آن گاه که نماز مىخوانم، به همه ى کاذب ها پشت پا مىزنم و آرزومندم نمازم «تنهى عن الفحشاء و المنکر(1)» شود و نردبان عروجم گردد. سراچه ى دل را آذین مىبندم و ورود فرصت عشقبازى به آن را جشن مىگیرم. آن گاه که نماز مىخوانم، بر همدلى زیباى طبیعت، غبطه مىخورم؛ شرط آدمیّت را، در تسبیح مرغان طبیعت مىیابم و با ناله ى آن ها همنوا مىشوم.
قرار دل بىقرار خود را مىیابم و بر همه ى ناآرامى هاى گذشته ام خطّ بطلان مىکشم، مرغ خیالم را به رؤیاى بىهمتاى ستایش، پرواز مىدهم و قراولان راه را، با عبودیّت الهى از بین مىبَرم. آن گاه که نماز مىخوانم، آرزوى دیرینه ى خود را با معشوق بنده نوازم در میان مىگذارم.
معبودا!
«همه هست آرزویم، که ببینم از تو، رویى
چه زیان تو را، که من هم، برسم به آرزویى» (2).
**روایت مهر، ص: 31@
و زمانى که خطاب «لن ترانى» اش را مىشنوم، در حسرت نوشیدن جرعه اى از کلامش سوره ى «فاتحة الکتاب» را بر زبان مىرانم.
و این نماز همان میخانه ى «حافظ» است که میگسارانش باید نخست از بوى عشق، مست گردند، و سپس جرعه نوش باده ى «اَلَست».
این نماز، همان بار یافتن به حریم معشوقى است که رَوَندگان آن باید هرزهگیاه هاى وسوسه ى خویش را به دست محبوب، وجین نمایند و سپس پرنده ى روحشان به قلّه ى شفاعت محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالِ اوج بگیرد و صعود کند.
**روایت مهر، ص: 32@
1) قرآن کریم.
2) غزل شمس.