بسم الله الرحمن الرحیم
خداى من! سرور من! منم، بندهى بیچارهى تو، همان که هیچ هیچ بودم، تو با عنایتهایت هستىام بخشیدى و با بزرگوارىهایت کرامتم دادى و با فیوضات و تفضلاتت، نعمتهایى بىشمار ارزانیم داشتى.
سرور من! تویى که بر من نعمتها بخشیدى؛ تویى که در حق من کرامتها روا داشتى؛ تویى که با من نیکىها کردى؛ تویى که بر من منتها نهادى؛ تویى که بر من فیوضاتت و برکاتت باریدى؛ تویى که نیازهایم برآوردى؛ تویى که نقصهایم به کمال رساندى؛ تویى که روزیم دادى؛
تویى که پناهم دادى؛ تویى که یاریم رساندى؛ تویى که بدىهایم
**سجادهى عشق، ص: 97@
را پوشاندى؛ تویى که گناهانم را بخشنودى؛ تویى که از خطرها ایمنم داشتى؛
تویى که در بیمارىها شفایم دادى؛ تویى که در بیراهىها راهم نمودى؛ تویى که از من جانبدارىها کردى؛ تویى که با من نیکىها و مهربانىها و بندهنوازىها نمودى.
و من، منم که خطا کردى؛ منم که عصیان ورزیدم؛ منم که پاس تو را نداشتم؛ منم که حرمت تو را شکستم؛ منم که فرمان تو را زیر پا نهادم؛ منم که از تو رو گرداندم؛ منم که به بیراهه افتادم؛ منم که کژروى کردم؛ منم که تبه کارى نمودم؛ منم که ناسپاسى ورزیدم؛ منم که پیمان تو شکستم؛ منم که پیوند تو بریدم؛ منم که کور و کر شدم؛ منم که نفهمى و جهالت ورزیدم؛ و منم که به گرداب تباهى و سیاهى در افتادم.
مولاى من! من همانم که راهم نمودى، بیراهى کردم؛ به کارهایى فرمانم دادى، نافرمانى کردم از کارهایى بازم داشتى، به انجام آنها حرص ورزیدم؛ و اینک، نه رویى دارم که پوزش خواهم و نه زبانى دارم که عذر آورم، اینک چگونه به تو رو آورم و با تو سخن گویم؟ با روى سیاهم؟ با دامن آلودهام؟ با زبان پلیدم؟ با گوش پلشتم؟ با دست گناهکارم؟ با پاى عصیان ورزیدهام؟…
مگر اینها همه نعمتهایى نیست که تو به من بخشیدى و من همه را در نافرمانى و ناخرسندى تو به کار بردم؟
واى بر من! واى بر من! چنان گناهکار و ناسپاسم که اگر زمین از
**سجادهى عشق، ص: 98@
گناهکارىهایم آگاه بود، بىگمان مىشکافت و مرا در خود فرو مىبلعید، اگر کوهها از وزر ورزىهایم با خبر بودند، پارهپاره مىشدند و بر سرم فرو کوبیده مىگشتند، اگر دریاها ناسپاسىهایم را مىدانستند، مىخروشیدند و مرا به کام گردابهایشان فرو مىکشیدند.
واى بر من! واى بر من! اگر کیفر گناهانم را و مجازات ناسپاسىهایم را به آخرت واگذارى.
واى بر من! واى بر من! اگر در قیامت رو سیاه، سرافکنده، دست به گردن بسته، و پشت شکسته به محشرم آورى، از من حسابرسى کنى، با من به اعمالم معامله کنى و به عدل و داد پاداش و کیفرم دهى.
چه خساراتى! چه بیچارگیی! چه شرمساریى!کاش آنچه از آن مىترسم، امروز در این دنیا به سرم فرود آید و آن روز در آن دنیا در پیشگاه خدایم، مولایم و سرورم روسیاه، بىآبرو و شرمسارم نسازد.
شگفتا از مهربانى و بندهنوازى خداى من! من معصیت او مىورزم و حرمت او مىشکنم و فرمان او زیر پا مىگذارم، اما به جاى من اوست که شرم مىکند؛
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده است و او شرمسار
بدىهاى مرا مىپوشاند، گناهان مرا پنهان مىدارد، خوبىهاى مرا آشکار مىسازد، چنانکه گویا هرگز نافرمانى او نکردهام و عصیان او نورزیدهام.
**سجادهى عشق، ص: 99@
من به بهاى خشم او، بندگان او را خرسند مىسازم، اما او کار مرا به بندگان وا نمىگذارد و خود از روى مهربانى و بندهنوازى کار سازیم مىکند.
