جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در خلوت دل

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

آن گاه که نماز مى‏خوانم، تقارن نسیم رحمت با معرفت دل را، جشن مى‏گیرم. بر کوچه کوچه ى بى ارادگى، پاى یأس مى‏کوبم. دردهاى نهانى را به ذهن مى‏آورم. سیلاب دیدگانم را رخصت عبور مى‏دهم و سدّ مقابل چشم را مى‏کوبم. دست به هم مى‏سایم. صفحه صفحه ى زندگى را با کلمات نماز، پُر مى‏کنم. شعله هاى درد از وجودم زبانه مى‏کشد و من طلوع درد هجران را، جشن مى‏گیرم.

در و دیوار خانه از او حکایتى بس عجیب، سر مى‏دهد و همگان داد «هو» مى‏زنند، آن سوتر مرغ حقّى، غریبانه در خلوت دل مى‏سراید و بهانه ى معشوق مى‏گیرد. من نیز همگام با او نماز مى‏خوانم. بى او، بى حضور دل، بى‏خاک و ریشه، از هر بیشه ى سبزى خالى تر و مثل همیشه دیوانه اى که به دنبال حضور زنجیر، زمان را مى‏پوید. بیگانه اى خالى از هر چه آشناست. تمام سلام ها و قرائت هایم را به دست باران سپرده ام، تا با ریزش خود بر ارواح پاک، حضورم را به تماشا بنشینند؛ چشم انتظار حضور قلب در نماز عاشقى، منتظر سیراب شدن از سبوى بندگى و در کوره راه صعب وصال، لَه لَه مى‏زنم.

نماز مى‏خوانم؛ و گویى تمام آینه ها در مقابل آیینه ى دیدگان من، خُرد شده

**روایت مهر، ص: 54@

و قامت خمیده اند. در کوفه بازار شهر خراب قلبم، حضور آشنایى نیست که دژ زلزله زده ى آن را، بازسازى کند. در قد قامت صلوتم، قد برافراشته موجى نیست که حایل کمرم گردد و در مقابل یار، سرافرازم کند. در معراج نمازم، دست مهربانى نیست که نردبان عروجم را، نگه دارد، تا پایم نلغزد.

**روایت مهر، ص: 55@