جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تفسیر هدایت (2)

زمان مطالعه: 16 دقیقه

//سوره اخلاص

فضیلت سوره:

1- در کتاب «ثواب الاعمال» با اسناد از ابو عبد اللَّه- علیه السلام- روایت شده است که گفت: «هر کس که بر او یک روز بگذرد و در هیچ یک از پنج نماز آن روز قل هو اللَّه احد نخواند، به او گفته مى شود: اى بنده خدا تو از نمازگزاران نیستى».

2- و از امیر المؤمنین- علیه السلام- روایت شده است که گفت:

«رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله- گفت که: هر کس در هنگام رفتن به رخت خواب صد بار قل هو اللَّه احد بخواند، خدا گناه پنجاه سال او را مى آمرزد».

و نیز از او- علیه السلام- است: «هر که قل هو اللَّه احد را در پایان سپیده صبح ده بار بخواند، در آن روز گناهى از وى بر جاى نخواهد ماند …».

3- از ابو الحسن امام رضا- علیه السلام- روایت شده است که فرمود:

«هر کس میان خود و ستمگرى آیه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را بخواند خداوند با خواندن آن او را از رو به رو و پشت سر و از راست و از چپ از گزند وى نگه مى دارد. اگر چنین کند خداوند خیرش را روزى او مى کند و از شرش باز مى دارد».

4- از ابى عبد اللَّه- علیه السلام- روایت شده است که فرمود: «اگر کسى هنگام رفتن به بستر خود یازده مرتبه قل هو اللَّه احد را بخواند در خانه خود و در اتاقکهاى اطراف از هر گزندى محفوظ مى ماند».

نور الثقلین/ ج 5 ص 699

زمینه کلّى سوره

آیا خدا را نسبى است، و کتاب خدا براى علماى ژرف اندیش در میدان توحید چه چیز فراهم آورده است؟ و چگونه مى تواند چند کلمه مختصر بصیرتهاى وحى را در شناخت خدا تلخیص کند و ثلثى از قرآن مجید به شمار رود. آرى. سوره اخلاص پروردگار ما را به توحید منسوب مى کند و تشنگى ژرف اندیشان را در آخر الزمان فرو مى نشاند، و هدایت کتاب آسمانى را در حقایق عرفان به اختصار بیان مى کند.

به ما فرمان مى دهد که با صراحت و پاکیزگى بگوییم: خدا یگانه است.

آیا معنى احدیت و یگانگى چیست؟ سوره مى گوید: اللَّهُ الصَّمَدُ خدا پر است و جوف و اجزاء ندارد، و چون از تأویل صمد جویا شدیم، آیه پس از آن مى گوید: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ پس نه پاره اى از بیرون او به او داخل مى شود، و نه چیزى از او به بیرون از او مى رود، و چون بپرسى که: حقیقت احدیت و صمدیت چیست، و این که از زاد و ولد برتر و برکنار است، آیه پایانى حقیقت آن را چنین بیان مى کند: او نه شبیه است و نه نظیر، و اگر پدر مى بود پسرش شبیه و همتاى او مى شد، و همچنین اگر مولود مى بود، والد او برتر یا مساوى او مى شد. منزه است از این که همجنس و شبیه آفریدگان خود باشد.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ(1) اللَّهُ الصَّمَدُ(2) لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ(3) وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ(4)

بگو خدا یکى است

شرح آیات:

[1] اگر آدمى از زندان ذات و در بند هواى نفس بودن خارج نشود، امکان بیرون آمدن از ظلمتکده شرک براى او میسّر نخواهد شد، و اگر خوب دقت کنیم، ریشه هر کفر و شرک و سرکشى را در دوستى نفس و هواى آن خواهیم یافت، و حتى آن کس که طاغیان یا بتان را مى پرستد، در حقیقت هواى نفس خویش را در صورت طاغیان و شهوات خود را در هیکل بتان پرستش مى کند.

پس اگر از خود دوستى خارج شوى، و به چالش با تاریکیهاى هواى نفس برخیزى، به اذن خدا به سرزمین وسیع پاکیزه یکتاپرستى بدون قید و شرط راه خواهى یافت.

آیا چگونه مى توانیم از زندان ذات خویش خارج شویم؟ با مبارزه و چالش با هراسهاى طاغیان و گمراهیهاى اجتماع و خرافات گذشتگان و مقدمات باطلى که در نزد ایشان رایج بوده است.

