جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

درزى نیز در کوزه افتاد

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

اى پسر هر چند توانى پیر عقل باش. نگویم که جوانى مکن لکن جوانى خویشتن‏دار باش. و از جوانان پژمرده مباش که جوان شاطر(1) نیکو بود… و نیز از جوانان جاهل مباش که از شاطرى بلا نخیزد و از جاهلى بلا خیزد. بهره‏ى خویش به حسب طاقت خویش از روزگار خویش بردار که چون پیر شوى خود نتوانى چنان که آن پیر گفت: «چندین سال خیره غم خوردم که چون پیر شوم خوبرویان مرا نخواهند اکنون که پیر شدم خود ایشان را نمى‏خواهم»؛ و اگر توانى نیز خود نزیبد(2)

و هر چند جوان باشى خداى را عز و جل فراموش مکن و از مرگ ایمن مباش که مرگ نه به پیرى بود و نه به جوانى ـ و بدان که هر که ‏زاد(3) بمیرد چنان که شنودم.

**راهبردهاى روان‏شناختى تبلیغ، ص: 152@

که به شهر مرو(4) درزیى(5) بود بر در دروازه‏ى گورستان دکان داشت؛ و کوزه‏اى در میخث آویخته بود و هوس آنش داشتى که هر جنازه‏اى که از آن شهر بیرون مى‏رفت.


1) شاطر: چست و چالاک.

2) نزیبد: زیبنده و شایسته نیست.

3) هر که زاد: هر که به دنیا آمد.

4) مرو (173 / 1).

5) درزى: خیاط، دوزنده.