندگان نامعلوم و مبهم بوده است باشد بنا بر این” هو” مبتدا” اللَّه” خبر و” احد” خبر بعد از خبر خواهد بود.
7) “بحار الانوار” جلد 3 صفحه 221 حدیث 12 (با تلخیص).
8) “بحار الانوار” جلد 3 صفحه 222.
9) “المیزان” جلد 20 صفحه 543.
10) “بحار الانوار” جلد 3 ص 222.
11) “بحار الانوار” جلد 3 صفحه 206 حدیث 1.
12) “بحار الانوار” جلد 3 صفحه 223.
13) “مجمع البیان” جلد 10 صفحه 565.
14) “بحار الانوار” جلد 3 صفحه 230 حدیث 21.
15) “بحار الانوار” جلد 3 صفحه 224. […..].
16) “احد” اسم” کان” و” کفو” خبر آن است.
17) “نهج البلاغه” خطبه 186.
18) نهج البلاغه وصیت به امام مجتبى (بخش نامه ها: نامه 31).
19) لذا اگر حکومت از طریق آراء عمومى و اکثریت تعیین شود باید از طریق فقیه جامع الشرائط تنفیذ گردد تا مشروعیت الهیه پیدا کند.
20) تفسیر نمونه، مکارم شیرازى ناصر، ج27، ص428-453، دار الکتب الإسلامیة، چاپ: اول، تهران، 1374 ش.