تاریخ یکتاپرستان خلاصه اى از مبارزه تلخ میان ایشان و خوانندگان مردم به شرک و گمراهى است … آیا در تاریخ پیامبران و صدّیقان نخوانده اید که چگونه با نور توحید براى بر انداختن تاریکیهاى زمان خویش به مبارزه برخاستند؟ … همه این تاریخ در این سوره با یک کلمه خلاصه مى شود، یعنى کلمه:

«قُلْ- بگو:» بدون فرمانبردارى از این دستور صریح نمى توانیم به آسمان توحید عروج کنیم، بدان سبب که توحید خود شکستن قیدهاى شرک و گشودن بندها و زنجیرهاى گمراهى است، و ناگزیر مى بایستى اراده در ضمیرت به کار افتد و روح چالش در عقلت تبلور پیدا کند، و فطرت پاک نخستینت از زیر توده هاى نادانى و غفلت و فراموشى برخیزد و بیرون آید، و اگر خواستار شناختن خدا و نزدیکى به او دست یافتن به رضوان و فردوس او هستى، باید همه این کارها را به انجام برسانى.

«هُوَ- او است،» و آن غیبى است که هرگز علم تو بر او محیط نخواهد شد، و تنها پرتوى از نور او پاره آتشى است که همه هستى تو را مشتعل مى سازد و چنان است که به سختى مى توانى آن را تحمل کنى. او خدایى است که قلب تو درباره او گرفتار حیرت است، و به اندازه اى نزدیک است که او را در همه چیز مى بینى، و در عین حال دور است و ذات او را نمى توانى بشناسى.

در حدیثى به جا مانده از امام باقر- علیه السلام- در معنى «هو» آمده است که گفت: «اسمى مورد اشاره، و کنایه اى از غایب است، پس هاء خبر دهنده از یک معنى ثابت است، و واو اشاره به آنچه از حواس غایب است، به همان گونه که گفته تو «هذا» اشاره به مشاهده شده اى با حواس است». (1)

او کسى است که نفوس ما خواستار دیدار او، و قلبهاى ما آکنده از دوستى او است، و همه خواهان شراره هاى وجه کریم اوییم و تشنه دست یافتن به جام محبت او و نزدیک شدن به وى.

او با یک کلمه «هو» است که با آن به وى اشاره مى کنیم بى آن که

محدود و مقیدش سازیم، یا مدعى شناخت ذات او شویم، یا چیستى و چونى او را توهم کنیم.

و روایت شده است که على- علیه السلام- یک شب پیش از جنگ بدر خضر- علیه السلام- را در خواب دید و به او گفت: «چیزى به من بیاموز که به وسیله آن بر دشمنان پیروز شوم» و خضر در جوابش گفت: بگو یا هو! یا من لا هو الا هو! پس چون صبح شد على- علیه السلام- داستان خواب را براى رسول اللَّه نقل کرد، و او به وى گفت: اى على! اسم اعظم را یاد گرفتى و در روز بدر بر زبانم روان بود»، و روایت اضافه کرده است که: امیر المؤمنین- علیه السلام- قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را خواند، و چون از خواندن آن فارغ شد گفت: «یا هو! یا من لا هو الا هو! اغفر لى و انصرنى على القوم الکافرین». (2)

«اللَّهُ- خداى،» خداى معبودى که آسمانها و زمین او را تسبیح مى گوید، و متحیران درباره او در حیرت اند، و پناهخواهان به او پناه مى برند.

در حدیثى به جا مانده از امام على- علیه السلام- چنین آمده است:

«معنى «اللَّه» یعنى معبودى که آفریدگان در فهم چیستى و احاطه پیدا کردن به چگونگى او سرگردانند، و خدا از دریافت چشمها پوشیده و از توهمها و خاطره ها مستور است».

از امام باقر- علیه السلام- روایت شده است که گفت: «معنى خدا معبودى است که آفریدگان از فهم چیستى او و احاطه پیدا کردن به چگونگى او در حیرت اند (إله)، و عرب هنگامى مى گوید «إله الرجل» که مرد متحیر مانده باشد و به آنچه مورد نظر است علمى ندارد، و هنگامى مى گوید «وله» که از ترس به چیزى پناه برده شد» و اضافه کرد که: «پس إله از حواسّ خلق مستور و پوشیده است». (3)

بدین گونه کلمه «اللَّه» بر حسب این روایت مشتق از «إله» است که معانى معبود را در خود جمع دارد، که مردم درباره او متحیرند و متحیران به او پناه مى برند.

