اگرچه مناسب بود که در این مقام شرح اصطلاحات رایحهى قلب را نزد اطباء و حکماء و عرفا و اهل شرع و لسان قرآن بدهم، ولى چون فایدهى کثیرهاى بر آن مترتب نبود و دامنهى سخن بسى طولانى مىشد، صرف عنان قلم را از آن نمودن و به حضور قلب و مراتب آن مصروف داشتن را اولى دانستم.
بر ارباب بصیرت و معرفت و مطلع بر اسرار اخبار اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام پوشیده نیست که روح عبادت و تمام و کمال آن به حضور قلب و اقبال آن است، که هیچ عبادتى بدون آن مقبول درگاه احدیت و مورد نظر لطف و رحمت نشود و از درجهى اعتبار ساقط است. و ما پس از این، در فصل آتى، اخبار و احادیث راجعهى به این مدعى را به قدر مناسب ذکر مىکنیم.
و چنانچه کمال و نقص و نورانیت و کدورت هر موجودى به صورت نوعیه و کمال اخیر او است و میزان در کمال و نقص و سعادت و شقاوت انسان کمال و نقص نفس ناطقه که نفخهى الهیه و روح مجرد امرى اوست مىباشد،
**سر الصلوة، ص: 16@
همین طور مطلق عبادات و خصوصاً نماز، که یکى از ترکیبات قدسیه است که بیدى الجلال و الجمال فراهم آمده و تصفیه شده، کمال و نقص و نورانیت و ظلمانیت آن بسته به روح غیبى و نفخهى الهیهى آن است که به توسط نفس ناطقهى انسانیه به آن دمیده مىشود.
و هر چه مرتبهى اخلاص و حضور قلب، که دو رکن رکین عبادات است، کاملتر باشد، روح منفوخ در آن طاهرتر و کمال سعادت آن بیشتر و صورت غیبیهى ملکوتیهى آن منورتر و کاملتر خواهد بود. و کمال عمل اولیاء علیهمالسلام به واسطهى جهات باطنیهى آن بوده، والا صورت عمل چندان مهم نیست؛ مثلاً، ورود چندین آیهى شریفه از سورهى مبارکهى «هل اتى» در مدح على علیهالسلام و اهلبیت طاهرینش علیهمالسلام به واسطهى چند قرص نان و ایثار آنها نبوده، بلکه براى جهات باطنیه و نورانیت صورت عمل بوده؛ چنانچه در آیهى شریفه اشارهاى به آن فرموده آنجا که فرماید: انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکوراً؛(1) بلکه یک ضربت على علیهالسلام که افضل از عبادت ثقلین مىباشد(2) نه به واسطهى همان صورت دنیائى عمل بوده که کسى دیگر اگر آن ضربت را زده بود باز افضل بود، گرچه به ملاحظهى موقعیت مقابلهى کفر و اسلام خیلى انجام این عمل مهم بوده که شاید شیرازهى لشکر اسلام از هم پاشیده مىشد، ولى عمدهى فضیلت و کمال عمل آن حضرت به واسطهى حقیقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده در انجام این وظیفهى الهیه. و لهذا مشهور است که وقتى غضب بر آن حضرت مستولى شد به واسطهى جسارت آن ملعون، از کشتن او خوددارى فرمود تا آنکه عمل به هیچ وجه شایبهى انیت و جنبهى یلى الخلقى نداشته باشد؛ با آنکه غضب آن ولى الله مطلق غضب الهى بود ولى باز عمل را خالص فرمود از توجه به کثرت، و یکسره خود را فانى در حق فرمود و عمل به دست حق واقع شد. و چنین عمل در میزان سنجش بر
**سر الصلوة، ص: 17@
نیاید و مقابلت چیزى با آن نکند. و ما در باب نیت، انشاءالله شرحى در این موضوع مىنگاریم.
و اکنون قلم را مصروف مىنماییم در بیان مراتب حضور قلب. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسیار که به طریق اجمال و نمونه مراتب کلیهى آن را بیان مىکنیم.
باید دانست که عبادات مطلقاً ثناى مقام مقدس ربوبیت است به مراتب آن، که کلى آن رجوع کند به ثناى ذات یا ثناى اسماء و صفات و یا ثناى تجلیات، تنزیهاً یا تقدیساً یا تحمیداً؛ و هیچ عبادتى به حسب سر و حقیقت خالى از یک مرتبه از ثناى معبود نیست.
