به نام خدا
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
ز فراق چون ننالم من دل شکسته چون نی
که بسوخت بندبندم ز حرارت جدایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
آنچه مرا به نگاشتن وامىدارد هیچ نیست جز دردى که دلم را مىآزارد و درد همدرد مىطلبد، همراز مىخواهد.
من هرگز نمىتوانم این ادعاى پوچ را داشته باشم که نوشتههایم برخاسته از آگاهیهاى درونىام است بلکه از یک سو، نداشتنها و نتوانستنها و از سوى دیگر، خواستن آنچه ندارم و نمىتوانم، قلم را در میان انگشتان خستهام جاى داده است. فقدان عشقى خالص که خود تمامى فضایل را مىآفریند، انگیزهاى است براى نگاشتنم و انگیزهى دیگر، رساندن این پیام است که:
به راستى اگر نماز،نماز باشد، آدمى را از زشتى و بدى باز مىدارد:
ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر (1).
**سجدهى دل یا قلب نمازگزار، ص: 11@
1) که نماز از کار زشت و ناپسند باز مىدارد «عنکبوت (29) آیه 45».