هر گاه نماز مىخوانم، به یاد یار و دیار، آن چنان زار ناله مىکنم که به قول حافظ «از جهان، ره و رسم سفر، براندازم»(1) و این نماز، نمایش «آز» نیست؛ که تصویر «نیاز» است؛ تفسیر درد درون بنده اى که از عشق معبود، به خود مىپیچد. این نماز، «تفسیر ساده اى است بر وجود پاییزى عاشقى که هنوز تا بهارى شدن روحش، دیرى مانده است. این نماز، صحنه ى معاشقه با معشوق عاشق نوازى است که دیرگاهى است در انتظار حضور بنده اش، لحظه شمارى مىکند.
و من اکنون نماز مىخوانم… نمازى نثار قامت سبز انتظار؛ نمازى با درخشش و تابندگى عشق و نمازى براى یافتن سرزمین سبز بندگى.
آن گاه که نماز مىخوانم… صحنه ى زیباى اذان مؤذّن «کربلا» در مقابل دیدگانم مجسّم مىگردد و ترنّم دل نشین «اللّه اکبر» «على اکبر» در فضاى نمازم مىپیچد و من آرزومندم روزى این فضاى روحانى، از عطر نماز عشقم، عطرآگین شود. دیباچه ى عشق آفرینش، مگر چیزى جز سر ساییدن بر آستان یار است؟
**روایت مهر، ص: 20@
مگر سرفصل عبودیّت، جز رکوع عاشقى است؟ مگر نماز، جز رکعتى عشق، در طوافى میان عاشقان است و مگر قنوت جز، حالتى است که محراب را به فریاد آورد؟ اگر مؤذّن کربلا، تهلیل گوى حسین، تکبیرگوى عبودیّت و تسبیحگوى ملکوت پروردگار، در نماز من نیز، نظرى افکند، شاید قادر گردم طنین زیباى بندگى را در بارگاه عظمت یار، به صدا در آورم! شاید بر محمل نیلوفرى آسمان، سوار شوم و مَرکَب عشق یار را به چنگ آورم! شاید با طواف دل در حریم عشق، سایه سار معشوق را بر پهنه ى وسیع سر خویش ببینم، زلال شوق را حس کنم، آهم به افلاک دَوَد و دلم عطشناک، آواز بخواند! شاید در پهندشت بىنهایت نیاز، سفره ى راز بگسترم و نثار قامت آن الهه ى ناز، به سراییدن نماز بپردازم.
**روایت مهر، ص: 21@
1) دیوان حافظ:به یادیار و، دیار آن چنان بگریم زارکه از جهان، ره و رسم سفر، براندازم.