«أَحَدٌ- یگانه.»

با وجود این که «أحد»، چنان که گفته اند: مشتق از «واحد» است، دلالت آن بر وحدانیت و یکتایى بیشتر است، و خداوند سبحانه و تعالى بى نظیر و شریک است، و اعضاء و اجزاء ندارد، چه در واقع و چه در نظر عقل و وهم، و معنى احد آن نیست که او یکى از دو تا است، یا نوعى از انواع است، هرگز … او واحد بى عدد واحد بى شبیه و نظیر است.

در حدیث آمده است که در جنگ جمل یک اعرابى از امام امیر المؤمنین- علیه السلام- از معنى «واحد» سؤال کرد، و مردم به آن اعرابى گفتند: مگر نمى بینى که امیر المؤمنین آشفته خاطر است؟! و امام گفت: او را به حال خود وا گذارید که آنچه اعرابى مى خواهد همان چیزى است که ما از قوم مى خواهیم، (یعنى یکتا شمردن خدا و معرفت حقیقى به او پیدا کردن، و مقصودش از قوم دشمنان بود) و سپس گفت:

«در حق خدا گفتن این که واحد است بر چهار گونه است: دو گونه از آنها در حق خدا روا نیست، و دو گونه حق است، از آن دو که روا نیست، یکى این است که از واحد منظور از باب اعداد باشد، بدان سبب که آنچه دوم ندارد در باب اعداد داخل نمى شود، و آن کس که بگوید: خدا سومى از سه تا است، کافر است، و اگر کسى بگوید که یکى از مردم است و مقصودش نوعى از جنس باشد، روا نیست، چه این تشبیه است و در حق پروردگار ما روا نیست، و اما آن دو وجهى که روا است، آن است که شخص بگوید که خداى عز و جل احدىّ المعنى است، و مقصودش آن باشد که: او در وجود تقسیم پذیر نیست، و نیز در عقل و وهم به همین گونه است، چنین است پروردگار ما عز و جل». (4)

و بدین گونه واحد میان ما و پروردگارمان مشترک است، چنان که مى گوییم: «این یکى از مردم است» و «خدا یکى و واحد است»، ولى هیهات که بشود آن دو واحد را با هم شبیه دانست، و احدیت پروردگار ما از گونه احدیت آفریدگان او نیست. بهتر است در این باره به حدیثى از امام ابو الحسن- علیه السلام- گوش فرا داریم که از تشابه محال سخن مى گوید. و آن در معانى است نه در نامها که مشترک است، مى گوید:

«تشبیه در معانى است، و اما در اسماء واحد است و دلالت بر مسمى دارد، و از آن روى چنین است که چون گفته شود انسان واحد است، خبر از آن مى دهد که یک جسد است نه دو، و نفس انسان واحد نیست، بدان سبب که اندامهاى مختلف دارد، و داراى رنگهاى متفاوت است، و از اجزایى جدا و متفاوت نسبت به یکدیگر ترکیب شده، چنان که خون او چیزى جز گوشت او است، و گوشت او سواى خون او است، و عصب او غیر از رگ او، و موى او جز پوست او، و سیاهى او جز سفیدى او، و به همین گونه است همه چیزهاى آفریده دیگر، پس انسان از لحاظ اسم واحد است نه در معنى، و خدا جل جلاله واحدى است که واحد دیگرى جز او نیست، و اختلاف و تفاوتى در او نیست، و زیادتى و نقصانى ندارد، پس انسان آفریده ساخته شده ترکیبى از اجزاء مختلف و جوهرهاى گوناگون است، ولى مجموع آنها یک شى ء واحد است». (5)

احدیت و یگانگى خدا با شناخت استیلاى کامل وى بر همه چیز، و این که او هر چه بخواهد مى کند، و عبادت تنها مخصوص او است، و هر چه جز او پرستش شود بى حاصل است، تجلّى پیدا مى کند. اما خرافات جاهلیت از گونه آن که نیروى دیگرى مستقل از نیروى خالق وجود دارد، برخاسته از جهل و نادانى نسبت به خدا است، و دیگر این که بر آفریننده کاینات ناتوانى و محدود و مقید بودن محال است، پس چگونه ممکن است پروردگار ما، مثلا، عاجز از خلاص شدن از شرّ ابلیس باشد- تا آن جا که آفریدگان را آفرید تا از طینت خبیثى که از ازل با او بود همان ابلیس است خلاص شود؟! هرگز چنین نیست … خداى متعال آفریننده ابلیس و مسلط بر او است پس بر ما بنا بر فرمان عقل جایز نیست که ابلیس را همچون یکى از دو خدا پرستش کنیم.

