هر بار که داستان یونس (علیه السلام) را مىخوانم، روایت مهر، در ذهنم تداعى مىشود. آن گاه که یونس، پروردگارش را در نماز عشقش با «و ذالنّون اذ ذهب مغاضباً، فظّن ان لن نقدر علیه فنادى فى الظّلمات…(1)» خواند، معشوق نیز با «فنجّیناه (1)» اجابتش کرد.
یارا! آیا مرا نیز که با سوره ى عبودیّت مىخوانَمَت، به سوى خود مىخوانى؟ و آیا مرا که سراپا تقصیرم و تضییع، به بارگاه ربوبیتت، مىپذیرى؟….
آن گاه که نماز مىخوانم سىنماى عشقبازى در مقابلم به روى پرده مىرود و به یک تک نوازى با یگانه اى مىپردازم که ساحت پاک آسمانى اش، سرمایه ى زیستنم گشته و مىبینم که «باز سفره ى مهمانى گسترده اند؛ مهمانى و ضیافتى که متعلّق به یکتا خالق خلایق است. خوان عظیمى گسترده اند، ولى به شباهت میهمانى بندگان نیست.
در این ضیافت، سفره ى نیاز، گسترده و جان را به شراب عطش، سیراب
**روایت مهر، ص: 26@
مىکنند، تا از وجود خاکى بکاهند و به جانان درآویزند. مرغ جان از قفس زنگار گرفته ى وجود، پرّان کنند و با بال هاى سپید در پهناى آسمان قرب به احدیّت و تا سر منزل نور، رقص کنان آواز «لبیک یا حبیبى» سر دهند. کوبه ى این درب را هر بار محکم تر بکوبند و نام عزیزش را در هزار واژه ى سبز، بارها بسرایند. «یاقدّوس، یا حنّان، یا منّان…» میهمان، چشم به دست عطاى صاحبخانه دوخته است، تا به بخششى او را شاد کند و میزبان، امر به تسبیح و تقدّس نموده است، تا در خلال گویش تسبیح، دست نیاز به دامان او بیاویزد و بنده بطلبد هر آنچه مىخواهد، تا او «جلّ جلاله» به بزرگوارى ببخشد.»(2).
و من نیز در این بین، شِکوه هاى شرجى خویش را به تحفه آورده ام و همراه با مویه ى دل هاى عاشق، ناله مىکنم و به تماشاى ناز صاحبخانه ایستاده ام. صحنه ى احسان اوست که ابر بغضآلودِ وجودم را، به بارش فرا مىخواند و ناودان دیده ى تبدارم را به ریزشى بىوقفه وا مىدارد. سبوى لحظه ى ناب همراهى او، در شیشه ى مجنون، «مى» مىریزد و دل، گرم قنوت مىشود و با ضمیرى بىکینه، غزل هایى به صمیمیت مرواریدهاى باران مىسراید.
دل از نیمه مىشکند و با فرط اندوه، همراه با عزلت دل هاى شیدا، گوشهنشین حریم یار مىگردد. آسمان از این همه زیبایى، محو سکوت مىشود و دل در تبى آلاله گون مىسوزد. «یا غیاث المستغیثین» دل در سجده ى نماز، مرهمى بر زخم سینه مىپاشد و نى هاى وجود، بىتاب مىگردند. آن گاه شروع به ترنّم احساس بىحدّ خود نسبت به معبود مىکنم و امید آن دارم دلم لایق عشق
**روایت مهر، ص: 27@
ازلى گردد؛ دلى که تا کنون چادرنشین بوده و حالا شدّت مهربانى ساقى، در ساغر آلاله اش، صهبا ریخته است.
نماز مىخوانم و نگاه هاى شفق را مىبینم که وجودم را براى یافتن حضور دل در محضر خدا مىکاوند و من، ناوک نگاه بهت آلود همه ى سردمداران عاشق را به سوى خود روان مىبینم.
**روایت مهر، ص: 28@
1) قرآن کریم.
2) ملاییان.