جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حضور یکرنگى

زمان مطالعه: 2 دقیقه

خدایا! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، به موطنى رجعت کنم که از آن دور مانده ام و در طلبش در کوچه پس کوچه هاى بن بست، سرگردانم. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، به حقیقت تکبیرة الاحرام برسم. در رکوعم جلوه ى عظمت و در سجودم مقام فقر خویش را در برابر غناى مطلق تو بازیابم. خدایا! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، به بانگ «الرّحیل» فرشتگان مقرّبت پاسخ گویم و در بارگاه قدسى تو رحل اقامت افکنم. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، در باورم نور وجودت بتابد؛ چه آن گاه که نور را باور کنم، صحنه هاى زیستنم، زیبا خواهند شد.

مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، پرستووار به آستان عظیم تو پر بکشم و هم چون آلاله اى وحشى در کوه هاى ستبر مقامت، برویَم. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، در حسرت وصال تو، چون شقایق پریشان گردم؛ سینه ى خویش بر درم و در تسبیح تو، غفّار الذّنوب معصیت کاران!، به رقص و سماع آیم.

مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، اسرار نمازم طلوع کند و در خلوتگه رازم متجلّى گردد. سرمست شراب سُکرآور پاک تو گردم و در واژه واژه ى رکعاتم،

**روایت مهر، ص: 76@

تغزّل هاى نور را به تماشا بنشینم. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، در راه رضاى تو، رخصت دیدار بیابم و آن گاه تو مرا با نواى «ارجعى» مست کنى. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، رواق دیده ام به پاى بوست آید و در سینه ام شعله ى عشق تو، در گیرد. خدایا! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، اطراف سجّاده ام، کعبه ى ملایک تو گردد و زمین سجده ام بوى آسمان گیرد. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، مرا بپذیرى و آن چنان قبولم نمایى که هم چون ذبیح نینوا، سر در مناى عشقت نَهَم و به دارالشّفاى وصالت بار یابم. الهى! آیا آن روز خواهد آمد که در نماز عشقم خطاب «عبدى» بشنوم و از کیمیاى یک نظر تو، شراب یقین بنوشم؟ الهى!

آنان که خاک را، به نظر کیمیا کنند

آیا بُوَد که گوشه ى چشمى، به ما کنند (1)»

خدایا!

«با تو، این دل، حضور یکرنگى ست

بى تو امّا عبور دلتنگى است (2)»

**روایت مهر، ص: 77@


1) دیوان حافظ.

2) جعفر کریمى جویبارى.