جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن (2)

زمان مطالعه: 9 دقیقه

//الاخلاص

اصمعی گفت: چهار شاعر در قفاى (1) امامى نماز مى‏کردند. نام او یحیى.

او قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (2) بخواند، درماند و ساعتى نیک توقّف کرد. یکى از آن شاعران گفت:

اکثر یحیى [غلطا] (3)

فی قل هو اللّه احد

دیگرى گفت:

قام طویلا ساکتا

حتّى اذا اعیا سجد

سه‏ام (4) گفت:

یزحر فی محرابه

زحیر حبلى للولد

چهارم گفت:

کأنّما لسانه (5)

شدّ لحبل من مسد

و در سورت (6) دلیل است بر نبوّت رسول- علیه السّلام- براى آن که او خبر داد که: ایشان بر کفر بمیرند و به دوزخ شوند، و همچنان بود که او خبر داد، و این نباشد الّا از اعلام عالم الغیب (7)

(سورة الإخلاص) (8)

این سورت مکّى است و چهار آیت است و پانزده کلمت است و چهل و هفت حرف است. و روایت است از ابو الدّرداء که رسول- علیه السّلام- گفت: عاجز باشد یکى از شما که هر شب ثلثى (9) قرآن بخواند؟ گفتند: یا رسول اللّه؟ که طاقت دارد! گفت: یک بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، همچنان باشد که ثلثى (9) قرآن بخوانده (10).

جابر عبد اللّه انصارى روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که (11) قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، چون در خانه شود خداى تعالى درویشى از آن خانه و از آن [206- پ‏]، [همسایگان دور کند. أنس مالک روایت کرد که رسول- صلّى اللّه علیه و آله- گفت: هر که او قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند یک بار خدا بر او برکت کند، و چون دو بار بخواند بر او و اهل بیت او برکت کند، و هر که او سه بار بخواند، بر او و در اهل بیت او و بر همسایه (12) او برکت کند. و هر که دوازده بار بخواند، خداى تعالى براى او در بهشت دوازده کوشک بنا کند، وحفظه گویند: بیایید تا کوشکهاى برادرمان ببینید (13) اگر صد بار بخواند، خداى تعالى به کفّارت گناه بیست و پنج ساله کند او را. اگر چهار صد بار بخواند، کفّارت چهار صد ساله گناه بود او را جز خون به ناحق و مظالم (14). اگر هزار بار بخواند، بنمیرد تا جاى خود در بهشت نبیند، یا (15) دیگرى بیند و او را خبر دهد.

سهل بن سعید (16) روایت کرد که: مردى بنزدیک رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- آمد و شکایت درویشى کرد با او. رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- گفت چون در خانه شوى (17) بر اهل خانه خود سلام کن، و اگر کسى نباشد (18)، بر من صلوات فرست و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ یک بار بخوان. مرد همچنان کرد، توانگر شد و روزى بر او فراخ شد تا با همسایگان خیر کرد.

أنس مالک گفت: ما با رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- به تبوک بودم، یک روز آفتاب بر آمد با نورى و ضیائى که هرگز چنان ندیدیم. (19) رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- جبریل را گفت: امروز چیست که آفتاب را این همه همه شعاع است؟ و هیچ روز چنین نبود؟ گفت: بدان که معاویة بن معاویة اللّیثی در مدینه فرمان یافته است، خداى تعالى هفتاد هزار فریشته را فرستاده (20) تا بر او نماز کنند. رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:

یا جبریل! او این پایه به چه دریافت؟ گفت: به آن که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بسیار خواندى در آمدن و نشستن و برخاستن (21) و در شب و روز، و لکن یا رسول اللّه! خواهى تا زمین در نوردم تا بر او نماز کنى؟ گفت: خواهم. پس رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- برفت و بر او نماز کرد و باز آمد

أنس مالک روایت کرد که: در عهد رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- مردى بود که در نماز جز قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نخواندى. رسول را بگفتند (22) آن مرد را گفت: چرا چنین کنى؟ گفت: من این سورت را دوست دارم (23). گفت: دوستى تو این سورت را تو را (24) به بهشت برد.

محمّد بن المنکدر روایت کرد که رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گفت: یک روز دو فرشته در هوا به یکدیگر رسیدند، یکى از آسمان هفتم (25) مى‏آمد و یکى از زیر هفتم زمین (26) آن که از آسمان مى‏آمد، گفت: امروز چندان عمل به آسمان بردم که هرگز نبرده‏ام. فریشته دگر گفت: آن چیست؟ گفت:

مردى صد بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند (27). گفت: خداى تعالى با او چه کرد؟

گفت: بیامرزید او را.

