جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سکوت در فصل نیایش

زمان مطالعه: 5 دقیقه

روزى مردى فرزانه رو به خدمت‏گزار خویش کرد و گفت: گوسفندى ذبح کن و لذیذترین عضوش را برایم بیاور. خدمتکار گوسفندى ذبح کرد و زبانش را آورد. فردایش گفت: گوسفندى ذبح کن و بدترین عضوش را بیاور. خدمتکار گوسفندى ذبح کرد و باز زبانش را بر سفره گذاشت. مرد حکیم گفت: تو در هر دو روز زبان آوردى. گفت: اگر به خوبى به کار گرفته شود بهترین است و گرنه بدترین.

اگر زبان، این ابزار نطق و بیان(1) را در ترازو بگذاریم؛ وزن آن از چند صد گرم نمى‏گذرد، و اگر پیش گربه اندازیم به یک وعده شکمش را سیر نخواهد کرد؛ اما همین تکه گوشت سرخ سبک وزن، آدم‏هاى هفتاد، هشتاد کیلویى را گله گله به دوزخ عذاب الهى مى‏فرستد؛ چنان که اگر راست و درست به کار رود، درهاى بهشت را به رویشان خواهد گشود. فرزانگان سحرخیز هنگام سخن گفتن با مردم، اول با زبان قلب سخن مى‏گویند و در ترازوى عقل آن را مى‏سنجند(2) اگر در آن آفتى نبود، یا از پس آن کژدمى

**سفر به چشمه‏ى نماز، ص: 35@

نخفته بود آن را بر زبان مى‏آورند تا مبادا دلى را آزرده یا چهره‏اى را افسرده سازد؛ اما سبکسران پرگو(3) که سخن، نشخوار آنان است نه ابزارى براى ابزار اندیشه‏ى آنان، بى آن که در محتواى کلام اندیشه کنند و نیک و بدش را در نظر آورند، سخن بر زبانشان مى‏لغزد و مانند پرنده‏اى، ناگهان از دهانشان بیرون مى‏پرد و بى‏اختیار بر هر شاخسارى مى‏نشیند.

آن گاه که پرنده‏ى سخن از کف رفت و خار سخن آنان بر دل دیگران نشست، مى‏فهمند که با این شمشیر تیز، چه دل‏هایى را مجروح، چه خاطرهایى را پریشان، چه رخسارهایى را افسرده، چه اشخاصى را سرخورده، چه روابطى را تیره و چه دوستى‏ها و صمیمیت‏هایى را بریده‏اند.

آن گاه که زهر حسرت‏بار زبان را چشیدند به خود مى‏آیند، اما دریغ که تیر زهرآگین سخن از کمان زبان پریده و پرده‏ى اعتبار و آبروى دیگران را دریده است. آیا زبان‏هایى چنین دراز و دروازه‏هایى همیشه باز مى‏تواند لذت مناجات‏هاى شبانه را بچشد؟!

شب زنده‏داران سحرخیز – که در نماز با خداى زنده و حاضر راز و نیاز مى‏کنند نه با موجود غایب و موهومى که او را نمى‏بینند(4) و نجواى محبتش را نمى‏شنوند – آن‏ها نه تنها در روز، سخن بیهوده نمى‏گفتند، بلکه براى تعادل و

**سفر به چشمه‏ى نماز، ص: 36@

آرامش روح خویش حتى روزه‏ى سکوت مى‏گرفتند. مریم علیهاالسلام آن نوجوان سیزده ساله فرمان مى‏گیرد که روزه‏ى سکوت بگیرد و تا مدتى جز به اشاره سخن نگوید(5) آیا جز این است که هر سخنى اگر لغو و بیهوده باشد همچون خارى است که به تدریج سرزمین دل را به خارستانى تبدیل مى‏کند که در آن جز تیغ‏هاى خشک و آزار دهنده نخواهد رویید؟ پس چه باید کرد؟ باید در سخن گفتن‏ها به ضرورت بسنده کرد و از لغو و بیهوده‏گویى (هر چند دروغ و غیبت و تهمت هم نباشد) پرهیز نمود(6) ضرورت آن است که تو را به هدفت نزدیک سازد. وقتى براى یک جوش صورت – که زیبایى ما را تهدید مى‏کند – نزد پزشک مى‏رویم فقط از جوش صورت مى‏گوییم، اما از سردرد، دندان درد و گوش درد دم نمى‏زنیم، زیرا با هدفى که یافته‏ایم – حفظ زیبایى – تنها این درد، درد ماست. نه پادرد، کمردرد، سردرد و… پس از همان مى‏گوییم.

جوانى که جهان را یک معبر مى‏بیند و راه،(7) نه توقفگاه و خوابگاه و هدف را رفتن مى‏داند نه ماندن و درجا زدن تنها توشه‏هایى را – از سخن و عمل – برمى‏دارد که زاد راهش باشد نه وزر و بالش.

منظور آن نیست که جوان مؤمن همیشه گرفته و عبوس است،

**سفر به چشمه‏ى نماز، ص: 37@

دوستى نمى‏شناسد، با کسى نمى‏گوید، نمى‏خندد(8) و همیشه لب فرومى‏بندد، هرگز. سکوت در فصل نیایش به معناى صم بکم(9) ماندن و کر و لال شدن نیست، حتى به معناى کم حرف زدن هم نیست، بلکه به معناى به جا و به ضرورت سخن گفتن است. این سکوت، سکوتى است که اندیشه را پرواز مى‏دهد و رازهاى ابدیت را به روى او مى‏گشاید. چنین سکوتى بستر دل را براى رویش شکوفه‏هاى مناجات آماده مى‏کند و عطر حضور را در کام مناجات کننده مى‏چکاند(10) این فصل را با سخن امام صادق علیه‏السلام

**سفر به چشمه‏ى نماز، ص: 38@

به نتیجه مى‏رسانیم و به ثمر مى‏نشانیم که فرمود:

امت‏هایى که پیش از شما بودند سکوت را مى‏آموختند؛ اما شما گفتن را. هرگاه کسى از آن‏ها مى‏خواست راه بندگى و عبادت را در پیش گیرد؛ ده سال پیش از آن سکوت را مى‏آموخت؛ اگر خوب مى‏آموخت و بر آن پیش مى‏رفت؛ راه بندگى را ادامه مى‏داد و گرنه مى‏گفت: من اهل این راه نیستم(11).


