در پایان این بحث چند نمونه یتاریخى نیز در این باره از زندگانى رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و یاران آن حضرت براى شما نقل کرده و مقاله یخود را پایان مىدهیم.
چنانچه مىدانیم در میان جنگهاى صدر اسلام دو جنگ از همه یجنگها سختتر و سرنوشت سازتر بود که با استقامت مسلمانان و یارى و نصرت الهى به پیروزى مسلمانان و شکست دشمنان اسلام انجامید. یکى جنگ بدر بود، دیگرى جنگ خندق.
در تاریخ آمده که در جنگ بدر هنگامى که مسلمانان به بدر رسیدند و آماده یجنگ با مشرکین شدند، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) على (علیه السلام) را به اتفاق زبیر و سعد بن ابى وقاص و چند تن دیگر مأمور کرد به کنار چاه بدر بروند شاید خبرى از لشگر قریش کسب کنند… و سپس خود به نماز ایستاد (و دست استعانت به سوى نماز دراز کرد)
على (علیه السلام) و همراهان به کنار چاه آمدند و در آنجا به دو نفر که یکى نامش اسلم و دیگرى ابویسار بود و به منظور بردن آب براى لشگریان قریش آمده بودند برخورد کردند و آن دو را دستگیر نموده با شترى که براى حمل آب همراه داشتند به نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آوردند.
پیغمبر مشغول نماز بود و مسلمانان شروع به بازجویى از آن دو کرده و در این میان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز نماز خود را تمام کرده و از آن دو پرسید: اخبار قریش را به من باز گویید.
آن دو خود را معرفى کرده و گفتند: به خدا آنها در
**سخنى درباره ی نماز، ص: 22@
همین نزدیکى و پشت این تپه هستند.
– پیغمبر پرسید: آنها چقدر هستند؟
– زیادند!
– نفراتشان چه اندازه است؟
نمىدانیم!
– هر روز چند شتر مىکشند؟
– بعضى از روزها نه شتر و گاهى ده شتر!
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در اینجا تأملى کرد و فرمود: اینها بین نهصد تا هزار نفر هستند.
– پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم): از اشراف و بزرگان قریش چه کسانى همراهشان آمده؟
– عتبة، شیبة، ابوالبخترى، حکیم بن حزام، نوفل بن خویلد، حارث بن عامر، عمرو بن عبدود، طعیمة بن عدى، ابوجهل، امیة بن خلف… و گروه زیادى از سران قریش را نام بردند.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که نام آنها را شنید رو به مسلمانان کرده فرمود: مکه اکنون جگر گوشههاى خود را به سوى شما فرستاده. (1).
_ جنگ خندق نیز همانگونه که مىدانیم یکى از سختترین جنگها براى مسلمانان بود و قرآن کریم وضعیت مسلمانان را در این جنگ پس از آمدن لشگر قریش این گونه ترسیم مىکند:
«اذ جاؤکم من فوقکم و من اسفل منکم، و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر، و تظنون بالله الظنونا،
**سخنى درباره ی نماز، ص: 23@
هنالک ابتلى المؤمنون و زلزلوا زلزالا شدیدا.» (2).
و کار اضطراب و وحشت مسلمانان به جایى رسید که رسول خدا بر فراز تپهاى (که اکنون مسجد فتح روى آن بنا شده) رفت و دست به درگاه خداى تعالى بلند کرد و این دعا را خواند:
«یا صریخ المکروبین و یا مجیب المضطرین و یا کاشف الکرب العظیم انت مولاى و ولیى و ولى آبائى الاولین اکشف عنا غمنا و همنا و کربنا، اکشف عنا کرب هؤلاء القوم بقوتک و حولک و قدرتک.»
«اى فریادرس غم زدگان، و اى پاسخده درماندگان، و اى برطرف کننده یاندوه بزرگ، تویى مولى و یاور من و یاور پدران گذشتهام، این غم و اندوه و گرفتارى را از ما دور کن، و گرفتارى این قوم را به نیرو و قدرت خود از ما بگردان.» (3).
و درباره یآخرین شبى که فرداى آن شب مشرکان رفتند، و مسلمانان از آن محاصره و جنگ سخت آسوده شده، و پیروز درآمدند، حذیفه بن یمان یکى از یاران رسول خدا داستان زیر را نقل مىکند:
در آن شب که احزاب رفتند به قدرى سرما شدید بود که من خود را در گلیمى که از زنم گرفته و همراه خود برده بودم پیچیده و از شدت سرما روى زمین خوابیده بودم و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به نماز ایستاده (و به پناهگاه حقیقى خود پناه برده بود)، در این وقت بادى سهمگین
**سخنى درباره ی نماز، ص: 24@
نیز برخاست که سرما را دو چندان کرد!
