زمان مطالعه: < 1 دقیقه
از بچه هاى اطلاعات و عملیات بود. گاهى مى دیدیم غیبش مى زند. هر چه دنبالش مى گشتیم، پیدایش نمى کردیم. یک روز خبر مجروح شدنش را شنیدیم؛ در حالى که زمان فراغت بود و او مى بایست توى سنگر باشد. ناراحت شدیم که چرا رفته توى شهر ناامن که هر لحظه گلوله مى آمد.
رفتیم بیمارستان، موج انفجار او را گرفته بود و حال مناسبى نداشت. نمى توانست خوب حرف بزند.
پرسیدیم: «کجا زخمى شده است؟»
ساختمانى که او را از کنار آن، پیدا کرده بودند، نشان دادند.
رفتیم آن جا، بالاى ساختمان نیمه مخروبه اى، تو پاگرد طبقه سوم، با منظره غریبى روبه رو شدیم.
آن جا سجاده اى پهن بود که گرد و غبار و آجرهاى دیوار ریخته بود و روى همه آن ها سرخى خون بود که خودنمایى مى کرد.(1).
1) برادر کریم. عملیات سپاه، پیشانى سوخته، ص 34.