جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اوزاعی در عریش مصر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در مسکن الفوائد شهید ثانى از أوزاعى نقل کرده که گفت: من در عریش مصر سایه‏بانى دیدم و در میان او مردى کور بود که دستها و پاهاى او شل بود و مى‏گفت: لک الحمد سیدى و مولاى اللهم انى احمدک حمداً یوافى محامد خلقک اذ فضلتنى على کثیر من خلقک تفضیلاً.

گفت: نزدیک وى رفتم و سلام کردم و گفتم: خدا رحمت کند ترا یک سئوال از شما مى‏کنم آیا جواب مرا مى‏دهى؟ گفت: اگر بدانم مى‏گویم. گفتم: چه فضیلتى خدا به تو

**زاد المتقین‏ یا معراج المومنین، ص: 174@

کرامت فرموده که این قسم تشکر مى‏کنى از او؟ گفت: مگر نمى‏بینى تفضلات الهى را به من؟ والله اگر خداوند تبارک و تعالى آتشى بفرستد که مرا بسوزاند و امر کند که کوها به روى من ساقط شود و دریاها مرا غرق کند و زمین مرا در خود فرو برد من زیادتر شکر مى‏کنم و من به تو حاجتى دارم. گفتم: آنچه مى‏خواهى بگو. گفت: پسرى دارم که وقت نماز مرا خبر مى‏دهد و وقت افطار به من افطار مى‏دهد و حال یک روز مى‏شود که نزد من نیامده است مى‏توانى او را بیابى. من تقرباً الى الله به سراغ او رفتم دیدم شیرى او را پاره کرده است و بر روى زمین افتاده است. گفتم انا لله و انا الیه راجعون. چگونه من خبر این پسر را به پدرش بگویم؟ پس نزد آن مرد رفتم و سلام کردم. جواب داد. گفتم: خدا رحمت کند تو را آیا تو مقرب‏ترى نزد خدا یا ایوب پیغمبر؟ گفت البته ایوب پیغمبر مقرب‏تر است نزد خداوند از من. گفتم: خداوند ایوب را مبتلا کرد و ایوب صبر کرد تا این که مردم از او دورى کردند و آنچه به من گفتى طلب کنم کردم، دیدم پسر تو را شیر پاره کرده است خداوند اجر تو را زیاد کند. یک مرتبه آن مرد صالح گفت:

**زاد المتقین‏ یا معراج المومنین، ص: 175@

الحمدلله الذى لم یجعل فى قلبى حسرةً من الدنیا. پس صیحه‏اى زد و افتاد بر زمین. نشستم و او را حرکت دادم دیدم از دنیا رفته است.