بنابراین، اول مرتبهى حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ و آن از براى همه کس میسوراست. و آن، چنان است که انسان به قلب خود بفهماند که باب عبادات باب ثناى معبود است. و از اول عبادت تا آخر آن، به طور اجمال قلب را به این معنى که اشتغال به ثناى معبود دارد متوجه و حاضر کند؛ گرچه خود نمىداند چه ثنائى مىکند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مىکند و آیا این عبادت ثناى ذاتى است یا اسمائى یا غیر آن، تقدیسى یا تحمیدى است؛ مثل آنکه شاعرى مدیحهاى براى کسى بگوید و به طفلى بفهماند که این در مدح فلان است، ولى او نداند که ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا کرده؛ او اجمالاً مىداند که مدح مىکند گرچه تفصیلاً نداند. همین طور اطفال دبستان معارف محمدى صلى الله علیه و آله، که مدایح و ثناهائى را که به کشف کامل تام آن حضرت مکشوف و به وحى و افاضهى حضرت حق، جل جلاله، بر قلب شریفش نازل شده، در پیشگاه مقدس مىسرایند؛ گرچه خود نمىدانند که چه ثنائى مىگویند و به چه و براى چه مدح مىسرایند؛ ولى اول مرتبهى کمال عبادات آنها آن است که قلب آنها در عبادت حاضر باشد که ثناى حق مىکنم به ثنائى که حق تعالى براى خود فرموده و خاصان درگاه به آن رطب اللسان شدهاند. بلکه اگر ثناگوئى به لسان اولیا کند بهتر است، زیرا از شوائب کذب و نفاق خالى شود؛ زیرا که در عبادات، و خصوصاً در نماز، ثناهایى است مشتمل بر دعاوى که جز کمل
**سر الصلوة، ص: 18@
اولیاء و خلص اصفیاء (ع) کسى به آن نتواند قیام کرد؛ مثل قوله: وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض… الخ.(3) و مثل قوله: الحمدلله و ایاک نعبد. و در اوضاع، مثل رفع ید در تکبیرات و سجده و غیر آن؛ که بیان هر یک در محل خود مىآید، انشاءالله، و براى هر کس میسور نیست. و در ادعیهى شریفهى وارده از ناحیهى مقدسهى ائمهى اطهار علیهمالسلام نظیر آن بسیار است که براى هر کس میسور نیست دعوت به آن دعاها؛ مثل بعض فقرات دعاى شریف «کمیل». در این موارد شیخ کامل، شاه آبادى، روحى فداه، مىفرمودند: «خوب است شخص داعى در این مقامات به لسان خود مصادر دعا علیهمالسلام دعا کند.»
بالجمله، در اذکار و قراآت یا اعمال نماز قصد ثناجوئى و مدیحهگوئى به لسان مصدر آن، که به وجهى حق جل و علا و به وجهى رسول خاتم صلى الله علیه و آله و سلم است، براى امثال ما که سرشان تصفیه نشده و تعلقشان از غیر حق نبریده بهتر است. و در باب قرائت شمهاى از این کلام پیش مىآید، انشاء الله.
مرتبهى دوم از حضور قلب، حضور قلب در عبادت است تفصیلاً. و آن، چنان است که قلب عابد در جمیع عبادت حاضر باشد و بداند که حق را به چه توصیف مىکند و چطور مناجات مىکند. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسیار متفاوت، حسب تفاوت مقامات قلوب و معارف عابدان.
و باید دانست که احاطهى تفصیلیه به اسرار عبادات و کیفیت مدح و ثناى به هر یک براى احدى جز کمل اصفیاء به طریق افاضه و وحى الهى ممکن نیست. و ما اینجا به طریق اجمال مراتب کلیهى آن را بیان مىکنیم.