افسانه نور و ظلمت و این که دو خداى قدیم اند، و این که ظلمت داخل در نور یا نور داخل در ظلمت شد و، به گفته مانویان، آفریدگان آفریده شدند نیز برخاسته از نادانى نسبت به خدا و به قدرت بى حدّ و قید او است، و چگونه ممکن است پروردگارى که به قدرت توصیف مى شود، و قدرت او در کاینات عجیب مشاهده مى شود، نتواند بر تاریکى مسلط شود؟! او که نور و ظلمت را به قدرت خود آفریده است؟! نیز از این گونه است اساطیرى که در زمینه پرستش چیزهایى جز خدا وجود داشته و در دینهاى آسمانى نیز داخل شده است، همچون: اعتقاد به این که کاینات را خدایان کوچکى است که فرزندان خداى بزرگترند و آنان همچون پسران و دختران او به شمار مى روند و بعضى از آنها از بعضى دیگر به او نزدیکترند، و بر مردمان لازم است که به آنها تقرب پیدا کنند و مجسمه هایى از آنها فراهم آورند تا ارواح آنها در این مجسمه ها حلول کند، و منشأ پرستش بتان از زمان پیدایش تا کنون همین اندیشه بوده است.

همه این اسطوره ها و افسانه ها برخاسته از نادانى نسبت به مقام الوهیت و به این حقیقت است که آفریننده آسمانها و زمین و آنچه در آنها و در میان آنها است، ناتوان و محدود نیست! اگر در او طینتى ابدى وجود مى داشت، این یک نیز در مقام پروردگارى توانا و دانا مى بود، ولى چگونه امکان آن است که دو قدرت مطلق متضاد با یکدیگر جمع شود و یکى از آن دو نتواند دیگرى را از میان ببرد.

با تفکر در جهانسازى خدا و قدرت بزرگ او همه این اسطوره هاى باطل متلاشى مى شود، و قدرت نامحدود خدا که در آفرینش وى و نظامى که در جهان به جریان انداخته است تجلّى پیدا مى کند، و به همین گونه آشکارا معلوم مى شود که این نظام و این آفرینش دو خداى جز او نیست که مى بایستى پرستیده شوند و جاهلیت نوین که تسلیم ماده و پرستنده آن شده است چنین مى کند، آنها نیز آفریده هاى خدایند و به میانجیگرى آنها عظمت و قدرت او، جل جلاله، آشکار مى شود.

[2] و یکى از مظاهر احدیت، صمدیت و پرى است که اشاره به حقایقى گوناگون مى کند که همه آنها را یک بصیرت در خود متجلى مى سازد، و آن این که خدا اندامها و اجزاء و نیز حالاتى که گاه بر او عارض شود ندارد.

«اللَّهُ الصَّمَدُ- خداى پر و بى نیاز.»

امام حسین بن على- علیهما السلام- درباره کلمه صمد چنین گفته است: «صمد: آن که جوف ندارد، و صمد: آن که بزرگى و آقایى او به منتها درجه رسیده، و صمد: آن که نمى خورد و نمى آشامد، و صمد: آن که نمى خوابد، و صمد: آن که همیشه بوده و همیشه خواهد بود». (6)

از امام باقر- علیه السلام- روایت شده است که گفت: «محمد بن حنفیّه- رضى اللَّه عنه- مى گفت: صمد: قائم به خویش و بى نیاز از دیگران است». (6)

براى کلمه صمد نزدیک بیست معنى ذکر شده است، و برترین آنها تو پر و غیر مجوّف است، و صمود و صامد از آن مشتق مى شود، و آقاى بزرگى را که به شجاعت توصیف مى شود، صمد مى خوانند بدان سبب که تزلزل پیدا نمى کند.

