شخصى، طالب آموختن قرآن بود، بسیار رنج برده بود در حفظ قرآن، و هنوز حریص بود. مىپرسید که مقرى(1) خوش خوان(2) اهل کجاست؟ و از خداى در مىخواست که مقرى از اهل القرآن و اهل الله خاصته(3) بیابد. یافت ناگهان، در بغداد(4) مقرى به پیش او آمد. هر آیت از خواندهى خویش عرضه مىکرد،(5) او مىنمود که چنین بخوان. چون نظر کرد دید که عمر، ضایع(6) کرده است، از سر مىباید گرفتن(7) گفت: «هر چه بادا باد». پسر مقرى گفت: «اما شرط باباى من آن است که هر عشرى(8) را دینارى». گفت: «به دیده و سر». قرآن مىآموخت و زر مىداد به رغبت. بعد از آن روزى زرش نماند. دلتنگ مىگشت. پیرى را دید، گفت: «چه دلتنگى؟» احوال باز گفت. پیر بخندید، و او را به خانه برد و مهمان کرد. او از دلتنگى، طعام نمىخورد. گفت: «آخر، آن مقرى پسر من است، و آن زرهاى تو همه در زیر آن قالى است. او را به زر حاجت نبود. من لم یتغن بالقرآن فلیس منا زرِ ما قرآن است. ملک ما قرآن است. ما قرآن را چنان نیاموختیم که محتاج باشیم به غیر قرآن، الا جهت امتحان تو. اینک بنگر همه دینارهاى تو این جاست، برگیر و رفتى».(9) مقالات شمس، دفتر اول، ص 253.
**راهبردهاى روانشناختى تبلیغ، ص: 153@
1) مقرى: قارى قرآن.
2) خوش خوان: خوش آواز یعنى سراغ قاریى خوش آواز را مىگرفت. نشانىاش را مىپرسید.
3) قاریى از اهل قرآن و از اولیاى خاص خدا. در حدیث آمده است که «اهل القرآن هم اهل الله و خاصته». (عالمان و حافظان قرآن، اهل خدا و خواص اولیاء او هستند.).
4) بغداد: (3 / 4).
5) عرضه کردن: ارایه دادن، نشان دادن، در معرض نظر قرار دادن.
6) ضایع: تباه و تلف.
7) یعنى: باید از اول شروع کرد.
8) عشر: یک (10 / 1) یا به اصطلاح ده در صد. یعنى در ازاى هر یک دهم (قرآن) یک دینار باید بپردازد.
9) رفتى: برو.