جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شوق هجران

زمان مطالعه: 2 دقیقه

خدایا! در نماز عاشقى، همه ى پاکبازان، بحر نوش توى ساقى اند و من خواهان جرعه اى از آن پیاله. مى‏خواهم در نمازم، دیوانه ى رویت گردم و آواره ى کویت باشم. حتّى اگر در طور سیناى خویش، لایق شنیدن، خطاب «لن ترانى» ات نمایى ام باز هم برایم شیرین است؛ چرا که تو با من همکلام شده اى و سیه بازار روحم را با سکّه ى زر خویش، رونق داده اى. خدایا! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، بغض دلم بشکند؛ دیواره ى قلبم تَرَک بردارد و جویبار دیده ام جارى شود؛ شاید اشکم به گونه ام یارى دهد و آن را سبز کند. دلنوازى هاى دلم را محکوم عاشقى ات کنم و بر دست هاى نوازشگرت بسپارم. مفهوم عاشقى را از نمازم به عاریت بگیرم و به تحفه ى روى تو، پیش فرستم. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، قصّه ى درد خود را با یارى دلنواز در میان بگذارم که راز خود را نمى‏توان بر عالم، سَمَر کرد. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، کمند زلف خوبان، دام راهم گردد و مرا در بند خویش سازد؛ سیمرغ وصال بر کوهسار وجودم، آشیان کند و مرا به طعمه ى روز خزان، در گوشه اى از لانه ى خویش، ذخیره نماید. خدایا! مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، محنت

**روایت مهر، ص: 86@

آباد دل پُر درد خویش را با سنگ محن تو، آباد کنم و تن خویش را چون سوزنى سازم، تا به آن مِهر را در رشته ى جان بکشم و آن گاه بر خوان درد تو بنشینم. مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، شمعى در ویرانه گردم، نه شمع رسوایى که در محفل مى‏گرید و از دادن تاوان مستى، شِکوه مى‏کند.

مى‏خواهم آن گاه که نماز مى‏خوانم، بلبل آسا به شوق هجرانت به قلّه ى دار، عروج کنم و فریادهاى خسته ى خویش را وادى به وادى بر هر کوى و برزن، فروبریزم.

مى‏خواهم آنگاه که نماز مى‏خوانم، شحنه ى عاشق وجودم، کمر عاشقانه ببندد و به سلسله ى شوق، بجنبد. جارى لب هایم ورد دعا گردد و با پرواز آهم، ذوق شکستن در دلم پَر بکشد. خدایا! مى‏خواهم خلوت نمازم سرشار از بوى تو گردد و در سجده گاه دل، شکست سپاه خزان را به نظاره بنشینم.

**روایت مهر، ص: 87@