جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هنوز تا پریشانى

زمان مطالعه: 2 دقیقه

محبوبا! دیر زمانى است که سوداى شعله شدن از خاکستر وجودم، سرزده است. دیرزمانى است که چهره و قلبم با هم ناهماهنگ شده اند؛ دیگر هیچ‏ کدامشان، دیگرى را باور ندارد. در نماز عاشقى هر زمان چهره مى‏گرید، دل بر سادگى اش مى‏خندد و هر زمان دل در هجران حضور مى‏پژمرد، چهره به جاى دلدارى‏اش مى‏بارد. شاید اگر گلبرگ هاى دلم تا مرز حضور، فاصله ى کمى داشتند، شاید اگر به مهبط عاشقى در نماز صدق، اندکى مانده بود، مى‏توانستم نوشدارویى را مرهم وجودم نمایم. امّا افسوس… دیگر دیر شده است. احساس مى‏کنم کویر روحم، دیگر تابِ نگهدارى ریشه ى درخت گناه را ندارد. دیگر عاشقى، مفهوم زیباییش را از دست داده است؛ چون کویر هجران، وسعت گرفته و سموم گناه، نفوس را مى‏آزارد. در سرزمین دومین رکعتم، رحل اقامت افکنده ام و اشک اضطرار بر سایه ى محو دیدار مى‏بارم. در اندیشه ى بنده نوازى معبود، زمان مى‏گذرانم.

الهى! در بلنداى سوره ى توحید، گلیم وجود خویش را از گَردِ گمان مى‏تکانم و جغد بیم را از ویرانه ى قلبم، کوچ مى‏دهم. بیراهه هاى وهم را مى‏پیمایم و به

**روایت مهر، ص: 41@

مبارزه با ملخ هاى شک مزرعه ى دلم مى‏پردازم. اى کرامت محض! از تو زندگى در پناهت را، وام مى‏گیرم و رایحه ى جمالت را در نمازم استشمام مى‏کنم. معبودا! در حال ریختن شراب ناخالص گفتارم در سبوى ناب تو هستم. مى‏خواهم از دامى که در «سفلى» گسترده ام به اوج «علوى» تو، پَر بگیرم.

مولا جان! من به شوق نیم نگاه عاشقانه ى تو، با تو مى‏گویم، امّا نه از خود، که بى‏چیزى، امان گفتار نمى‏دهد. از تو… از تو، که باران مهرت بر سجّاده ى نمازم باریدن گرفته است. از تو، که «ربّ الحقنى بالصّالحین(1)» زبانزد خاص و عام است. از تو، که بادبان هاى زُهدم را، با نسیم کلامت به تلاطم واداشته اى.

محبوبا! کودکان دردم از انگشتان نیازم بالا رفته اند. گم شده اى در کویر زخمى بیدلى ام. آیا زخم هاى وجودم را با کرامت محضت، مرهم مى‏نهى؟ مولاى من! هنوز هم بیدل از خود مى‏شوم و در کوره راه هاى تردید، گام برمى‏دارم. هنوز هم، سر در گریبان غنچه ى احساسم و هنوز هم از احساسات زودگذر، دامن نکشیده ام.

**روایت مهر، ص: 42@


1) قرآن کریم.