جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نسیم رحمت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

الهى! شرمسارم که در نماز عشق تو، تا بلنداى آفتاب حضورت قد نکشیدم. اکنون هر گاه نماز مى‏خوانم، انگشت به دندان مى‏برم و با پشتى خمیده، خون مى‏گریم. خدایا! هر گاه نماز مى‏خوانم، نسیم بى‏قرار وجودم، بذر عطر مقّدس یادت را تا دورها مى‏فشاند و من بر سجّاده ى خیس از آبشار دیدگانم با تو پیمان مى‏بندم؛ پیمانى که مرا از غبارستان وهم آلود، به کهکشان حضورت برساند. خدایا! آن گاه که نماز مى‏خوانم، در حنجره ى پاییزى ام، غوغاى شکفتن واژه هاى سبز، بیداد مى‏کند و در رگ خشکیده ى وجودم، جویبار جارى ذکر تو، به جریان مى‏افتد. واژه هاى نورسته را در قافیه هاى نمازم به کار مى‏بَرم و به دنبال ردیف عاشقى، منظومه ى سرخ رکوع و سجودت را به زمزمه مى‏نشینم. خدایا! آن‏گاه که نماز مى‏خوانم، دندانه هاى چرخ شتابان معصیت، در روى سنگلاخ توبه ام مى‏شکنند و شراب ساغر یادت، غیرت مستى مى‏گیرد. از خویش سراغ خویشتن را مى‏گیرم و جز سینه اى پُر سوز، هیچ نمى‏یابم. باران توبه ام، باریدن مى‏گیرد و پس از گلگشت نماز تو، در آستانه ى سبز شدن، رجعتى دوباره مى‏کنم. هر بار که لب به شهادت مى‏گشایم، با صداى سبز «بلال»، همنوا مى‏شوم و سالکى

**روایت مهر، ص: 78@

مى‏گردم که نمازش همگام با قیام موج شده است.

خدایا! سلامم را زمانى به زبان مى‏آورم که گریه ام طلسم دردهایم را مى‏شکند و تپش دعا، لبانم را به تلاطم وا مى‏دارد. آن گاه سلامى توفنده تر از هر هواى طوفانى، نثار همه ى عاشقانى مى‏کنم که مصلاّى سبز نافله را با اشک هاى شبانه ى خویش، سَحَر کردند. خدایا! آن گاه که نماز مى‏خوانم، در حضور تو، با هودجى سپید، از کوچه پس کوچه هاى وهم، عبور مى‏کنم و تنهاى تنها در حسرت کوچ دل مى‏گریم. آرزویم این است که اوج تقدّس تو، فرود آید و مرا در یک نگاه خویش، محو کند.

خدایا! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، خاطر غریبم با قریه ى عشق تو، آشنا گردد و صلابت، در کتیبه ى ذهنم، حک شود. در تنهایى سجّاده ام، میهمان دلم گردى و من نیز، میهمان دوم دل، باشم، آن گاه خود را در تو تصّور کُنم و دلم پس از پیدا کردن تو، خرسندى بى پایان گیرد. خدایا! آن گاه که نماز مى‏خوانم، به فراسوى معراج کبوتران عشق، مى‏نگرم و پیشانى چروکیده ى خویش را در آبى بى‏نهایت آسمان، به سجود سجّاده مى‏سپارم.

**روایت مهر، ص: 79@