من فرمان او را سبک مىشمارم و به گناه و نافرمانى او تن مىدهم و آنچه را او نمىپسندد انجام مىدهم، اما او نه تنها گناه مرا مىپوشاند که بر آنان که مرا به گناهم عیب مىگیرند و سرزنش مىکنند، خشم مىآورد، (1) گناهانم را از پدر و مادرم پنهان مىدارد، مبادا بر من تندى کنند و سخت گیرند؛ از دوستان و آشنایان و همسایگان پنهان مىدارند، مبادا سرزنشم کنند و زبان به بد گوییم گشایند؛ از محتسب و داروغه و پاسبان و پاسدار و قانون و قاضى پنهان مىدارد، مبادا دستگیرم کنند، به زندانم برند. شلاقم زنند و کیفرم دهند… راستى اگر آنها، آنچه را خدا مىداند و از آنان پنهان داشته است، مىدانستند با من چهها که نمىکردند؟!
خداى من! مولاى من! اگر مىدانستم که پس از مرگ زندهام نمىسازى، خود را مى کشتم که از رویارویى با تو در قیامت سخت شرمسارم و از شرمسارى آن روز در برابر تو و گزیدگان تو سخت بیزارم.
**سجادهى عشق، ص: 100@
مولاى من! آنچنان از نفس نافرمان خود خشمگین و بیزارم که اگر مىتوانستم کیفر تو را برتابم و عذاب تو را تاب آورم، هرگز از تو درخواست بخشایش نمىکردم، بلکه از تو مىخواستم مرا، مرا که حرمت و حضور تو را پاس نداشتم و مهر و بندهنوازى، و بخشش و بزرگوارى تو را با ناسپاسى پاسخ دادم، به پاداش این همه حقشناس و ناسپاسى، سخت کیفر دهى.
مولاى من! در کار و بار خود بس اندیشهها کردم، اما به جایى نرسیدم، براى اصلاح نفس خویش تدبیرها اندیشیدم، اما طرفى بر نبستم، براى اخلاص در عبادت کوششها کردم، اما توفیق نیافتم و براى دور ماندن از وسوسههاى نفسانى شیطان ترفندها نمودم، اما از آنها ایمن نماندم، هرگاه گامى به تو نزدیک شدم، چندین گام مرا از تو دور داشتند، اینک بیچاره و درمانده، دریافتهام که جز با توفیق و یارى تو نمىتوان کارى از پیش برد. اینک به یقین مىدانم که انجام طاعت، پرهیز از معصیت و اخلاص در عبادت هیچ کدام بىتوفیق و یارى تو امکانپذیر نیست. ناگزیرم از همه جا رانده، از همه سو امید بریده، درمانده و بیچاره، روسیاه و شرمنده، در حالى که به گناهانم، به تباهىهایم، به بدکارىهایم، به ناروایىهایم، به پلیدىهایم، به پلشتىهایم، به کژوىهایم و به بیراهىهایم اقرار و اعتراف دارم، به سوى تو رو کردهام، به رحمت تو چشم دوختهام و به یقین مىدانم که براى رهایى از این گردابى که خود، خویش را بدان درافکندهام جز
**سجادهى عشق، ص: 101@
رحمت تو هیچ دستاویزى ندارم، تنها تویى که مىتوانى – اگر بر من منت گذارى – از این همه گرفتارى رهایم سازى، از این مرداب تعفن بیرونم آورى و کرامت و شرافتم بخشى.
مولاى من! اینک من با گناهانى که کردهام، با وزرهایى که ورزیدهام، با ناسپاسىهایى که نمودهام، سخت رسوا و بىآبرو ماندهام، و خود را جز اینکه بر من خشم آوردى، به سختى کیفرم دهى و حتى از درگاه خویش برانى، درخور هیچ چیزى نمىدانم. مگر اینکه مهربانى تو به فریادم رسد، بندهنوازى تو دستم گیرد و بخشایش تو پناهم دهد تا گناهانم ببخشایى، پلیدىهایم بپیرایى، از آلودگىها پاکم سازى، بدىهایم را به چندین برابر نیکى برافزایى و با فضل خویش از این هاویهى هوان به پایگاهى بلند فرایم برى.
