در حالات مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشفالغطاء که از بزرگان علماء در قرن سیزدهم و ساکن نجف اشرف بوده، آمده است:
در یکى از شبها که براى «تهجد» برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرد و فرمود: «برخیز به حرم مطهر مشرف شده در آنجا نماز بخوانیم. فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعت شب برایش دشوار بود، در مقام اعتداز برآمد و گفت من فعلاً مهیا نیستم شما منتظر من نشوید، بعد، مشرف مىشوم.»
فرمود: «نه، من اینجا ایستادهام؛ برخیز، مهیا شو که با هم برویم.»
**سجادهى عشق، ص: 70@
آقازاده، به ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم به راه افتادند. کنار درب صحن مطهر که رسیدند، آنجا مرد فقیرى را دیدند نشسته و دست سؤال از براى گرفتن پول از مردم باز کرده است.
آن عالم بزرگوار ایستاد و رو به فرزندش فرمود: «این شخص در این وقت شب براى چه اینجا نشسته است؟» گفت: «براى تکدى از مردم.» فرمود: «آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟»
گفت: «احتمالاً مقدارى ناچیز.»
فرمود: «درست فکر کن ببین، این آدم براى یک مبلغ بسیار اندک کمارزش دنیا آن هم متحمل، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلل به سوى مردم باز کرده است!!
آیا تو، به اندازهى این شخص، اعتماد به وعدههاى خدا دربارهى شب خیزان و متهجدان ندارى که فرموده است:
«فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین؟!!» (1).
گفتهاند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار از آن دل زنده و بیدار، آن چنان تکان خورد و تنبه یافت که تا آخر عمر از شرف و سعادت بیدارى آخرشب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد!!
**سجادهى عشق، ص: 71@
آرى، «ان هو الا ذکر و قرآن مبین لینذر من کان حیاً». (2).
وگرنه، «ما انت بمسمع من فىالقبور». (3).
از مردگان در دل خاک خفته، چه انتظارى مىتوان داشت؟! (4).
1) سورهى سجده، آیه ی 17: «احدى نمىداند که به پاداش عملشان چه چشم روشنىها براى آنان، ذخیره گردیده است.».
2) سورهى یس، آیات 70 و 69: «قرآن، چیزى جز یادآورى روشن نیست؛ تا کسى را که زنده است، هشدار دهد.».
3) سورهى فاطر، آیهى 22: «تو (اى پیامبر) به مردگان گورستان نمىتوانى چیزى بشنوانى».
4) شب مردان خدا، ص 44.