صفات دوام و احدیت و قیمومت و نظایر آنها از صفت صمد نتیجه مى شود، و چون از امام زین العابدین- علیه السلام- درباره معنى صمد پرسیدند، گفت:

«آن که شریک ندارد، و نگاهدارى چیزها او را خسته نمى کند، و هیچ چیز از او پنهان نمى ماند». (6)

صفت صمدیت همچنین در این امر متجلى مى شود که خدا نه فرزند کسى است و نه فرزندى دارد، چه ولادت او دلیل اضافه شدن چیزى به او است که در او نبود، یا جدا شدن چیزى از او است که در او وجود داشته است، و صمد که اجزایى ندارد، قابل تصور نیست که با زادن و زاده شدن افزایش و نقصان پیدا کند.

از همین جا امام حسین- علیه السلام- معنى صمد را در سوره آیه پس از آن دانست و گفت: «اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ» و در تفسیر آن آیه پس از آن را خواند: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.

«لم یلد» یعنى چیز کثیفى همچون فرزند یا چیزهاى کثیف دیگرى که از آفریدگان خارج مى شود، و نیز چیز لطیفى همچون نفس از او خارج نمى شود، و حالات گوناگون، همچون خواب و بیدارى، و شادى و غم، و خنده و گریه، و ترس و امید، و میل و اکراه، و گرسنگى و سیرى ندارد، و برتر از آن است که از چیزى خارج شود، و چیزى کثیف یا لطیف از او تولد پیدا کند.

«و لم یولد» از چیزى زاده نمى شود و از آن بیرون نمى آید، همچون چیزهاى کثیفى که از عناصر آنها بیرون مى آید، و همچون جنبنده اى از جنبنده دیگر، و گیاهى از زمین، و آب از چشمه، و میوه از درخت، و همچون چیزهاى لطیف از مراکز آنها، مانند بینایى از چشم، و شنوایى از گوش، و بویایى از بینى، و چشایى از دهان، و سخنگویى از زبان، و شناخت و تمیز از قلب، و مانند آتش از سنگ. نه. بلکه او خداى صمد است که نه از چیز است و نه در چیز و نه بر چیز.

به وجود آورنده و آفریننده چیزها است، و آنها را به قدرت خود پدید مى آورد، و آنچه براى نابودى آفریده است متلاشى مى شود، و آنچه براى بقا آفریده است به علم او باقى مى ماند.

این است خداى صمدى که نه زاده است و نه فرزند مى آورد، و داناى پنهان و آشکار است، و بزرگ و برتر، و هیچ همتایى ندارد. (7)

بدین گونه امام حسین- علیه السلام- از کلمه صمد معانى لطیفى را در توحید الهام گرفت، و اگر در معنى صمد که یاد کردیم، یعنى پرى و غیر مجوفى، تدبر کنیم، خواهیم دانست که چگونه این صفتى است که با آن آفریده از آفریدگار تمایز پیدا مى کند، پس هیچ آفریده اى نیست که در واقع یا در نظر عقل یا در وهم یا در تصور ترکیب یافته از اجزاء نبوده باشد، و تنها خدا است که از ترکیب صفات در هر یک از این نواحى مبرا است.

ما بنا بر دانشهاى محدود خویش از جسم، این را مى دانیم که هر چیز مرکب از ذراتى خرد است، و در این ذرات جاهاى خالى عظیم نسبت به بزرگى ذره وجود دارد، بدان سان که چون یک خروار چوب را که اگر بر روى زمین ریخته شود سطح وسیعى از آن را مى پوشاند بتوانیم، به فرض، از همه جاهاى خالى آن تهى کنیم، حجمى پیدا خواهد کرد که نسبت به حجم سابق آن بسیار کوچک است، ولى وزن یک خروار آن هیچ تغییرى پیدا نمى کند. ولى به خدا افزایش و کاهش راه ندارد، بدان سبب که کامل است، و اگر در او نقصى فرض کنیم، چه فرقى با موجوداتى که خود آفریده است خواهد داشت؟ و اگر خالق و مخلوق برابر باشند، چرا از اساس باید در اندیشه وجود یک خالق بیفتیم؟ مگر نه این است که چون در آفریدگان نقص و نیاز مشاهده کردیم، عقل ما را به آفریدگارى بى نقص رهبرى کرد؟ و آشکارترین مصداقهاى نقص ترکیب و تألیف است، و افزایش و نقصان، پس چگونه مى توان اندیشه وجود آنها را در آفریدگار تصور کرد؟

امام باقر- علیه السلام- معانى متعددى را از کلمه صمد الهام گرفته و سپس گفته است: «اگر براى علمى که خداى عز و جل آن را به من بخشنده است حاملانى مى یافتم، توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع را از طریق لفظ «صمد» در همه جا گسترش مى دادم». (8)

