البته جستجو و سردرگمى شاید گاهى مفید باشد؛ اما اگر بیش از حد طولانى و عمیق شود نوجوان را به فروپاشى هویت و از هم پاشیدگى در نقش دچار مىکند. افرادى که پس از یک دوره جستجوى فعالانه به احساس هویتى قوى دست یافتهاند، در مقایسه با آنهایى که هویتشان به طور یک نواخت شکل گرفته، بى آنکه این دوره را گذرانیده باشند از
**راهبردهاى روانشناختى تبلیغ، ص: 37@
استقلال رأى بیشترى برخوردارند. آنها خلاقترند و تفکر پیچیدهترى دارند؛ و از نظر هویت جنسى ثبات بیشترى دارند و با دیدى مثبت به خود و دیگران مىنگرند و استدلال اخلاقى رشد یافتهترى دارند(1).
نوجوان در این دوره از زندگى نیز باید یک بار دیگر در نسبتهایى که بین «خود» و «محیط خود» برقرار کرده است تجدید نظر کند و با روى آوردن مجدد به سازمان یافتگى نظام ارزشى خود به همهی مؤلفههاى وجود خویش وحدت تازهاى بخشد؛ و رابطه متعادل و مورد انتظارى را در رابطه با والدین و جامعه بزرگسال برقرار سازد. البته این تعادل و انتظار مطلوب آنگاه میسر خواهد شد که شرایط اجتماعى و انگیزشهاى درونى بطور طبیعى و بدور از فشارها و اجبارهاى بیرونى باشد. پیداست که اگر شرایط غیر طبیعى یا دور از وضع طبیعى باشد عملاً دو حالت اساسى با انواع حالات بین بینى ممکن است بوجود آید:
اگر ساختار تربیتى خانواده و اقتدار والدین بر مبناى تحکم و اجبار و تحمیل باشد؛ بهنحوى که هویت نوجوان و فردیت خود گردان او در سیطره جباریت کور بزرگسال خاموش گردد، مسلماً با نوعى واپسروى و یا تثبیت در مرحله قبل مواجه خواهیم شد، اگر نظام ارزشى خانواده و ساختار تربیتى اولیا به قدرى سست و بى بنیاد باشد، قابلیت الگودهى مناسب را به نوجوان نداشته باشد، در این صورت نیز نوجوان به یک وضعیت سازش نایافتگى لجام گسیخته دچار مىشود. این سازش نایافتگىها بیشتر ممکن است منتهى به اعمال غیر اجتماعى و غیر اخلاقى گردند و شرایط بزهکارى نوجوان را فراهم آورند.
بدین ترتیب، اگر در دوران کودکى با موجودى سر و کار داریم که از نظر تحول اخلاقى در مرحله «دیگر پیروى»(2) است و خود را با اصل «واقعیت»(3) تطبیق مىدهد؛ معهذا جهان از نظر وى تابع چیزهایى است که دیده یا حس کرده است و روابط ذهنى او بر محور خانواده و مقررات خانوادگى دور مىزند. نوجوان خواهان، «خود پیروى» و «خودمختارى» است؛ او براى خود مقیاسى از ارزشها بنا مىکند، احساس تعلق به یک گروه اجتماعى در وى بوجود مىآید، مىخواهد آزادى عمل خود را شخصاً بنا کند.
**راهبردهاى روانشناختى تبلیغ، ص: 38@
همچنین، پیش از آنکه با محیط خانوادگى، حرفهاى و فرهنگى درآمیزد، مىکوشد خود را با یک واقعیت اجتماعى ممکن که دورتر از واقعیتهاى کنونى است سازش دهد. نوجوان خود را در برابر بزرگسال مىداند و به این مىاندیشد که چگونه در جامعه بزرگسالان وارد شود؛ اما خود نقشه زندگى و طرحهاى تغییر و اصلاح جامعه را همراه داشته و آن را بکار مىبندد.
بارى، «استقلال اخلاقى» که در قالب «خود پیروى ارزشى» و خودگردانى و خودکفایى اجتماعى (در کنار استدلال عقلانى و استحکام هویت) نمایان مىشود، شخصیت جوان را از بالندگى و پویایى خاصى برخوردار مىسازد.
اولین جرقههاى هویت جویى و استقلالطلبى جوان، بازیابى و بازسنجى گذشته خود و فرهنگ جامعه خویش است؛ او همه چیز را از نو بازسازى و بازآفرینى مىکند. تقلید و اقتباس جاى خود را به تحقیق و ابتکار مىدهد. اطاعت آگاهانه جایگزین اطاعت کورکورانه مىشود. اعتراض به هنجارهاى رایج و نفى هرگونه اجبار و تحمیل براى ساختن هنجارهاى جدید آغاز مىشود. نگاه او به جهان، طبیعت و آموزههاى اجتماعى و اخلاقى یک نگاه تردیدآمیز و رازآلود مىگردد.
