جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زورق امید

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

خدایا آن گاه که نماز مى‏خوانم، بر هودج سپید عظیم تو مى‏نشینم و عروجى زیبا به سویت مى‏آغازم. مى‏خواهم نخستین پلّه ى نردبان عروجم، وجود گناهکارم باشد که با اقامه ى نمازم، خُرد مى‏گردد. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، از همه ى لحظه هایم بگذرم، زمان را در نَوَردم و به سرچشمه ى عشق تو برسم؛ که «زمان»، بستر جارى عشق است. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، پاى امیدى بطلبم که با آن همه ى کوچه هاى یأس را در نَوَردم و به زورق امید تو برسم؛ باشد کشتى شکسته ى وجودم را از شط پُر بلاى گناه بگذرانى و به ساحل نجات تو، لنگر اندازم. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، بین من و معشوق، فاصله ها بى‏معنا، بزمى از عشق، شور، اشک و انابت برپا و حریم بال احساس وصل، پا برجا بشود. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، پیاله نوش پیر مى‏فروشى گردم که دلم را به خروش مى‏آورد و هر سَحَر، دیدگانم را توفانى مى‏کند. مى‏خواهم شیداى مضمونى گردم که محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) را در «حرا» پریشان کرد و على (علیه السلام) را در «محراب»، رستگار. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، تمامى رکعات نمازم، مرهم زخم دل بى‏کسم باشد، تا بهبود یابد و بار دیگر،

**روایت مهر، ص: 84@

مجنون تو گردم. درختى گردم که به امید حضور تو، در بادهاى شدید، مى‏لرزد و در حرکت و جنب و جوش است.

خدایا! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، مهجورى گردم که شور تو، در خلوتش بیداد مى‏کند. امّا اکنون مى‏بینم در صفحه ى شطرنج وفادارى تو، مهره اى جز مات نیست. مى‏دانم که در کوى عشقبازان، ما را گذرى نیست و بر کوى آباد عاشقى تو، ویرانه دلى بى حضور، بیش نیستم.

**روایت مهر، ص: 85@