1) (خلق الانسان، علمه البیان) (الرحمن (55) آیه‏هاى 3 – 4).

2) «زبان با صاحبش سرکش و چموش است. آرى، به خدا سوگند هیچ بنده‏اى، پارسایى نورزد که او را سود رساند مگر آن که زبانش را نگه دارد. زبان مرد مؤمن از پس قلب اوست و قلب مرد منافق از پس زبان او؛ زیرا مؤمن هرگاه بخواهد لب به سخن گشاید، با خود آن را اندیشه کند؛ اگر نیک بود بر زبان آرد و اگر زشت بود پوشیده‏اش دارد، اما منافق هر چه به زبانش آید، لب به آن گشاید (اندیشه نکند و) نداند آیا سخن بر اوست یا براى او» (نهج‏البلاغه (صبحى صالح) تحقیق: فارس تبریزیان، ص 312).

3) على علیه‏السلام: «اذا تم العقل نقص الکلام؛ هر گاه عقل کامل گردد سخن کوتاه شود» (بحارالانوار، ج 1، ص 159).

4) «عمیت عین لا تراک؛ کور باد دیده‏اى که تو را نبیند» (مفاتیح الجنان، دعاى امام حسین علیه‏السلام در روز عرفه).

5) (فکلى واشربى و قرى عیناً و أما ترین من البشر أحداً فقولى: انى نذرت للرحمن صوماً فلن أکلم الیوم انسیاً؛ (اى مریم!) بخور و بنوش و دیدگان روشن دار و اگر آدمیزاده‏اى را دیدى بگو: من براى خداى رحمان روزه‏ى (سکوت) نذر کرده‏ام و امروز با هیچ بشرى سخن نمى‏گویم) (مریم (19) آیه‏ى 26).

6) (والذینهم عن اللغو معرضون؛ آنان که از کارهاى بیهوده روى گردانند) (مؤمنون (23) آیه‏ى 3).

7) على علیه‏السلام: «انما الدنیا دار مجاز و الآخرة دار قرار؛ دنیا خانه گذر و آخرت، قرارگاه است» (میزان الحکمه، ج 2، ص 918، ح 6038).

8) قرآن در توصیف بهشتیان مى‏فرماید: (ضاحکة مستبشرة؛ خنده‏رویان مژده دهنده).

9) (صم بکم عمى فهم لا یرجعون؛ آنان (گمراهان) کر و لال و کورند و از گمراهى بازنمى‏گردند) (بقره (2) آیه‏ى 18).

10) و این همان نعمتى است که عصر ما – که به حقیقت عصر پرحرفى و پرگویى و نشخوار سخن است – آن را از فرزندان خود دریغ کرده است. ما امروز شاهدیم که کارآمدترین رسانه‏ها (رادیو و تلویزیون – به ویژه دومى -) چگونه مخاطبان خود را به پرگویى و پرشنوى عادت داده‏اند. به جاى کم‏گویى و گزیده‏گویى – به قول معروف – لوله‏ى آب را به برنامه‏ها، سریال‏ها و میزگردها وصل کرده‏اند، به حکم حدیث شریف هرگاه عقل کامل شود سخن کوتاه گردد (اذا تم العقل نقص الکلام) هرگاه که سخن به درازا کشد از اندیشه تهى گردد. به گفته‏ى برخى از صاحب نظران، برنامه‏هاى تلویزیون (هر چند مثبت) و براى عامه مفید باشد، اما براى اهل اندیشه هرگز. روان شناسى ارتباطات نیز افراد مقبول و چهرهاى موفق را کسانى معرفى مى‏کنند که بیش‏تر بگویند و زیباتر حرف بزنند، و مقبولیت خود را با الفاظى زیبا، آراسته و بزک کرده به اثبات برسانند. این اعتیاد جدید از آن جا برخاسته که انسان امروز راه را گم کرده، مسیر را عوضى گرفته، از جام جم دل رمیده و به ناچار به جام‏هاى بلورین، اما بدلى بیرون دل داده است: سالها دل طلب جام جم از ما مى‏کردآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مى‏کردگوهرى کز صدف کون و مکان بیرونست‏طلب از گمشدگان لب دریا مى‏کردانسان امروز چنان برون‏گرا شده که حتى تحمل لحظه‏اى دیدار از چهره‏ى واقعى خود را ندارد. حتى از آن وحشت هم دارد. همواره از آن مى‏گریزد و به شلوغى و ازدحام بیرون پناه مى‏برد. به تعبیر زیباى قرآن (کأنهم حمر مستنفرة فرت من قسورة؛ گویى خران رمیده‏اى هستند که از شیر گریخته‏اند) (مدثر (74) آیه‏هاى 50 – 51؛ و به گفته مولوى:ماننده‏ى ستوران در وقت آب خوردن‏چون عکس خویش دیدیم از خویشتن رمیدیم.

11) بحارالانوار، ج 78، ص 228 به نقل از: محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، ج 5، ص 434.