هرگز آن خاطرههاى شیرین را از یاد نمىبرد. از آن زمان که کودکى چهار پنج ساله بود، پدر دستش را مىگرفت و با خود به مسجد مىبرد. از دور نگاههاى آنها که به گنبد و گلدستهها مىافتاد، پسر مىپرسید:
– چه خانه بزرگى! این جا کجاست؟
پدر مىگفت: این جا خانه خداست.
و هر دو پا در آن خانه مىگذاشتند. پسر انتظار داشت در آن جا – که خانه خدا بود – خدا را ببیند. دم در به حوضخانهاى مىرسیدند. با آبهایى زلال که فوارهاى در میان داشت. نگاه کودک به فواره خیره مىماند. با شگفتى به آبها نگاه مىکرد. بلورهاى نقرهاى آب به آسمان بالا مىرفت و دوباره از آسمان حوضخانه فرومىچکید و منظرهى زیباى ریزش باران بر سطح دریا را در ذهن کودک نقاشى مىکرد.
یک روز که به مسجد رسیدند پسر پرسید: چرا خدا خانهاش را این گونه ساخته است؟
پدر با تعجب به دهان کودکش چشم دوخت. کودک با دستهاى کوچکش گنبد و گلدستهها را بر پشتبام مسجد نشان داد و گفت: اینها چیست؟ پدر گفت: آن گنبد است و آن دو تا گلدسته. پسر گفت، چرا
**سفر به چشمهى نماز، ص: 43@
خدا اینها را روى بام خانهاش گذاشته است؟
پدر براى اولین بار در برابر پرسش کودکش احساس ناتوانى کرد. شاید تا به حال به این سؤالها فکر نکرده بود. شاید هم سرسرى از کنار آنها گذشته بود. ناتوانىاش را نشان نداد، لبخندى زد و گفت: بعدها جواب مىدهم؛ اما چه پاسخى داشت؟ هر روز که کودک را به مسجد مىبرد سمجتر از دیروز مىپرسید: راستى نگفتى چرا خدا خانهاش را این گونه ساخته است!
پدر که سخت احساس درماندگى مىکرد سعى کرد جوابى – هر چند سرهم بندى – درست کند و کودک را ساکت نماید. گفت: به آن گنبد و گلدستهها نگاه کن، آیا آن جا کسى را نمىبینى؟
کودک نگاه کرد، اما کسى را ندید.
– با دیدن آنها آیا مرد آشنایى را به یاد نمىآورى؟
کودک به گنبد و گلدستهها خیره مانده بود.
– پسرم! اگر خوب نگاه کنى مىتوانى آن مرد آشنا را ببینى. دستهایش را ببین چگونه به آسمان بالا برده است. سرش را ببین چگونه به آسمان برافراشته است؛ و به گنبد و گلدسته اشاره کرد.
– عزیزم اگر کمى صبر کنى به زودى صداى دعوتش به راز و نیاز را خواهى شنید.
پسر به گوش بود که ناگهان صداى اذان در آسمان پیچید.
– حالا ببین چه اتفاقى مىافتد.
اذان تمام شد و پسر که نگاه مىکرد دید مردم گروه گروه به سوى مسجد مىشتابند.
**سفر به چشمهى نماز، ص: 44@
از آن روز کودک احساس تازهاى یافت. احساسى که با دیدن منظرهى آب، شنیدن بانگ اذان و نگاه به چهرهى آشنایى که همیشه دستها را به آسمان گشوده و مناجات مىکند، در خاطرش زنده مىشود.
از آن پس کودک هرگاه به سفر مىرود – حتى امروز که جوان برومندى شده است – در مدخل ورودى شهرها مردان بزرگى را مىبیند – بسیار بزرگ، به بزرگى خانههاى خدا – که همیشه روز و شب دست به آسمان دارند و شوق نیایش را بر دلهاى خستهى مسافران مىبارند.
مىبینى مهندسى و معمارى دینى مسجد و محراب که مفاهیم خود را از آسمان وام گرفته است، چگونه همهى اجزایش زنده هستند و با تو حرف مىزنند.
قرآن در توصیهاى به موسى و برادرش و مردمى که به آنان ایمان آوردهاند مىگوید:
در شهر منزل گیرید و خانههایتان را قبله و مسجد خود قرار دهید و نماز را به پا دارید(1).
خداوند از آنان مىخواهد تا با رو به قبله ساختن خانههاى خود؛ قطب نماى قلبهایشان را به سوى خود بکشد(2).
