الهى! عارفى به ملایکه ات غبطه خورد که «الرحمن على العرش استوى (1)» و فرشتگان تو، در حسرت «قلوب المنکسرة (1)» مانده اند که تو به دلشکستگان نزدیکى. آیا براى این قلب که چندین سال است در آرزوى حضور مىتپد، تیشه ى عشقى مىفرستى که در نمازم آن را خُرد کند و مرا به معاشقه با تو فرا خوانَد؟ آن گاه که نماز مىخوانم، سر تسلیم به آستان قربان مىسپارم و آرزومندم که پاسخ «و فدیناه بذبح عظیم (1)» از تو بگیرم. خدایا! مىخواهم نمازم، مملو دعاهایى باشد که تا عرش، صعود کند و زمین را به آسمان عشق، متصّل نماید. الهى! آن گاه که نماز مىخوانم، حضورى مىطلبم تا مرا نیز به نظام تسبیحى عالم وجود، در پیوندد. من، اسیرى که چشم دنیایى ام خفته است و در حسرت نجوا در سکوت شب، مانده ام. از تو مىخواهم به قلعه ى قلبم، رسوخ کنى و ترسم از تو را، به عشق به تو، بدل نمایى؛ که در محضر تو، عشق فراتر از ترس است. خدایا! آن گاه که نماز مىخوانم، قبرستان نشین سخیفى بیش نیستم که حَبْل «دعا» را گرفته ام، در
**روایت مهر، ص: 70@
کهف «اعتکاف»، معتکف شده ام و در جست و جوى گم کرده ى خویش، صداى ملکوتى و پُر از خلوص عاشقانت را مىشنوم.
خدایا! در نمازم، از تو مىخواهم که راز دار خلوتم گردى و گریه هاى مستانه ام را بپذیرى؛ که «گریه اوج سرمستى است». آن گاه که نماز مىخوانم، تجلّى اراده ى تو را سجّاده مىیابم؛ که اگر تو بخواهى، رایحه ى گل محمّدى و عطر قرآن را به مشامم، خواهى رساند. خدایا! شب، انیس نمازهاى بى نمازى من است و من در نیمه هاى شب، همراه با تسبیح مرغان عشق، به زمزمه ى نور نشسته ام. قلبم شکسته و خارزار گناه، آن را خلیده است. خدایا! مقصدم پرواز و تو مىدانى براى این مقصد، قفس ویران، ارزنده تر است. پس این قفس شکسته را نیز بپذیر.
**روایت مهر، ص: 71@
1) قرآن کریم.