الهى! اگر تا لحظه اى دیگر، حضور دل را به تحفه ام نفرستى، همه ى سرنیزه ها، وجودم را خواهند شکافت و من لبریز از بىعشقى، در حسرت تو خواهم سوخت. نمازم را با گوشه ى چشمى از تو خواهم خواند؛ همان گوشه ى چشمى که «محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم)» را در شبى به معراج عشق برد و على (علیه السلام) را خلوتنشین حضرتش کرد. آن گاه نمازم را بر سر گلدسته هاى محبّت تو، به زمزمه خواهم نشست.
محبوبا! آن گاه که نماز مىخوانم، غزلِ صمیمى با تو بودن را، زمزمه مىکنم و زلال ذوق حضور تو، در باغ پاییزى وجودم، به جریان مىافتد. آن گاه که نماز مىخوانم، مفهوم «مریم» را مىفهمم و دوستى «نرگس»، دامنگیرم مىشود؛ زیبایى «رز» مدهوشم مىسازد و گلبرگ هاى زرد باغچه ى امیدم، حَرَس مىشوند. آن گاه که نماز مىخوانم، کویر بىروح وجودم، با زمزم زلال عشقبازى تو، سیراب مىشود و در صحراى جنون، بیابانگردىِ مجنون را، پیشه ى خویش مىسازم. آن گاه شیرینى شیرین را به فرهاد، واگویه مىکنم و سرمست از سخن گفتن، بىتاب زلف تو مىگردم.
**روایت مهر، ص: 29@
آن گاه که نماز مىخوانم، مسافر کوره راه صعب عشق مىگردم و در پى مفهوم محبّت ازلى، به خوان بىدریغ تو مىرسم. نظاره گر «تماشاگه رازت» مىشوم و دست نیازم را به امید اجابت، بر درگاه تو فرا مىآورم. آن گاه که نماز مىخوانم، شقایق محزون قلبم نیز به پرورش دلم، همّت مىگمارد و روحم پرورده ى دامان مهر مىگردد. نمک پرورده ى سفره یار مىشوم و در ملکوت بىپایان او به نظاره ى سرافرازى یاران واقعى مىنشینم.
**روایت مهر، ص: 30@