پیغمبر مقدارى نماز خواندند و آنگاه صدا زدند:
«الا رجل یأتینى بخبر القوم یجعله الله رفیقى فى الجنة.»
«مردى نیست که برود و خبرى از دشمن براى من بیاورد و من دعا کنم تا خدا به پاداش این کار او را رفیق من در بهشت قرار دهد؟»
حذیفه گوید: به خدا سوگند ترس و گرسنگى و سرما به قدرى شدید بود که کسى پاسخ آن حضرت را نداد، براى بار دوم و سوم صدا زد باز هم کسى پاسخ نداد تا در مرتبه یچهارم مرا صدا زد و من ناچار شدم جواب دهم.
پیغمبر فرمود: مگر این سه بار صداى مرا نشنیدى؟
گفتم: چرا!
پیغمبر فرمود: اکنون برخیز و به میان اینان برو و ببین چه مىکنند و خبر آن را براى من بیاور! و مواظب باش کار دیگرى انجام ندهى تا نزد من بیایى! (4).
**سخنى درباره ی نماز، ص: 25@
حذیفه گوید: من برخاستم و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره یمن دعایى کرد که در اثر دعاى آن حضرت دیگر سرما و ترس از من دور شد، من پیش رفته و از خندق عبور کردم و خود را به میان لشگر دشمن رساندم، دیدم آن باد سهمگین هنگامهاى برپا کرده دیگى و آتشى به جاى نگذارده، و خیمه و چادرى سر پا نمانده، در این میان ابوسفیان را دیدم که به پا خاست و پیش از آن که شروع به سخن کند گفت:
هر یک از شما نگران باشد که پهلوى او بیگانه و جاسوسى نباشد!
حذیفه گوید: من براى آن که شناخته نشوم پیشدستى کرده و دست مردى را که پهلویم نشسته بود گرفته پرسیدم: تو کیستى؟ گفت: معاویه، آنگاه دست آن دیگرى را که آن طرف نشسته بود گرفتم و پرسیدم: تو کیستى؟ گفت: عمرو بن عاص.
و بدین ترتیب شناخته نشدم، پس ابوسفیان به سخن آمده و گفت: اى گروه قریش، به خدا این سرزمین دیگر جاى ماندن نیست. اسب و شترى براى ما باقى نمانده و همگى هلاک شدند، یهود بنى قریظه نیز با ما به مخالفت برخاسته و به ما خیانت کردند، باد و طوفان را هم که مىبینید چه مىکند! نه دیگى بر سر بار گذارده و نه آتشى به جاى نهاده و نه خیمه و چادرى سر پا مانده، اینک آماده یحرکت به سوى مکه شوید که من به راه افتادم!
این را گفت و بر شتر خویش سوار شد و از عجلهاى که داشت هنوز زانوى شتر را باز نکرده تازیانه بر او زده و او را از زمین بلند کرد، و شتر سه بار بر زمین خورد تا این که ابوسفیان همانطور که سوار بود خم شد و زانوى
**سخنى درباره ی نماز، ص: 26@
شتر را باز کرد.
حذیفه گفت: در آن وقت من به آسانى مىتوانستم ابوسفیان را با تیر بزنم و او را از پاى در آورم اما چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سفارش کرده بود کار دیگرى انجام نده از این کار صرف نظر کرده و به سرعت خود را به سوى رسول خدا رساندم و آنچه را دیده بودم به اطلاع آن حضرت رساندم.
با رفتن ابوسفیان سران دیگر قبائل نیز هر کدام سوار شده و به افراد خود دستور حرکت دادند و هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که دشمن با به جاى گذاردن بسیارى از چادرها و اثاث و زندگى، شتابزده سرزمین مدینه را به سوى مکه ترک کرده بود.
_ و این هم حدیث پایانى این مقاله که شامل بسیارى از فوائد و فضائل نماز است، و آن حدیثى است که شخصى به نام ضمرة بن حبیب روایت کرده که درباره ینماز از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدند، و آن حضرت در جواب فرمود:
«الصلاة من شرایع الدین، و فیها مرضات الرب عزوجل، و هى منهاج الأنبیاء، و للمصلى حب الملائکة، و هدى و ایمان، و نور و برکة فى الرزق، و راحة للبدن، و کراهة للشیطان، و سلاح على الکافر و إجابة للدعاء، و قبول للاعمال، و زاد للمؤمن من الدنیا إلى الآخرة، و شفیع بینه و بین ملک الموت، و انس فى قبره، و فراش تحت جنبه، و جواب لمنکر و نکیر، و تکون صلاة العبد عند المحشر تاجا على رأسه و نورا على وجهه، و لباسا على بدنه، و سترا بینه و بین النار، و حجة بینه و بین الرب
**سخنى درباره ی نماز، ص: 27@
جل جلاله، و نجاة لبدنه من النار، و جوازا على الصراط، و مفتاحا للجنة، و مهورا لحور العین، و ثمنا للجنة، بالصلاة یبلغ العبد الى الدرجة العلیا لأن الصلاة تسبیح و تهلیل و تحمید و تکبیر و تمجید و تقدیس و قول و دعوة.» (5).
«نماز از شرایع دین است، و در آن است موجبات خشنودى و رضایت پروردگار عزوجل، و راه پیمبران است. شخص نمازگذار از دوستى فرشتگان و هدایت و ایمان و نور معرفت، و برکت در روزى، و آسایش بدن، و ناخشنودى شیطان بهرهمند است. نماز سلاح و ساز و برگى است بر کافران، و وسیله یاجابت دعا و پذیرش اعمال، و توشهاى است براى شخص مؤمن از دنیا به سوى آخرت، و شفیع و واسطهاى میان او و فرشته یمرگ، و انس در قبر، و بسترى آماده در زیر بدن و پاسخى براى نکیر و منکر. نماز بنده یخدا در محشر تاجى است بر سر او و نورى است در چهرهاش و جامهاى است در تنش، و پردهاى است میان او و آتش دوزخ، و حجتى است میان او و پروردگار او جل و جلاله، و وسیله ینجات بدن او است از آتش، و برگ عبورى است براى صراط و کلیدى است براى بهشت، و مهریه یحورالعین، و بهایى است براى بهشت.
به وسیله ینماز بنده یخدا به درجه یعالیه نائل گردد زیرا نماز تسبیح است و تهلیل، و تحمید و تکبیر و تمجید، و تقدیس و گفتار و دعاء…»
**سخنى درباره ی نماز، ص: 29@
1) ادامه یماجرا در کتاب زندگانى پیغمبر اسلام، تألیف نگارنده، ص 302 الى 321.
2) سوره یاحزاب، آیه ی10 – 11. یعنى هنگامى که آنها (دشمنان) از قسمت بالاى (شهر) شما و از قسمت پائین شهر شما به نزدتان آمدند، و آنگاه که چشمها به گودى سر فرورفته و دلها به گلوگاه رسیده و درباره یخدا گمانها کردید، در اینجا بود که مؤمنان دچار آزمایش شده و به سختى لرزیدند.
3) سوره یاحزاب، آیه ی11 – 10.
4) ابن هشام نقل مىکند که: روزى مردى از اهل کوفه به حذیفه گفت: راستى شما رسول خدا را دیده و با او مصاحبت داشتهاید؟ حذیفه گفت آرى. مرد کوفى پرسید: رفتار شما با آن حضرت چگونه بود؟ پاسخ داد: تا جایى که مقدور بود از او فرمانبردارى و اطاعت مىکردیم. مرد کوفى گفت: به خدا اگر ما آن حضرت را دیده بودیم او را بر دوش خود سوار مىکردیم و نمىگذاردیم روى زمین راه برود. حذیفه گفت: اى مرد، به خدا ما در جنگ خندق نزد آن حضرت بودیم و چون شب شد آن حضرت مقدارى نماز خواند آنگاه متوجه ما شده گفت: کیست که برود و ببیند اینان چه مىکنند و برگردد، و هر کس این کار را انجام دهد من از خدا مىخواهم تا او را در بهشت رفیق من گرداند! و این که فرمود: برگردد! معلوم بود که بر مىگردد. اما سرما و گرسنگى و ترس به حدى شدید و زیاد بود که حتى یک نفر هم جواب نداد، رسول خدا که چنان دید مرا به نام صدا زد و من چارهاى نداشتم جز آن که پاسخ او را بدهم و دنباله یداستان را نقل مىکند.
5) خصال صدوق، ج 2، ص 522.