پس، یک طایفه هستند که از نماز و سایر عبادات جز صورت و قشر و هیئت ملکى آن را نمىدانند ولى مفاهیم عرفیهى اذکار و ادعیه و قرائت را مىفهمند؛ و حضور قلب آنها فقط آن است که در وقت ذکر یا قرائت مفاهیم آن را در قلب حاضر کنند و دل آنها با مناجات با حق حاضر باشد. و مهم براى
**سر الصلوة، ص: 19@
این طایفه آن است که حقایق را تقیید نکنند به همان معانى عرفیه که خود فهمیدند و گمان نکنند که براى عبادات جز این صورت حقیقتى نیست؛ که این عقیده علاوه بر آنکه مخالف عقل و نقل است براى انسان خیلى ضرر دارد و انسان را قانع و واقف مىکند و از سیر علمى و عملى باز مىدارد. و یکى از شاهکارهاى بزرگ شیطان آن است که انسان را به آن چیزى که پیش خودش است سرگرم و دلخوش مىکند و به سایر حقایق و معارف و علوم بدبین مىکند و از آن نتایج غریبه مىگیرد.
و طایفهى دیگر آنانند که حقایق عبادات و اذکار و قرائت را مىفهمند به قدم عقلى فکرى؛ مثل آنکه، مثلاً، کیفیت رجوع جمیع محامد را به حق با برهان عقلى مىدانند، یا حقیقت صراط مستقیم، یا حقیقت معانى سورهى توحید [را] که اصول معارف است، مىدانند ولى با قدم فکر و عقل. و این طایفه حضور قلبشان در عبادت آن است که تفصیلاً قلبشان در ذکر این حقایق و محامد حاضر باشد و بفهمند که چه مىگویند و چطور ثنا و حمد حق مىکنند.
و طایفهى دیگر آنانند که حقایقى را که با قدم فکرى و عقلى ادراک کردند با قلم عقل به لوح قلب رساندند و قلب آنها نیز به آن حقایق آشنا شده و ایمان آورده، زیرا که مرتبهى ایمان قلبى با ادراک عقلى بسیار فرق دارد. بسیارى از امور است که انسان به عقل ادراک کرده و برهان نیز به آن اقامه نموده ولى به مرتبهى ایمان قلبى و کمال آن، که اطمینان است، نرسیده و دل او با عقلش در آن همراه نیست؛ مثل آنکه همهى ماها یقین داریم که مردگان را حرکتى نیست و ضررى به ما از آنها نرسد و اگر تمام مردگان عالم را جمع کنند به قدر پشهاى از آنها به ما زیان نرسد، با این وصف چون این امر یقینى عقلى به لوح قلب وارد نشده و دل با خرد در این حکم همراه نیست، حکومت وهم در مملکت [وجود] بر عقل غالب آمده، از مردگان خصوصاً در شب تاریک و محل خلوت وحشت مىکند؛ با آنکه عقل مىگوید تاریکى شب مؤثر در امرى نیست و خلوت را نیز تأثیرى نیست و مردگان را زیانى نمىباشد، حکم عقل را کنار گذاشته با قدم وهم راه مىرود. ولى اگر مدتى با مردگان محشور شد و در
**سر الصلوة، ص: 20@
مواقع هولناک شب به روز آورد و با اقدام در این امور به قلب رساند حکم عقلى را، دل با خرد همراه شده کمکم مرتبهى اطمینان برایش حاصل مىشود و دل او به هیچ وجه از آن نمىلرزد و شجاعانه اقدام به امر مىکند. و همین طور است حال جمیع حقایق دینیه و مطالب برهانیهى یقینیه که مرتبهى ادراک عقلى در آنها غیر از مرتبهى ایمان و اطمینان است. و تا طالب حق و جویندهى حقایق با ریاضات علمیه و عملیه و تقواى کامل عملى و قلبى خود را به این مرتبه نرساند، صاحب قلب نشده؛ و اول مرتبهى قلب، که یکى از لطایف الهیه است، براى او حاصل نشده و به خلعت ایمان مخلع نشده؛ بلکه به مقتضاى حدیث شریف: الصلوة معراج المؤمن و حدیث شریف: الصلوة قربان کل تقى.(4) ممکن است گفت که انسان تا به مرتبهى ایمان و تقوى نرسیده، صلوة معراج و مقرب او نیست، و باز شروع به سلوک و سیر الى الله نکرده و مقیم در بیت نفس است.
