اى پسر هر چند توانى پیر عقل باش. نگویم که جوانى مکن لکن جوانى خویشتندار باش. و از جوانان پژمرده مباش که جوان شاطر(1) نیکو بود… و نیز از جوانان جاهل مباش که از شاطرى بلا نخیزد و از جاهلى بلا خیزد. بهرهى خویش به حسب طاقت خویش از روزگار خویش بردار که چون پیر شوى خود نتوانى چنان که آن پیر گفت: «چندین سال خیره غم خوردم که چون پیر شوم خوبرویان مرا نخواهند اکنون که پیر شدم خود ایشان را نمىخواهم»؛ و اگر توانى نیز خود نزیبد(2)
و هر چند جوان باشى خداى را عز و جل فراموش مکن و از مرگ ایمن مباش که مرگ نه به پیرى بود و نه به جوانى ـ و بدان که هر که زاد(3) بمیرد چنان که شنودم.
**راهبردهاى روانشناختى تبلیغ، ص: 152@
که به شهر مرو(4) درزیى(5) بود بر در دروازهى گورستان دکان داشت؛ و کوزهاى در میخث آویخته بود و هوس آنش داشتى که هر جنازهاى که از آن شهر بیرون مىرفت.
1) شاطر: چست و چالاک.
2) نزیبد: زیبنده و شایسته نیست.
3) هر که زاد: هر که به دنیا آمد.
4) مرو (173 / 1).
5) درزى: خیاط، دوزنده.