او حتى در پرداخت گفتار و ادبیات کلامى خود نیز تغییراتى ایجاد مىکند، او الفاظى را براى بیان تجربهها و حسیّات خود ابداع مىکند که از الگوهاى رایج و عادى خود فراتر مىرود. او راههاى نامتعارف و ناهنجار را در نگریستن به جهان تجربه مىکند، خواهان واگرایى، تمایز یافتگى و استقلال غرورآمیز است؛ البته این ماجراجویى کنجکاوانه به طور موقت نمایان و بزودى به پختگى و متانت همراه با تواضع و خشوع تبدیل مىشود، (البته اگر شرایط و موقعیت این تحول با سلامت و صداقت و تحمل و بردبارى همراه باشد).
معلمان و اولیا و مربیان باید بدانند که در این دوره، نوجوان همچون خمیرى شکلپذیر نیست که به میل و اراده یا کنترل و هدایت آنها به زودى تسلیم گردد، بلکه تابع منظومه پیچیدهاى از روابط متقابل جامعه، خانواده، همسالان و دیگر عوامل مؤثر در فرآیند شکلدهى شخصیت خویش مىباشد.
در واقع، نوجوان تابع قواعد پنهان و آشکار جریانهایى است که از بطن جامعه و از متن رویدادهاى غیر قابل کنترل آن مىجوشد و مىخروشد.
امروزه جوانان و نوجوانان ما از سه مشکل بزرگ که با سه نوع احساس ناگوار همراه است رنج مىبرند:
**راهبردهاى روانشناختى تبلیغ، ص: 39@
1ـ احساس بیگانگى از خود یا احساس ناخودبودن: بدین معنى که جوان در عین حال که در میان اعضاى خانواده، همسالان، قوم و خویشان و جامعهی انسانى زندگى مىکند و با یکایک آنها ارتباط دارد، اما از نوعى گسستگى عاطفى و ناهمزیستى روانى رنج مىبرد، او با دیگران هست و نیست. در عین همبستگى، احساس بیگانگى دارد و از برقرارى ارتباط صمیمى و طبیعى با دیگران ناتوان است.
2ـ احساس ناانسانى یا غیر انسانى بودن: یعنى جوان خود را در چرخهی روابط اجتماعى در حکم یک دنده چرخ مکانیکى احساس مىکند و دیگران نیز از نگاه او اشیایى بى روح و مهرههایى از هم گسسته هستند که تنها با منفعترسانى به او معنا مىگیرند. از این منظر، جوانان در روابط فردى خود نسبت به یکدیگر ماشینوار رفتار مىکنند.
3ـ احساس بى هویتى یا احساس اینکه شخص خود را در قالب موجودى مىبیند که هویت خود را از دست داده و به صورت یک «عضو بى نام گروه» در آمده است: به عبارت دیگر، هر روز فرد با این احساس ناخوشایند و تهدیدآمیز روبرو مىشود که ممکن است تعلق خود به دیگران از یک سو، و تعلق دیگران به او از سوى دیگر، گسسته و از هستى و مقبولیت اجتماعى ساقط شود.
اگر امروز مىبینیم که جوانان بعضاً دچار مشکلات روان شناختى و جامعه شناختى شدهاند؛ اگر مشاهده مىکنیم که آنها دچار از هم پاشیدگى هویت، گسستگى عاطفى، بىاعتمادى به نسل گذشته، عدم احساس تعلق به جامعهی بزرگسال، زودرنجى، بى تفاوتى، اضطراب روانى، افسردگى، پرخاشگرى و… هستند، [در اغلب موارد] باید عوامل سهگانهاى را که در بالا اشاره شد در پدیدآیى و تشدید این مشکلات مؤثر بدانیم.
اما آنچه در مخاطبشناسى تبلیغ آن هم در مخاطبان جوان باید به آن توجه داشت ویژگىهایى است که در ابعاد روانى، عقلانى، اجتماعى، عاطفى، جسمانى و اخلاقى و کارکردهاى خود را در عرصههاى مختلف نشان مىدهد. این ویژگىها در فرآیند ارتباط فعال و خلاق با جوانان و شناسایى عوامل پنهان و آشکار رفتارى آنها نقش مهمى دارد.
1) بورن 1978، آ 1978 ـ هاجسون و فیشر 1978، اورلوفسکى 1978، مارسیا، ولسر 1973ـ کلر ـ دى 1979.
2) Heteronomy.
3) Reality Princeple.