و طایفهى دیگر آنانند که علاوه بر آنکه این حقایق را به مرتبهى قلب رسانده و به مقام کمال اطمینان رسیدند، با مجاهدات و ریاضات به مرتبهى کشف و شهود رسیدند و حقایق را با چشم ملکوتى و بصیرت الهیه به مشاهدهى حضوریه و حضور عینى دریابند. و از براى این سالکان نیز مراتبى است که تفصیل آن از حوصلهى این اوراق خارج است. و این طایفه، از اهل شهود و کشف، حضور قلبشان در عبادت عبارت از آن است که جمیع حقایقى را که صورت عبادات کاشف آنها است، و اسرارى را که اوضاع و اقوال عبادات مظاهر آنها است، بالعیان مشاهده کنند؛ پس در وقت تکبیرات افتتاحیه، کشف حجب سبعه بر آنها گردیده و خرق آن را نمایند؛ و در تکبیر آخر، کشف سبحات جلال و جمال بر آنها گردیده به مناسبت قلوب آنها، و با استعاذهى از شیطان قاطع طریق و جلوهى اسم الله الجامع، وارد محامد گردند. چنانچه اشارهاى به آن در
**سر الصلوة، ص: 21@
محل خود بیاید، انشاء الله.
و سالکى که بدین مقام رسد وارد در مقام دیگر از مقامات حضور قلب شود که آن، حضور قلب در معبود است؛ و از براى آن نیز مراتب بسیار است که اجمال آن به طریق کلى به سه مقام مىرسد:
یکى حضور قلب در جلوهى فعلى معبود است، و آن عبارت از آن است که انسان با قدم فکر و برهان علم حاصل کند که از منتهى النهایهى حقایق مجردهى عقلیه تا اخیرهى تنزلات حقیقت وجود، تعینات وجود منبسط – که فیض اشراقى و تجلى فعلى حق است – مىباشد. و این تجلى فعلى، مقام علم فعلى حق است که نفس حضور در محضر ربوبیت است، به مذهب عظماى فلاسفه. و شیخ جلیل اشراقى و فیلسوف عظیم الشأن طوسى، قدس سره، علم تفصیلى حق به موجودات را عبارت از همین تجلى فعلى دانستهاند؛(5) گرچه انحصار علم تفصیلى به این مقام خلاف تحقیق است، لکن اصل مطلب که علم فعلى حق به موجودات تفصیلاً، عبارت از فیض مقدس است، صحیح و مطابق با برهان و عیان است.
و اگر کسى چنین علمى برهاناً پیدا کرد، اول مرتبهى حضور قلب در معبود براى او دست دهد. و آن عبارت از آن است که در همهى اوقات، و خصوصاً وقت عبادت که موقع حضور است، ملتفت باشد که عالم محضر ربوبیت مىباشد و جمیع موجودات نفس حضور در محضر مقدسند و تمام حرکات و سکنات و عبادات و طاعات و معاصى و مخالفات در محضر حق و حضور مقدسش واقع شود. و کسى که این عقیدهى صادقانه را به هم رسانید به مقتضاى فطرت الهیهى احترام محضر و حفظ حضور البته از مخالفت حق فطرتاً ممنوع شود، زیرا که احترام محضر و ادب حضور از فطرتهاى الهیه ایست که انسان بر آن مفطور است، خصوصاً که محضر محضر کامل عظیم جمیل منعم باشد که احترام هر یک مستقلاً در کتاب فطرت، که افصح کتب الهیه است، ثبت است. و اگر ما با علم به این حقیقت حفظ حضرت نکردیم، براى آن است که
**سر الصلوة، ص: 22@
از حد ادراک و عقل به مقام ایمان و قلب نرسیده، چنانچه اشارهاى به آن شد؛ والا انسان به موافقت فطرت مجبول و مفطور است.
بالجمله، مرتبهى اول حضور قلب در معبود آن است که با علم برهانى عالم را محضر ربوبیت بداند، و عبادت خود، و خود، و جمیع حرکات باطن و ظاهر خود را عین حضور و نفس محضر بداند؛ و البته ثناگوئى چنین شخصى که خود و ثناى خود را در محضر مىداند با محجوبین از این حقیقت فرقها دارد.
