خداوند متعال به یکى از صدیقین وحى نمود که براى من بندگانى هستند که مرا دوست مىدارند و من هم آنها را دوست مىدارم، آنان مشتاق من، و من هم مشتاق آنها هستم، و آنها مرا در یاد دارند و من هم به یاد آنان هستم، آنها به من نظر دارند، و من هم به آنها نظر دارم، پس اگر تو قدم جاى قدم آنها بگذارى، تو را هم دوست خواهم داشت و اگر از راه آنها منحرف شوى عقوبتت خواهم نمود.
آن صدیق گفت: معبود من! نشانه آنها که مورد توجه تو هستند چیست؟
خطاب رسید: آنان روزها همچون چوپان مهربانى که مواظب گوسفندان خود هست به سایه می نگرند و منتظر آمدن شب هستند، و همان گونه که پرندگان هنگام غروب با شور و شوق عازم آشیانهى خود مىگردند. اینان هم با همین حال به استقبال غروب خورشید مىروند، پس آنگاه که شب فرا رسید، و تاریکى همهجا را فرا گرفت،
**سجادهى عشق، ص: 38@
و فرشها پهن و همه گرد هم جمع شدند و هر دوستى با دوست خود خلوت نمود اینان در برابر من به پاى مىایستند و صورتهاى خود را بر خاک مىنهند، و با تلاوت آیات قرآن به مناجات و گفتگوى با من بر مىخیزند، و نعمتهاى مرا سپاس مىگویند پس آنان را مىبینى که گاه گریه مىکنند، و گاه شیون سر مىدهند، گاه آه مىکشند، و گاه از معاصى و گناهان شکوه مىکنند، گاه ایستاده و گاه نشسته، و گاهى در حال رکوع، و گاه در سجده هستند، و آنچه را که به خاطر من تحمل آن مىکنند، همه را مىبینم، و شکوههائى که از محبت من بر لب دارند مىشنوم.
اول چیزى که به آنها عطا کنم سه چیز است یکى اینکه نور خودم را در دلهاى آنها بیفکنم در نتیجه همانگونه که من از آنها آگاهم، آنها نیز از من با خبر خواهند بود، دوم اینکه اگر آسمانها و زمینها و آنچه را که در این میان هست در میزان آنها ببینم باز آن را کم خواهم دانست، سوم رو سوى آنها مىکنم، و آیا اگر کسى من رو سوى او آورم، احدى مىتواند بداند که چه به او عطا خواهم نمود. (1).
**سجادهى عشق، ص: 39@
1) اسرارالصلوة، حاج میرزا جواد ملکى تبریزى، ص 455.