ابو هریره روایت کرد که: یک روز رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مردى را دید که یک بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، گفت: وجبت، واجب شد.

گفتند: یا رسول اللّه! چه واجب شد؟ گفت: بهشت واجب شد او را (28).

أنس مالک روایت کرد که رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:

هر که او یک بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، خداى تعالى چندان ثواب دهد او را که هفتاد قطار شتر از یاقوت سرخ آفریده و روح در او دمیده و پر از نوشته‏ها کرده، تنکتر از موى زنگیان و باریکتر از تار مویى (29).

أبىّ کعب روایت کرد که: رسول- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- را پرسیدند (30) از ثواب قُلْ هُوَ] (31) اللَّهُ أَحَدٌ. گفت: هر که او یک بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد

خواند (32)، خداى تعالى از آسمان رحمت و خیر بر او بارد و سکینت فرو فرستد به او، و او را به رحمت بپوشد، و آواز او به مانند آواز نحل در زیر عرش افتد، از خداى هیچ چیز نخواهد و الّا بدهد او را، و او را در حراست و حمایت خود گیرد (33).

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3) وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (4)

[ترجمه‏]

بگو اوست خداى یکى است.

خداى پناه نیازمندان است.

نزاد (34) و نزادند (35).

و نبوده است او را هیچ کس همتا.

ابیّ کعب گفت: سبب نزول این سورت آن بود که مشرکان رسول را گفتند:

انسب لنا ربّک، نسبت خدایت با ما بگو. خداى تعالى این سورت بفرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: عامر بن الطّفیل و أربد بن ربیعه بنزدیک رسول آمدند و گفتند: ما را بگو تا با چه مى‏خوانى؟ گفت: با خداى. گفتند: بگو ما را تا خداى تو از چیست؟ از زر است یا از سیم یا از روى یا از آهن؟ خداى تعالى این سورت فرستاد و آتشى از آسمان بیامد و أربد را بسوخت و عامر بجست. در وقعتى نیزه‏اى بر پهلوى او زدند و بر جاى (36) بمرد- و قصّه ایشان در سورة الرّعد رفته است.

قتاده و ضحّاک و مقاتل گفتند: جماعتى از احبار جهودان به نزدیک رسول آمدند و گفتند: یا محمّد! ما را بگو تا خداى [207- ر] تو چون است؟ ما لغت و صفات او در توریت خوانده‏ایم تا موافق آن هست یا نه؟ خداى تعالى این سورت بفرستاد به جواب ایشان، قوله (37): قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، بگو اى محمّد این کافران (38) جاهلان را که خداى یکى است. در قراءت عبد اللّه مسعود هست: قل هو اللّه الواحد [و واحد و احد] (3) یکى باشد به معنى. و اصل «أحد» (39) وحد بوده است من الوحدة و عرب «واو» را به همزه بدل کنند فی قولهم: و شاح و إشاح، و وکاف و إکاف، و اقتّت و وقّتت (40).

بعضى دگر گفتند: أحد بلیغتر است از واحد، و بعضى دگر گفتند:

«واحد» اسم باشد و «أحد» صفت، و قول اوّل درست تر است و اختیار محقّقان، و أنشد ابن الأنبارىّ شاهدا لذلک (41):

رمته اناة من ربیعة عامر

نوؤم الضّحى فی مأتم اىّ مأتم‏

یعنی وناة من الونیة و هى الفتور. بعضى دگر گفتند: اصل یکى است الّا آن که در بعضى وجوه میان ایشان فرقى هست، و آن آن است که «واحد» در اثبات گویند و «أحد» در نفى، تقول (42) العرب: ما جاءنی احد و ما جاءنی من أحد (39) و لا احدها هنا، و جاءنی واحد من القوم، رأیت واحدا منهم، و قال النّابغة شاهدا فی انّ احدا اصله وحد:

کأن رحلی و قد زال النّهار بنا

بذى الجلیل على مستأنس وحد

عامّه قرّاء «أحد» خواندند به تنوین. و در شاذّ جماعتى- منهم:

حسن بصرى و ابان بن عثمان (43) و نضر بن عاصم و ابن ابى اسحق و هارون

بن عیسى خواندند: «أحد» بى تنوین براى تخفیف، قیاسا على قوله: عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ (44)، و قول الشّاعر:

