جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شکفتنى دیگر (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

معشوقا! آن گاه که نماز مى‏خوانم، در گلدان آرزوى خویش گُل امید مى‏کارم و از تو مى‏خواهم که با نَم نَم باران عشقت، آبیارى اش کنى. در آسمان آبى لقاى تو، نمازم، ستاره ى خاموشى بیش نیست که به مددت محتاج است، تا به آن نور گیرد و در غربت و تنهایى اش نورى بتابد. در نمازم، یوسف آواره اى هستم که به عشق رؤیاى تو، سر به سجده مى‏گذارم. در خیال تو، پر مى‏زنم، به ساحل تو بار مى‏افکنم و گیاه به خشکى گراییده ى وجودم را در زمین سبز تو، مى‏کارم. اى نهایت والگان! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، شبنم گلبرگ وجود، در عشق تو تبخیر شود و چشمان به خاکستر نشسته ام، به وصل تو بدرخشد، غنچه ى آرزوى من به شوق حضور تو شکوفا گردد و شاهد میوه هاى رضایت درخت نمازم باشم.

شورآفرینا! در نمازم،

«پیاله بر کفنم بند، تا سَحَرگه حشر

به مى ز دل ببرم، هول روز رستاخیز(1)»

نمى‏دانم این سالک غریب، در کوچه بازارهاى پُربهاى نماز، خریدارى خواهد

**روایت مهر، ص: 64@

داشت یا نه؟ نمى‏دانم در نمازم، مرا یارى خواهى کرد که شکفتنى دوباره را به خاطر آورم و عاشقى گردم که در راهت نثار جان نمایم.

اى مهربان ترین منادى!

«عاشقانرا، بر سر خود، حُکم نیست

هر چه فرمان تو باشد، آن کنند (1)»

خاک هاى غفلت وجودم را با نسیم احسان خود، از بین ببر، تا استعداد لقایت در وجودم ریشه کند و مرا نیز به نمازى عاشقانه فرا خواند و آن گاه روى مراجعت پیدا کنم.

اى زیباى محض! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، از کوچه هاى شور و شیدایى گذر کنم. به داربست محکم وصل تو، چنگ زنم و ریشه هاى درخت مقصد را در وجودم نشا کنم. آن گاه که نماز مى‏خوانم، اندیشه ى بنده نوازى ات درذهنم اوج مى‏گیرد؛ گیاهان هرزه ى روحم با داس قدرتت محو مى‏گردد؛ مى‏دانم «پرده ى ناموس بندگانت را به گناه فاحش ندرى و وظیفه ى روزى به خطاى منکر نبرى (2)» مى‏دانم هر واژه ى نمازم که با حضور تو بر زبان آید، به ملکوت تو خواهد رسید. مى‏دانم اگر در وجودم اسماعیلى یافت گردد، تو رایحه ى جمال خویش را به مشامم خواهى رساند. امّا من که قابیلم و تحفه ى ستایشت، کهنه گیاه خشکیده و زبان درازى بیش نیست؛ زبانى که در نمازم، کلمات را با جسارت مى‏گوید و فکر در سیر حیات فانى دنیاست.

**روایت مهر، ص: 65@


1) دیوان حافظ.

2) گلستان سعدى / دیباچه.