و مرتبهى دوم حضور قلب، در تجلى فعلى، مرتبهى ایمان و اطمینان است که از تذکر حبیب در سر و علن و مناجات با ذات مقدس و خلوت با او حاصل گردد، و در این صورت نورانیت عبادت بسیار گردد و سرى از اسرار عبادت بر قلب عابد منکشف گردد. و پس از ریاضات و مجاهدات و دوام تذکر و عشق به حضور و خلوت و تضرع و انقطاع تام، سالک از مرتبهى اطمینان و عرفان به مرتبهى شهود و عیان رسد و حق به تجلى فعلى، مناسب با قلبش، به سر قلب او تجلى کند؛ پس قلب لذت حضور را دریابد و عشق به حق به هم رساند و لذت فیض حضور او را از عبادت غافل کند، پس از خود و عبادت محجوب شود و از عالم فانى گردد و به تجلى فعلى مشغول شود؛ و این حال که در حد تمکین رسید و از تلوین خارج شد، کمکم نمونهى تجلیات اسمائیه در قلب سالک بروز کند که مرتبهى دیگر از حضور قلب در معبود است؛ یعنى به مقام تجلیات اسمائى. و از براى این مقام علاوه بر آنکه با مقامات در مراتب سابقه، به تفصیلى که مذکور شد، شریک است، مراتب کثیرهى دیگر است که از احصاء کلیات آن – فضلاً از جزئیاتش – طاقت بشرى عاجز است؛ و نمونهى آن آن است که چون انسان مرآت اسم جامع و مربوب اسم اعظم است، جامع جمیع تجلیات اسمائیه، جمعاً و فرقاً، تواند بود. پس به طریق فرق، هزار اسم کلى الهى را بر قلب او هزار تجلى است؛ و جمعاً هر یک از اسماء مزدوجاً با اسم دیگر یا با دو اسم یا سه اسم تا آخر اسماء، و همین طور مراتب متصورهى ترکیبات اسمائى در این هزار اسم کلى، به حسب هر ترکیبى، تجلى ممکن است واقع شود. و نیز قلب انسان، که قابل این تجلیات است، خود مظهر
**سر الصلوة، ص: 23@
جمیع اسماء است، و به طریق کلى مظهر هزار اسم است؛ و به اعتبار مظهریت هر یک، جمعاً و تفریقاً، و در مراتب جمع، به همان ترتیب که ذکر شد، تجلیات مختلف شود؛ و این عدد را باید گفت از حوصلهى احصاء خارج است: و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها.(6) و آن حدیثى که از حضرت امیرالمؤمنین منقول است که فرمود: «رسول اکرم صلى الله علیه و آله در وقت رحلت به من هزار باب از علم مفتوح فرمود که از هر بابى هزار باب مفتوح شد»(7) شاید اشارهاى به فتح تجلیات فرقى باشد.
و پس از تجلیات اسمائیه، نمونهى تجلیات ذاتیه که آخر مرتبهى حضور قلب در معبود است، حاصل شود. و از براى آن نیز مراتبى است؛ و ما چون از اکثر مراتب حضور قلب محجوبیم، از این جهت به ذکر اجمالى اکتفا کردیم.
و بهتر آن است که به مراتب اولیهى حضور قلب بپردازیم و از تذکر آن شاید نتیجهى مطلوبه بگیریم.
1) «ما فقط براى وجه خدا (رضاى خدا) شما را اطعام مىکنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم.» (دهر / 9).
2) اشاره به حدیث شریف نبوى که از طرق مختلف و با عبارات متعدد روایت شده است. از آن جمله: لضربة على خیر من عبادة الثقلین. بحارالانوار، ج 39، ص 2، «تاریخ امیرالمؤمنین»، باب 70، حدیث 1.
3) «رو به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفرید…» (انعام / 79).
4) «نماز وسیلهى نزدیک شدن هر شخص پرهیزکار (به خدا) است.» من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 56، «کتاب الصلوة»، «باب فصل الصلوة»، حدیث 16. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 7، باب 30، حدیث 16.
5) کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص220.
6) «اگر نعمتهاى خدا را بشمارید شمارش آن نتوانید کرد.» (نحل / 18 و ابراهیم / 34).
7) خصال، ج 2، ص 642، حدیث 21 تا 53 بحارالانوار، ج 22، ص 463، «تاریخ نبینا»، «ابواب ما یتعلق بارتحاله…» باب 1، حدیث 14.