محبوب من! اکنون که نماز مىخوانم صحیفه ى زیباى کلامت در برابرم گشوده است. دفتر سیاه قلم گناهان، در مقابلم چمباتمه زده، مىدانم «گناه، تکرار تجربه هاست، و شیطان از دریچه ى صدف پوسیده اى سرک کشیده و بیان مىکند که خداوند، اراده ى جهان را به من که انسانم، سپرده است» امّا خدایا! در این سیه بازار که سودش تنها حمایت بىدریغ توست، تنها رکوع نمازم مرا به مهبط مهر تو مىرساند. اگر این رکوع نمازم، در رکعت عشق تو بشکند و مرا مست جنون کند، دیگر پروایى از بىبالى در ملکوت تو ندارم.اکنون که نماز مىخوانم، در زنجیر عشق، شاهدى دربند مىشوم که سال هاست دیوانه وار به هر طرف مىکشاندم. اکنون که نماز مىخوانم، بر صفحه ى ریگى قلبم، نام تو را رقم مىزنم و ابایى از شبیخون خون آشام هاى قاجارى ندارم. اگر آن روز که بر آستان تو، تحفه ى غرور، هدیه آورده بودم، بر خاک کوى تو، سر تعظیم مىساییدم و دیده ام، جلوه گاه رخ تو مىشد، امروز در نمازم با بهترین عاشقانت همگام مىشدم و همنوا با آن ها مىسراییدم.
عشق را در با تو بودن، معنا مىکنم و مفهوم آبرو را در نمازم مىجویَم. خدایا! بیدردى هستم که در نمازم کاسه ى گدایى مجنون را به تحفه آورده ام، آیا این ظرف را مىپذیرى تا با زلال وجودت، لبریزش نمایى؟
**روایت مهر، ص: 50@
الهى! اکنون که نماز مىخوانم، جان تازه اى مىگیرم. در آوندهاى شاخه هاى خشکیده ى وجودم، موادّى تازه جریان مىیابد. نیّت، قیام، رکوع، سجود، تشهّد و سلامم، آب و موادّ معدنى گیاهى هستند که سالیان است ریشه ى آن در قلبم، رو به خشکى نهاده، مىرود خود را به دست بوران زمستان بسپارد.
**روایت مهر، ص: 51@