[یونس بن متى از پیغمبران بنىاسرائیل بود که پس از سلیمان بر اهل نینوا (موصل) مبعوث گشت و امت وى حسب قرآن صد هزار یا بیشتر بودند.
از امام صادق علیهالسلام روایت است که خداوند عذاب خود را پس از تقدیر از هیچ قومى برنگردانید جز قوم یونس؛ چه اینکه حضرت یونس پیوسته آنها را به دین خدا دعوت مىنمود و آنها نمىپذیرفتند، تصمیم گرفت بر آنها نفرین کند. دو نفر در میان آنها بودند یکى عالم به نام روبیل و دیگرى عابد به نام ملیخا، عابد همواره به یونس مىگفت: نفرین کن ولى عالم وى را از این امر باز مىداشت و مىگفت: خدا دوست ندارد بندگانش هلاک شوند. اما یونس سخن عابد را پذیرفت و نفرین نمود. وحى آمد که فلان روز، روز نزول عذاب است. چون وقت عذاب نزدیک شد یونس و عابد از میان قوم فرار کردند ولى عالم بماند. و چون روز موعود رسید و آثار عذاب نمایان گشت عالم خطاب به مردم نمود و گفت: همگى به خدا پناه برید باشد که بر شما رحم آرد و عذاب را از شما برگرداند. آنها گفتند: چه کنیم؟ وى گفت: همه دسته جمعى سر به بیانان نهید و کودکان را از مادران و نیز بچه حیوانات را از مادرانشان جدا سازید و به گریه و دعا بپردازید. آنها چنین کردند و همگى گریه و ناله و ضجه سر دادند، خداوند بر آنها ترحم نمود و عذاب را از آنها دفع ساخت.]
آن عبد شایستهى حق سالها مردم نینوا را به عبادت حق و دست شستن از شرک و کفر و گناه دعوت کرد، ولى مردم در برابر تعالیم الهى او تکبر ورزیدند و با وى به مخالفت برخاستند تا جایى که آن حضرت را از هدایت خود ناامید ساختند، و آن جناب از حضرت رب جهت نابودى قوم نینوا نفرین نمود و سپس آنان را رها کرده به جایى رفت که مردم به او دسترسى نداشته باشند.
چون به منطقه بازگشت زندگى مردم را عادى یافت، معلوم شد جامعهى نینوا به پیشگاه حق برگشته و عذاب را با قدرت و قوت توبه از خود دور کردهاند.
پس، با خشم و غضب منطقه را ترک کرد و از میان امواج دریا در شکم
**سیماى نماز، ص: 51@
ماهى جاى گرفت. خداوند، علت نجاتش را از آن زندان مهلک چنین بیان مىفرماید:
«فلولا أنه کان من المسبحین – للبث فى بطنه إلى یوم یبعثون»(1).
[و در شکم ماهى به تسبیح خدا مشغول شد که] اگر او از تسبیح کنندگان نبود – بىتردید تا روزى که مردم برانگیخته مىشوند در شکم ماهى مىماند.
در «مجمع البیان» از قول مفسر بزرگ قتاده آمده است که منظور از تسبیح و ستایش یونس نماز بود(2).
**سیماى نماز، ص: 52@
1) صافات (37): 144 -143.
2) مجمع البیان: 8 / 459.