گفتار خود را درباره «صمد» با روایت شریفى از امام على- علیه السلام- به پایان مى رسانیم که بسیارى از معانى صمد در آن آمده است:

«تأویل صمد: نه اسم است و نه جسم، و نه مثل است و نه شبیه، و نه صورت است و نه تمثال، نه حد است و نه حدود، و نه موضع است و نه مکان، و نه چگونه و نه کجا، و نه این جا و نه آن جا، و نه ملأ و نه خلأ، و نه ایستادن و نه نشستن، و نه سکون و نه حرکت، و نه تاریک و نه روشن، و نه روحانى و نه نفسانى، و نه از آن جایى تهى است و نه هیچ جا گنجایش آن را دارد، و نه رنگى دارد و نه بر خاطرى مى گذرد، و نه بویى، همه این چیزها از او سلب مى شود». (9)

[3] هنگامى که از محال بودن ترکیب در آفریننده آسمانها و زمین آگاه شدیم، و دانستیم که امکان تولد چیزى از او وجود ندارد، و چگونه ممکن است جزئى از او جدا شود در صورتى که او صمد است و تصور تألیف و ترکیب و اندامها و پاره ها در او نمى رود؟! چون دانستیم که فرزند از او به وجود نمى آید، این را نیز مى دانیم که خود تولد پیدا نکرده است، مگر آن که فرزند مى آورد چیزى از او کم نمى شود و نیازمند به تکمیل خود با افزوده شدن پاره اى به آن نیست، و پروردگار ما که بى نیاز از افزایش است چگونه ممکن است با تولد از دیگرى افزایش پیدا کند؟ «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ- نه مى زاید و نه زاده شده است.»

نه مى زاید بدان سان که کاینات آفریده، خواه کثیف و خواه لطیف، مى زایند و توضیح آن پیش از این در حدیث امام حسین- علیه السلام- گذشت.

این آیه بنیاد خرافه هاى جاهلى را که در مذاهب و مبادى مختلف تجسم پیدا کرده است، ویران مى کند که بر تصور ولادت موجودات از رحم آفریننده آن، سبحانه و تعالى، تکیه دارد: بعضى گفته اند که آفریدگار از طینت پلیدى که ملازم با او بود، ناراحت شد و از آن آفریدگان را آفرید، و بعضى دیگر چنین گفته اند که:

ابلیس (یا تاریکى) بر نور (یعنى خدا به گمان ایشان) جست و نور که مى خواست خود را از آن برهاند، همچون کسى بود که در گل فرو رفته باشد، و از این تلاش و تداخل نور و ظلمت در یکدیگر کاینات به وجود آمد.

این شکل بیان، در نزد بعضى دیگر بدین صورت در آمد که: خالق از عرش خود فرود آمد و صورت مخلوقات پیدا کرد، و به گفته بعضى دیگر: خداوند سبحانه و تعالى هستى خویش را فیضان بخشید و از آن کاینات پدید آمد، این عبارات را بدین گونه رفته رفته لطیف تر کردند ولى اساس نظریه تغییرى پیدا نکرد.

همه این بیانات بر اساس تولد مبتنى است، و تولد مقتضى تطورى در ذات شى ء است که با تعالى خداوند تعالى منافات دارد.

بنا بر این تفاوتى نمى کند که ولادت کثیف باشد همچون ولادت میوه از درخت، یا لطیف همچون ولادت اندیشه از قلب و عقل، آیا قلب یا عقل چندان تطور پیدا نمى کند که اندیشه از آن بیرون آید، به همان گونه که درخت منفعل مى شود تا میوه از آن به وجود آید؟ هرگز. خالق سبحانه و تعالى کائنات را بدون رنجى یا درمانى یا فعل و انفعالاتى در ذات خود یا تطوراتى به وجود آورده است، و در همان حین که تولد چیزى از او نفى مى شود تولد او از چیز دیگر نیز نفى مى شود، بدان جهت که آنچه کاهش نمى یابد افزایش هم پیدا نمى کند، یا مى خواهى بگو: نیازى به افزایش ندارد.

