وَ اعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَاَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ اِنْ کُنْتُمْ امَنْتُمْ بِاَّللَّهِ.(1).
و بدانید که هرچیزى را به غنیمت گرفتید (و یا از راههاى دیگر بدست آورید) یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و از آنِ خویشاوندانِ او و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان است اگر به خدا ایمان آوردهاید.
حیران و سرگردان ایستاده بودم و به کوچههاى مدینه نگاه مىکردم. از نیشابور، این همه راه را با پاى شوق آمده بودم؛ شوق دیدار امام.
ایستاده بودم و به شیعیان نیشابور فکر مىکردم، به لحظههاى به یادماندنى خداحافظى و بدرقه ی آنان. یادم آمد که چگونه از سر شوق (یک پنجم) اموالشان را به من مىدادند و در حالى که چهرههاشان از عشق به امام مىدرخشید، مىگفتند این ناقابل را تقدیم امام کن و سلام ما را به او برسان.
پاکتهاى نامههاشان را که پرسشهاشان را در آن نوشته و آنها را مُهر
**راه سبز، ص: 124@
کرده بودند به من مىدادند تا پاسخ آنها را از امام بگیرم و براى آنها بیاورم.
این کار همه ساله ی آنان بود. ولى این بار خدا به من توفیق داده بود که به نمایندگى آنان به محضر امام شرفیاب شوم.
ایستاده بودم و از فکر شطیطه» بیرون نمىرفتم. یک پارچه آورده بود که به دست خودش رشته بود با یک درهم.
گفتم: اى بانوى بزرگوار! من خجالت مىکشم که این ناچیز را خدمت امام ببرم. اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:
«آنچه بر عهده ی من هست همین مقدار است و نباید در عمل به احکام خدا حیا کرد.»
از صداقت و ایمان او شگفتزده شدم و آن ناچیز را از او تحویل گرفتم.
هنوز ایستاده بودم که ناگاه نگاهم به پسر بچهاى افتاد که به من مىگوید: بیا خانه ی امام را به تو نشان دهم.
وقتى بر امام کاظم علیه السلام وارد شدم فرمود: «پاسخ نامهها را در کنار پرسشها نوشتهام.» آنگاه قبل از آنکه از شیعیان نیشابور سخنى به میان آورد، نشانىهاى دِرهم و پارچه ی شطیطه را داد و آنها را از من مطالبه کرد.
وقتى دِرهم و پارچه را برداشت، همان جملهاى را که شطیطه همراه با اشک دیدگانش گفته بود تکرار کرد.
آنگاه فرمود: «سلام من را به شطیطه برسان سپس چهل دِرهم با پارچهاى به من داد و فرمود این پارچه، پنبهاش از «قریه ی صیدا» قریه ی فاطمه ی زهرا علیها السلام است و خواهرم حلیمه آن را رشته، اینها را از جانب من به شطیطه هدیه کن.»(2).
**راه سبز، ص: 125@
1) سوره ی انفال / آیه ی 41.
2) منتهىالآمال / صفحه 794 و 795.