و لا ذاکر اللّه الّا قلیلا (45)

و در اعراب او دو وجه گفتند: یکى آن که «هو» [مبتداست و «اللّه» بدل (46) است‏] (47) [207- پ‏] و «أحد» خبر مبتداست کقولک: هو الرّجل منطق (48) و وجهى [دیگر] (3) آن که «هو» مبتداست و «اللّه» خبر اوست و «أحد» خبر بعد خبر است، کقولهم: هذا حلو حامض و وجه سدیگر (49) آن است که: «هو» ضمیر شأن و کار است، «اللّه» مبتداست و «أحد» خبر اوست (50).

قوله: اللَّهُ الصَّمَدُ، در «صمد» خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و سعید جبیر گفتند: «صمد» آن بود که مجوّف نباشد، از این جا بسته را مصمّد گویند.

سعید مسیّب گفت: آن بود که در او حشو نبود. شعبی گفت: آن بود که طعام و شراب نخورد. عکرمه گفت: آن بود که او را حاجت نبود به حدث، و این هر سه قول را مرجع با آن است که مجوّف نیست، و این تفسیر از جهت لغت باشد.

ابىّ کعب گفت: تفسیر «صمد» آن است که از پى اوست، من قوله: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ، براى آن که هر چه زاده باشد مرگ بر او روا باشد. شقیق بن سلمه گفت: «صمد» سیّدى باشد که سودد او به نهایت رسیده باشد، و این روایت علىّ بن طلحه است از عبد اللّه عبّاس. و قولى دگر از او آن است که: سیّدى بود که در حوایج قصد به او کنند و رجوع با او کنند. بعضى دگر گفتند: سیّدى تمام شرف باشد، و این اقوال متقارب است از جهت معنى. و اصله من صمدت فلانا اصمده صمدا، و الصمّد المصمود کالقبض [208- ر] و النّفض بمعنى المقبوض و المنفوض، و بیت مصمود و مصمّد اذا کان مقصودا فی الحوائج، قال طرفة:

و ان یلتقى الحىّ (51) الجمیع تلاقنی (52)

الى ذروة البیت الرّفیع المصمّد

و قال آخر فى الصمّد:

الا بکّر النّاعی بخیرى بنی اسد

بعمرو بن مسعود بالسیّد الصمد

و قال آخر:

علوته بحسام ثمّ قلت له

خذها فانّک انت السیّد الصمّد

قتاده گفت: «صمد» باقى باشد پس از فناى خلق. عاصم گفت: دایم باشد. از رضا (53)- علیه السّلام- روایت کردند که او گفت: آن باشد که آیس (54) باشند از اطّلاع بر او. محمّد بن على الترّمذیّ گفت: هو الأزلّى بلا عدد و الباقی بلا أمد و القائم بلا عمد، و گفتند: آن بود که با خلق نماند. و گفتند: آن بود که تجزّى نپذیرد و جزى (55) نباشد.

عکرمه گفت: آن که از بالاى او فرمان نباشد، و این قول از امیر المؤمنین على روایت کرده‏اند. کعب الأحبار گفت: آن که او را از خلق نظیر نباشد. سدّی گفت: هو المقصود فى الرّغائب المستغاث به عند النّوائب. مقاتل بن حیّان گفت: آن که در او عیب نباشد. ربیع گفت: آن که آفت بدو نرسد از صادق (56)- علیه السّلام- روایت کردند که او گفت: غالبى باشد که او را غلبه نتوان کردن. ابو هریره گفت: مستغنیى که خلقان بدو محتاج باشند. مرّة الهمدانیّ گفت: الذی لا یفنى و لا یبلى. حسین بن الفضل گفت: آن بود که آنچه خواهد کند، کس حکم او بنگرداند. ترمذیّ گفت: الذی لا تدر که الأبصار و لا تحویه الأفکار و لا تحیط به الأقطار، وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ [208- پ‏] عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (57).

بعضى دگر گفتند: «الصمد» پنج حرف است. در هر حرف دلیلى است بر صفات کمال او. «الف» دلیل احدیّت اوست، و «لام» دلیل الهیّت و «صاد» از صدق است، و «میم» از ملک، و «دال» از دوام.

