جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خشوع

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

کمالت زیر سایه‏هاى خجالتم مى‏کشاند و جمالت مرا به لاک خویش فرو مى‏برد. خاموشى من حاصل سخنورى توست و سر به زیرى‏ام ارمغان سرافرازى‏ات. رگ ادعا را لبه‏ى تیز بصارتت در من مى‏زند و پوستین تکبر را دست‏هاى بزرگ عظمتت از برم مى‏کند. حقارت من تحفه‏ى عزت توست. خشوع من به تو کمر همت من است براى رسیدن به تو، نیروى راننده است تا تو، که مقصدى. حرارتى است که مرا تا رسیدن به درجه‏ى دیدار گرمى مى‏بخشد. خضوع، مرا از ماندن چون حمارى در گل خویش باز مى‏دارد، به واسطه‏اش – هر چقدر هم بدانم – مقیاس‏هاى بزرگ‏ترى براى ندانستن‏هایم مى‏یابم. براساس روح حقیقت‏جویى راهى دانستن‏ها و به واسطه‏ى عشق مقام، رونده به سوى بلندى‏ها مى‏گردم و چون هر چه بروم باز نیازمند رفتنم، در وجودم عشق سفر پا مى‏گیرد؛ سفرى که تا خون در رگ‏ها جارى است، باقى است. رحمانیت و رحیمیت تو مرا وادار مى‏کند که از تو تواضع و خضوع بطلبم؛ تو که رحیمیتت باعث رفع نیازهاى بندگان است، بیا و رافع نیازمندى‏هاى روح فقیرم باش.