اى کاش آن گاه که نماز مىخوانم، نمازم آن گونه توانمند باشد که طراوت ها را از اسارت خارهاى گل برهاند و به بادهاى افسونگر، قدرت دریافت مبطل سِحر بدهد.
اى کاش آن زمان، مناره ها نیز همگام با من نماز بخوانند و چلچراغ هاى بزرگ به شکرانه ى عظمت عشق محبوب، نورانى شوند. کاش آن زمان برسد که در کارگاه نماز، لباسى بر قامت دل، اندازه کُنم که تار و پود آن «عشق» و «وصل» باشند. کاش آن زمان فرا رسد که در نمازم «خم ابروى یار» مجسّم گردد و «محراب به فریاد آید (1).
اى کاش آن گاه که نماز مىخوانم بر سرزمین سبز بندگى، گل هاى یاس بشکفند و فضا را از عطر زیباى خود معطّر سازند، قُمرى ها، عاشقانه پایکوبى کنند و چکاوکان، با هلهله، پَر بزنند.
مرا در دل، گل شقایقى هست که به یاد هجران، خونین است. اى کاش آن زمان شقایق، نغمه ى «اللّه اکبر» بسراید و سینه کبود از فراقش به عشق وصل، به
**روایت مهر، ص: 47@
سرخى مبدّل شود. اى کاش آن زمان که نماز مىخوانم، نجابت، رزهاى صورتى نیز با شرمندگى ام همگام شود و مرا به جایى رهنمون گردد که شرنگ شماتت بر من ببخشد و دیگر پنجه هاى آهنین خویش را نثار گونه ام نکند. اى کاش آن زمان که نماز مىخوانم، دیدگان نرگس نیز همراهم گردند و در کنار چشمه ى روحم با من همنوایى کنند. کاش آن زمان که به میعادگاه نماز مىروم، بدرقه ى زیباى فرشتگان معشوق، نصیبم گردد و مرا تا شاهراه سعادت، همراهى کند. زیباست که بر سجّاده ى نمازم، گل لاله اى بروید که جام خویش را به سبوى دیدگانم هدیه کند، تا در آن صهباى ناب شرمندگى بریزد.
کاش آن زمان که نماز مىخوانم با گمنامانى همراه شوم که درد سینه ام را شدّت مىدهند، که از هجرشان، اشکم کویر گونه ام را آبیارى مىکند.
**روایت مهر، ص: 48@
1) دیوان حافظ :در نمازم، خَم اَبروى تو با یاد آمدحالتى رفت که محراب، به فریاد آمد.