لَمْ یَلِدْ، او نزاد و ولادت بر او محال است براى آن که شهوت بر او محال است، که این صفات اجسام است و او خالق اجسام است. وَ لَمْ یُولَدْ، و او از کس نزاد، چه مؤدّى باشد با این فساد. و نیز اگر مولود باشد، محدث بود.

وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ، و هیچ کس با او همتا و همسر نیست. «أحد»، اسم «کان» است- و اگر چه نکره است و روا بود براى آن که منفى است و حرف نفى در اوست. و «کفوا» خبر «کان» است. و «له» از صله کفو است. و قرّاء در این لفظ خلاف کردند. حمزه و یعقوب به سکون «فا» خواندند و به همز، و این روایت عبّاس است از ابو عمرو و روایت اسمعیل از نافع و حفص عن عاصم مشبع خواند بى‏همز (58). و دگر قرّاء مضموم الفاء خواندند به همز (58)، و همه لغات صحیح [و] (3) فصیح است، و معنى او مثل و نظیر باشد.

و روایت کردند که: سایلى پرسید از امیر المؤمنین على تفسیر این سورت، گفت:هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، بلا تأویل عدد، اللَّهُ الصَّمَدُ بلا تبعیض بدد، لَمْ یَلِدْ فیکون موروثا هالکا، وَ لَمْ یُولَدْ فیکون إلها مشارکا، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ من خلقه کُفُواً أَحَدٌ.(59)


1) کا، آد، گا: از پس.

2) سوره اخلاص(112) آیه 1.

3) اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

4) آج: سیوم. […..].

5) آج: اسنانه.

6) آد، گا: و سوره.

7) آج، آد، گا: علّام الغیوب، آد، گا و هو علیم بما فى القلوب.

8) آد: سورة الأحد.

9) آج و دیگر نسخه بدلها از.

10) آج: بخوانده باشد.

11) آد، گا او.

12) آج: همسایگان.

13) کا، آد، گا: ببینیم.

14) آد، گا: مظلمه مردم.

15) کا، آد، گا اگر نه.

16) آج: سهل بن سعد.

17) کا، آد، گا: روى.

18) کا، آد، گا آن جا. […..].

19) کا: ندیدم، آد، گا: ندیده بودم.

20) کا، آد، گا: فرستاده است.

21) کا، آد، گا: در آمد و نشست و خاست.

22) کا، آد، گا: خبر دادند.

23) کا، آد، گا رسول- صلّى اللّه علیه و آله.

24) کا، آد، گا: دوستى این سوره تو را.

25) آج: ندارد.

26) آج: از زمین.

27) آد، کا، گا: بر خواند.

28) آج: عبارت «ابو یره روایت کرد …» را ندارد.

29) آد، گا: تار موى مردمان.

30) آد، گا: پرسیدم.

31) اساس: تا بدین جا افتادگى دارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده ش.

32) آج، آد، گا: بخواند، کا: برخواند. […..].

33) آج صدق رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و الحمد للّه ربّ العالمین.

34) آج: کسى را نزایید.

35) آج: و کسى نزاده.

36) آج: در حال.

37) آج تعالى.

38) آج و.

39) آج: واحد.

40) آج: اقیت و وقیت.

41) آج قول الشّاعر.

42) آج، کا، آد، گا: یقول.

43) اساس: ابان بن عباس، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

44) سوره توبه (9) آیه 30. […..].

45) اساس: این بیت را در چهار سطر بعد نقل کرده است. چون این شاهد براى استدلال بر حذف تنوین در «احد» آورده شده است، نقل آن در این جا مناسب مى‏نماید.

46) آد، گا: خبر.

47) اساس: زیر وصّالى رفته است، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

48) آج و دیگر نسخه بدلها: منطلق.

49) آد، گا: سیم.

50) اساس و قول الشّاعر: و لا ذاکر اللّه الا قلیلا، که محّل آن- چنان که در سطور بالا گذشت- در این جا زاید مى‏نماید.

51) اساس: یلتقى، با توجّه به کا تصحیح شد.

52) کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، مجمع البیان: یلاقنى.

53) آج: از امام رضا.

54) آج: ایمن.

55) کذا: در اساس (جزى/ جزء)، آج و دیگر نسخه بدلها: جزو.

56) آج: از امام همام صادق.

57) سوره رعد (13) آیه 8. […..].

58) آج: همزه.

59) روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، ج‏20، حسین بن علی ابوالفتوح رازی، تحقیق: دکتر محمد جعفر یاحقى- دکتر محمد مهدى ناصح، ص461-470، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1408 ق.