جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شاید روزى…

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

خدایا! نماز بى‏نمازى ام، مهمانخانه ى آز است و من هنوز رسم میزبانى را نیاموخته ام.

مى‏خواهم در جام شفق این سرگشته ى اخلاص، صهباى نابى بریزى که دل مفتون مرا، مست تو سازد و مرکب بى‏عنان آز من، از پاى بیفتد. خدایا! مى‏خواهم در مهد نَفْسم، طفل روحم نیز رهرو مَعْبرى گردد که خانه ى تار دل را به بلنداى عشق، مى‏پیوندد. خدایا! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، خارهاى باغچه ى وجودم را حَرَس کنى، تا در آن گلبن معنا بشکفد و مرا نیز به گلستان حضور تو برساند. امّا افسوس… افسوس! آن گاه که نماز مى‏خوانم، شمشیر امواج بى‏حضورى، قلب معصیت کارم را مى‏شکافد و غمى ژرف را به میهمانى ام مى‏آورد. افسوس… آن گاه که نماز مى‏خوانم، کور دل عجوزه ى بى شفقت دنیا، پایم را مى‏بندد و مرا وامانده ى دیار حسرت مى‏سازد. شاید روزى برسد که نمازم میعادگاه عشّاق گردد و مرا به ضیافت «عنداللّهى» بخوانندم. آن گاه فرشتگان او به استقبالم بیایند و مرا مخاطب سازند که: «مبارک باد بر تو، اى انسان! رجعت دیگرباره ات به موطنى که از آن، دور مانده بودى و در طلبش، در گمگشتگى

**روایت مهر، ص: 88@

کوچه پس کوچه هاى بن بست شهر ظلمت، سرگردان بودى. اکنون بازگشته اى و به حقیقت «اللّه اکبر» واصل شده اى و در رکوعت جلوه ى عظمت حق را و در سجودت مقام فقر خویش را در برابر علّو او و غناى مطلق او باز یافته اى و به سپاه حق پیوسته اى.» (1) پس: «ادخلوها بسلام امنین.» (2).


1) شهید سیّد مرتضى آوینى.

2) قرآن کریم.