سمیه زنگى آبادى
نویسنده نوشتارش را این گونه آغاز مى کند:
آنان که نماز عشق بستند همه
زنجیر ز دست و پا گسستند همه
بر رسم کبوتران در حال قنوت
مهمان خدا شدند و رستند همه
«خدا را به خاطر توفیقى که براى تدوین این مجموعه به من ارزانى فرمود سپاسگزارم.»
نماز ماهیتى دارد، شرط و شروطى دارد، اجزاء و مقدمه اى دارد، به جا آوردنش تکلیف است و آگاهانه به جا آوردنش تعمّق بخشیدن به روح است. اما همه این ها یک بُعد نماز است. نماز بُعد دیگرى هم دارد که انسان را با خالقش پیوند مى دهد. احساسات را به غلیان مى آورد و شیرینى محبت را بر دل مى نشاند. نماز را از تکلیف به مواجهه و وصل تبدیل مى کند. در این صورت نماز دل دادگى است، تنها قال و مقال نیست. حال است. در انجام تکلیف به دست و پاى خود زنجیر مى زنیم و به محدوده حکم مقید مى شویم ولى در مواجهه و وصل، گویى سفره دل باز مى کنیم و به بى نهایت مى پیوندیم.
با مطالعه نوشته سرکارخانم زنگى آبادى و نوشته هایى از این دست به این نتیجه مى رسیم که برخى پا را فراتر از سطح نگارش خود گذاشته اند، معلوم مى شود به احساس خوشى دست یافته و توفیقى به آن ها دست داده است و باید شاکر بود از همه کسانى که زمینه این احساس دیگرگون را مهیا کرده اند.
این نویسنده نوشتارش را در سه فصل تنظیم کرده است. نمونه مختصرى از هر فصل را در این جا مى آوریم: