خدایا! این زمستان سرد گناه، به انجماد دل، یارى مىدهد، امّا نسیم اعتماد به لطف تو، در آوندهاى دلم هیجان تازه آفریده است. پس من مىتوانم، توحید تو را آغاز کنم که کمال دین، معرفت یگانگى توست. خدایا، آن گاه که لب به یگانگى تو مىگشایم، وارد خانه ى آرامش عظیم تو مىشوم. آسایش مىیابم و خاموش در مقابل تو مىشوم. آسایش مىیابم و خاموش در مقابل تو، مىایستم. خدایا! مىدانم تا زمانى که به توحید تو نرسیده ام، آماده ى ورود به قلمروت نیستم، تو سکّاندار زندگى ام هستى و من مىخواهم در نمازم به تو وابسته گردم. اى بزرگ کاینات! در رکوع نمازم، وجودم را وقف تو مىکنم و سرشار از اعتمادت به سویت مىآیم. تسبیح تو، بازدَم پاکى و سرور را به حنجره ى پُر معصیتم مىفرستد و مرا شرمگین حضور زیباى تو مىکند.
خدایا! پیشانى بر خاکى مىسایم که اگر به ریا آلوده نباشد، «سبب متّصل بین ارض و سما» (1) خواهد بود. خدایا! در سجودم به تماشاى منظر معنوى وجودت
**روایت مهر، ص: 82@
مىنشینم و قراولان قلعه ى قلبم را به جست و جوى گم کرده ى خویش، وا مىدارم. دلم مىخواهد راز دار خلوتم گردى و به نجواهاى عاشقانه ام پاسخ گویى. مىخواهم زمین سجده ام، در جست و جوى رازداران خویش، مرا نیز در زمره ى آن ها بپذیرد. خدایا! آن گاه که سر از سجده بر مىدارم، عاشق نور وجودت مىگردم و مىخواهم بال در قفس گل هایى بگشایم که بر کرانه ى سبز چشمه ى رضوان تو رُسته اند. آن گاه که به تشهّد مىنشینم، روحم قفسى درهم شکسته است که پرنده ى مجروح خویش را تشویق به پرواز مىکند و هر شهادتى که بر لبانم جارى مىگردد، صحنه ى احسان تو را در مقابلم به نمایش مىگذارد. خدایا! اگر حضور تو در نمازم نباشد، اگر تو همصحبت دلم نگردى، واى بر من!…امّا…امّا مىدانم که تو معلّم خسیسى نبوده اى که نخواهى با شاگردان خطاکار خویش، سخن بگویى.
خدایا! آن گاه که براى تشهّد زانو مىزنم، مىخواهم در ساحل دریاى موّاج عشق تو، گردش کنم و پیغام حضورت را به همه ى عاشقانت برسانم. خدایا! آن گاه که عطر سلامم، سجّاده ى نمازم را پُر مىکند، به بوى تسلیم در حضور تو، مست و زنده مىگردم و غریبانه فریاد برمىآورم که اى محبوب ازلى! «من نى ام بیگانه، از خویشم مران.»
**روایت مهر، ص: 83@
1) بر گرفته از دعاى ندبه.