نفى ولادت به همه صورتها و معانى آن، آفریده را در جایگاه بندگى و

پرستش مطلق قرار مى دهد، و بخشیدن هر گونه قداست ذاتى را به هر چیز یا شخص از آفریده هاى خدا نفى مى کند، جز ارزشهاى وحى برخاسته از دین خدا، و بدین گونه آفریدگان در برابر خالق، و در برابر دین خالق، برابر مى شوند، و هیچ فردى را نرسد که به گمان نزدیکتر بودن ذاتى به قدوس خود را برتر از دیگران بداند، و همه مذاهب عنصرى، خواه آشکار و خواه پنهان، بدین گونه باطل مى شود.

[4] چون به آن جا رسیدیم که خدا را پر و بدون جزء و تطور و ولادت بدانیم، بزرگترین حجابى که میان ما و خدا است، یعنى حجاب تشبیه خدا به انسان که از نادانى و کم خردى آدمى نتیجه مى شود از میان مى رود.

چون انسان جز خودش و آفریده هاى دیگر را نمى بیند، گاه خدا را با خود مقایسه مى کند و گاه با دیگر آفریده ها، و از آن غافل است که این قیاس و تشبیه اصلا با اعتقاد به خالق منافات دارد.

اما اگر آدمى متذکر این حقیقت باشد، شبهه ها از ضمیر او دور و ضمیر از آنها پاک مى شود، و قلب او آمادگى پذیرفتن نور معرفت پیدا مى کند، و ظاهرا کلمات ذکر اساسى ما را به این حقیقت یادآور مى شود، مگر تکبیر بزرگتر دانستن خدا از توصیف نیست؟ «خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود»، و تسبیح پاکیزه دانستن او از هر چیز است که بر خاطر آدمى بگذرد، از ناتوانى و کاستى، و همتا و نظیر، و نیز چنین است تهلیل که به معنى نفى شریک از او است، و به همین سبب است که پروردگار ما در پایان سوره اخلاص مى گوید:

«وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ- و هیچ کس همتاى او نبوده است و نخواهد بود.»

پس اگر خواستار شناخت اویى، از خود حجاب مقایسه کردن او را با آفریده هایش دور کن، و از دایره مخلوق برتر رو و به افق خالق برس، و از محیط شهادت و حضور به افق غیب، و از جستجوى از ذات به دریافت نور اسماء بالا رود.

نفى شبیه و همتا نفى هر صفت ناتوانى و محدودیت و نقص در خالق است، چنان که امام امیر المؤمنین- علیه السلام- در پاسخ کسى که درباره سوره

اخلاص از او پرسش کرده بود، چنین گفت: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بدون تأویل عدد، الصّمد بدون تبعیض بدد (توانایى)، لم یلد که وارثى هلاک شونده باشد، و لم یولد تا شریکى براى خدا باشد، و هیچ یک از آفریدگانش همتاى او نیست». (10)

هنگامى که او- علیه السلام- در توصیف پروردگار خویش سخن مى گفت، یکى از شنوندگان پرسید که: معبود کجا است، و او در جوابش گفت:

«به او گفته نمى شود که: کجا است؟ بدان سبب که او به کجا کجایى بخشید، و گفته نمى شود: چگونه؟ زیرا که او به چگونه چگونگى داد، و گفته نمى شود که ما هو (او چیست؟) چرا که ماهیت را او آفرید، منزه است خداى بزرگ که زیرکان در گردش امواج عظمت او گم شده اند، و عاقلان از یادآورى ازلیّت او ناتوان مانده اند، و خردها در افلاک ملکوت او دچار حیرت شده اند».

و نیز او- علیه السلام- گفت: «از آن بپرهیزید که کسى را به پروردگار تشبیه کنید که همانندى ندارد، یا به وهم درباره او سخن گویید، یا فکر را براى شناخت او به کار اندازید، و براى او مثل بزنید، یا او را به صفات آفریدگانش توصیف کنید، که هر کس چنین کند سزایش آتش است». (10)«

تفسیر هدایت، ج 18، مترجمان،ص 400-417، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1377 ش، چاپ: اول.


1) بحار الانوار، ج 3، ص 221.

2) بحار الانوار، ج 3، ص 222.

3) بحار الانوار، ج3 ، ص 222.

4) بحار الانوار، ج3 ، ، ص 207.

5) نور الثقلین/ ج 5، ص 710.

6) بحار الانوار، ج 3، ص 323.

7) بحار الانوار، ج 3، ص 224.

8) بحار الانوار، ج 3، ص 225.

9) بحار الانوار، ج 3، ، ص 230.

10) بحار الانوار، ج 3، ص 298.