– بدون نام نویسنده
قهرمان، دستهایش را پشت کمر زنجیر کرد و همینطور که روی میز قدم میزد، گفت:«آخه من نمیخوام توی داستان تو کشته بشم.»
از روی صندلی بلند شدم و گفتم:«این محال است، در غیر این صورت داستان من خراب میشه.خوب…»
نگذاشتم حرفش را ادامه بدهد و با قاطعیت گفتم: «یا آخر داستان باید بمیری یا این که …»
-یا چی؟
-یا اینکه به جای تو یه قهرمان دیگه توی داستانم میگذارم….
-این نویسنده با سه مطلب داستان گونه در مسابقه شرکت کرده است. داستان اول در واقع یک مجموعه نثر ادبی مرتبط با واقعه عاشوراست. داستان دوم در قالب واگویههایی از یک فرزند شهید بیان شده و شروع نسبتاً خوبی دارد و نشان میدهد که نویسنده از قدرت تخیل بسیار خوبی برخوردار است [نمونه انتخابی از همین داستان برگرفته شده است] و داستان سوم نیز در واقع خاطراتی است درباره ایام سوگواری محرم.
مطلب اول این مجموعه بدون عنوان و عناوین دو داستان دیگر به ترتیب زیر است:
یک شب سری به صبح خواهم زد؛
آخرین فریاد سکوت.
توضیح این که نویسنده، فراموش کرده است نام خود را بنویسد.