جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روایت مهر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

هر بار که داستان یونس (علیه السلام) را مى‏خوانم، روایت مهر، در ذهنم تداعى مى‏شود. آن گاه که یونس، پروردگارش را در نماز عشقش با «و ذالنّون اذ ذهب مغاضباً، فظّن ان لن نقدر علیه فنادى فى الظّلمات…(1)» خواند، معشوق نیز با «فنجّیناه (1)» اجابتش کرد.

یارا! آیا مرا نیز که با سوره ى عبودیّت مى‏خوانَمَت، به سوى خود مى‏خوانى؟ و آیا مرا که سراپا تقصیرم و تضییع، به بارگاه ربوبیتت، مى‏پذیرى؟….

آن گاه که نماز مى‏خوانم سى‏نماى عشقبازى در مقابلم به روى پرده مى‏رود و به یک تک نوازى با یگانه اى مى‏پردازم که ساحت پاک آسمانى اش، سرمایه ى زیستنم گشته و مى‏بینم که «باز سفره ى مهمانى گسترده اند؛ مهمانى و ضیافتى که متعلّق به یکتا خالق خلایق است. خوان عظیمى گسترده اند، ولى به شباهت میهمانى بندگان نیست.

در این ضیافت، سفره ى نیاز، گسترده و جان را به شراب عطش، سیراب

**روایت مهر، ص: 26@

مى‏کنند، تا از وجود خاکى بکاهند و به جانان درآویزند. مرغ جان از قفس زنگار گرفته ى وجود، پرّان کنند و با بال هاى سپید در پهناى آسمان قرب به احدیّت و تا سر منزل نور، رقص کنان آواز «لبیک یا حبیبى» سر دهند. کوبه ى این درب را هر بار محکم تر بکوبند و نام عزیزش را در هزار واژه ى سبز، بارها بسرایند. «یاقدّوس، یا حنّان، یا منّان…» میهمان، چشم به دست عطاى صاحبخانه دوخته است، تا به بخششى او را شاد کند و میزبان، امر به تسبیح و تقدّس نموده است، تا در خلال گویش تسبیح، دست نیاز به دامان او بیاویزد و بنده بطلبد هر آنچه مى‏خواهد، تا او «جلّ جلاله» به بزرگوارى ببخشد.»(2).

و من نیز در این بین، شِکوه هاى شرجى خویش را به تحفه آورده ام و همراه با مویه ى دل هاى عاشق، ناله مى‏کنم و به تماشاى ناز صاحبخانه ایستاده ام. صحنه ى احسان اوست که ابر بغض‏آلودِ وجودم را، به بارش فرا مى‏خواند و ناودان دیده ى تبدارم را به ریزشى بى‏وقفه وا مى‏دارد. سبوى لحظه ى ناب همراهى او، در شیشه ى مجنون، «مى» مى‏ریزد و دل، گرم قنوت مى‏شود و با ضمیرى بى‏کینه، غزل هایى به صمیمیت مرواریدهاى باران مى‏سراید.

دل از نیمه مى‏شکند و با فرط اندوه، همراه با عزلت دل هاى شیدا، گوشه‏نشین حریم یار مى‏گردد. آسمان از این همه زیبایى، محو سکوت مى‏شود و دل در تبى آلاله گون مى‏سوزد. «یا غیاث المستغیثین» دل در سجده ى نماز، مرهمى بر زخم سینه مى‏پاشد و نى هاى وجود، بى‏تاب مى‏گردند. آن گاه شروع به ترنّم احساس بى‏حدّ خود نسبت به معبود مى‏کنم و امید آن دارم دلم لایق عشق

**روایت مهر، ص: 27@

ازلى گردد؛ دلى که تا کنون چادرنشین بوده و حالا شدّت مهربانى ساقى، در ساغر آلاله اش، صهبا ریخته است.

نماز مى‏خوانم و نگاه هاى شفق را مى‏بینم که وجودم را براى یافتن حضور دل در محضر خدا مى‏کاوند و من، ناوک نگاه بهت آلود همه ى سردمداران عاشق را به سوى خود روان مى‏بینم.

**روایت مهر، ص: 28@


1) قرآن کریم.

2) ملاییان.