«قبله» از ریشهى مقابل گرفته شده، کعبه را هم از آن رو «قبله» مىگویند که رویاروى چهرهى نمازگزاران است.
نوع مهندسى و معمارى و نقشهکشى ساختمان تأثیر شگفتانگیزى
**سفر به چشمهى نماز، ص: 45@
در ایجاد حضور قلب و توجه و تمرکز دادن دلها به مرکز دایرهى هستى دارد. مثالى دیگر این حقیقت را روشنتر مىسازد: هرگاه از درون شبستان مسجد به فضاى داخل گنبد نگاه کنیم، فضایى باز، دلگشا و آراسته به آیات مىبینیم. هر چه فراتر مىرویم آن فضاها به همدیگر نزدیک و نزدیکتر مىشود تا جایى که همهى فضاها در بالاترین نقطهى گنبد به وحدت و یگانگى مىرسد.
و اگر به محرابهاى سنتى نگاه کنیم مىبینیم که چگونه دیوارهها از دو سو با انحنایى خاص همچون کمان دو ابرو در نقطهاى بالاى محراب به وحدت مىرسند، و دلها را براى احساس حضور آماده مىسازد و انس به وحدت، تنهایى، تمرکز، نجوا و درد دل کردن را در دلهاى آسمانى بیدار مىسازد.
درسى که از این آموزهها مىگیریم آن است که به وقت نیایش، مکانى دور از هیاهو و جنجال و غوغاى زندگى، دور از عوامل پراکندگى و پریشان خاطرى را براى راز و نیاز در نظر گیریم، مکانى که براى نماز باشد و حتى در و دیوارش فرشتگان حضور را در آسمان معبد دلها به میهمانى دعوت کند.
به قرآن بازگردیم. در سورهى مریم نگاهمان به چهرهى بانوى نوجوان و پاکدل سیزده سالهاى مىافتد که به هنگام نیایش از دیگران کناره مىگیرد، میان خود و آنان پردهاى مىآویزد و براى گفتوگو با خداى خود معبد و محرابى قرار مىدهد(3).
**سفر به چشمهى نماز، ص: 46@
این نوجوان سیزده ساله مریم است؛ کسى که در فضاى معبد و محراب پرورش یافته و حضرت مسیح علیهالسلام از دامنش به معراج رفته است.
در همین سوره با مردى کهن سال روبهرو هستیم، که استخوانهایش سست شده و پیرى بر سرش غبار افشانده است. او نیز هنگامى که با مردم سخن مىگوید از محراب عبادت به سوى آنان مىرود و از آنان مىخواهد که صبح و شب خدا را تسبیح گویند(4).
حرف آخر آن که ساختن و اختصاص دادن جایى خاص در خانه – براى عبادت – خانهى دل را براى تمرکز و حضور آماده مىسازد. شایسته است که این نقطهها همواره پاک و پاکیزه باشد؛ چرا که مکانها برخلاف آنچه اهل زمین مىپندارند تنها جماد و سنگ فاقد احساس و شعور نیستند، بلکه نزد اهل دل داراى هوش و شعورند و به تسبیح و تحمید و نطق و بیان، مشغول(5).
نطق باد و نطق خاک و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
این نطق و بیان باد و خاک و گل است که روزى به فرمان او گشوده مىشود و گواهى مىدهد که چه اخبارى بر آنان رفته و چه احوالى گذشته است(6).
**سفر به چشمهى نماز، ص: 47@
1) (و أوحینا الى موسى و أخیه أن تبؤءا لقومکما بمصر بیوتاً واجعلوا بیوتکم قبلة و أقیموا الصلوة و بشر المؤمنین) (یونس (10) آیهى 87).
2) طبرسى، مجمع البیان، ج 11، ص 344.
3) (واذکر فى الکتاب مریم اذ انتبذت من أهلها مکاناً شرقیاً – فاتخذت من دونهم حجابا) (مریم (19) آیههاى 15 – 16).(کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقاً) (آل عمران (3) آیهى 37).
4) (قال رب انى وهن العظم منى و الشتعل الرأس شیباً و لم أکن بدعائک رب شقیاً – و انى خفت الموالى من ورائى و کانت امرأتى عاقراً فهب لى من لدنک ولیاً – فخرج على قومه من المحراب فأوحى الیهم ان سبحوا بکرة و عشیاً) (مریم(19) آیههاى 4، 5 و 11).
5) (ان من شىء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم) (اسراء (17) آیهى 44).
6) (یومئذ تحدث أخبارها بأن ربک أوحى لها) (زلزال (99) آیههاى 3 – 4).