مولاى من! اگر فضل و کرم تو مرا در خور بخشش و احسان نداند و به دلیل ناشایستگى از درگاه تو نومیدم سازد، آیا جز از بزرگوارى و بخشندگى تو و جز از مهربانى و بندهنوازى تو از راه دیگرى مىتوانم درخورى و شایستگى به دست آورم؟
مولاى من! اگر گناهانم روسیاهم ساخته و ریزش رحمت تو را بر من جلو گرفته، از راه دیگرى در مىآیم و روسفیدى و آبرومندى گزیدگان و پاکانت را شفیع خویش مىسازم و تو را بدان عزیزان گزیده سوگند مىدهم تا بر من و ناسپاسىها و گناهکارىهاى من نگیرى و مرا از مهربانى و بندهنوازى خویش محروم ندارى، و آنگونه که
**سجادهى عشق، ص: 102@
ساحران فرعون را به موسى و هارون بخشیدى و پذیرفتى، مرا نیز به محمد و آل محمد علیهمالسلام ببخشى و بپذیرى، که تو خود آن عزیزان معصوم را شرف شفاعت بخشیدهاى و آنان را میانجیان میان خود و بندگان گناهکارت ساختهاى، پس خداى من! به آبروى آنان من رسواى بىآبرو را بپذیر، به اخلاص آنان بىاخلاصىهاى مرا بر من مگیر، به عبادت و طاعت آنان، گناه و معصیت مرا ببخشا، به نیکویى و پسندیدگى آنان بدىها و تباهىهاى مرا نادیدهگیر، به جهد و جهاد آنان، از سستىها و تنبیلىهاى من چشم بپوش، به پاکى و پیراستگى آنان پلیدىها و پلشتىهاى مرا بشوى، و همان گونه که بر من منت نهادهاى و به معرفت و ولایت آنان بشمار، در قیامت با آنان و یاران آنان محشور کن و شرف همنشینى و همسایگى با آنان را روزیم ساز، به کتابم به دیدهى قبول بنگر، آنان را از من بپذیر و در قیامت به دست راستم ده. که من هر چند در نوشتن آن، نتوانستهام اخلاص و خلوص را چنانکه باید رعایت کنم، اما آن را به دست عزیزان درگاهت و به واسطهى گزیدگان معصومت به حضور قدست عرضه مىدارم، به خاطر آنان، آن را از من بپذیر و ناخالصىها و کاستىهاى آن را بر من مگیر.
مولاى من! اگر در نوشتن این کتاب به من توفیق بخشیدهاى که در اندکى از آن اخلاص را رعایت کرده باشم، همان اندک را به لطف خود بر همهى کتاب بگستر، که این شیوهى کریمان و بزرگواران است که اگر در
**سجادهى عشق، ص: 103@
کارى و پیشکشى خیرى اندک نیز ببینند، همان خیر اندک را بر همهى آن گسترش مىدهند و همهى آن را به دیدهى قبول مىنگرند، تو نیز اگر اندکى و ذرهاى خیر و نیکى در این کتاب من هست، با بزرگوارى خویش همان اندک را بر همهى آن بگستران، به ویژه که من کتابم را به دست برترین بندگانت، عزیزترین آفریدگانت و گرامىترین گزیدگانت به حضرتت تقدیم مىدارم و ناخالصى و تیرگى من هر چه باشد، چیزى نیست که در برابر روشنى و پاکى آنان به دید آید.
نیز این شیوهى پسندیده توست که عاصیان را به طفیل مطیعان، ناپاکان را به طفیل پاکان و ناخالصان را به طفیل خالصان بپذیرى، پس توسل و شفاعت مرا به عزیزان درگاهت پذیرا باش و کتابم را که به دست پاک آنان به تو تقدیم داشتهام بپذیر، و پاداشم را پیش از آنکه به دیدارت آیم، رضا و خرسندیت و سپس دیدارت، دیدارت، دیدارت قرار بده «رضاک قبل لقاک ثم لقاک لقاک لقاک».
البته تو پاکتر و بزرگتر از آنى که رضا و خرسندیت به هیچ علتى نیاز داشته باشد، چه رسد به من و کتاب من، به بىنیازى خودت آن را بپذیر، و به بزرگوارى خودت آن را مایهى سود مؤمنان و بهانهى بخشش و بخشایش من و خوانندگان ساز، آن را از شمار نوشتههاى دوستانت که از روى صدق و خلوص نوشته شدهاند، به حساب آر، که بر آوردن اینها همه، هیچ بر تو سنگین نیست و چیزى از ملک و عزت تو نمىکاهد.
**سجادهى عشق، ص: 104@
خداى من! من خود از خوف و خشیتى که دارم، این کتاب را نه از حسنات و نیکى ها که از سیئات و بدىها مىشمارم، اما از بزرگوارى تو دور نمىدانم که این سیئه را به حسنه بدل کنى و این بدى را با نیکى جایگزین سازى و در قیامت آن را به دست راستم دهى، چشمم را بدان روشن دارى و دلم را بدان شاد سازى تا آن را ببوسم و بر سینه گذارم و بدان انس گیرم و شادمانه بگویم: این چیزى است که خداى من و سرور من از من پذیرفته و بدان به دیدهى قبول نگریسته است. و تو را سپاس که مرا چنین به فضل و کرمت امیدوار ساختهاى، که اگر این امیدوارىها نبود، بىگمان نومیدى و بدگمانى کار مرا مىساخت، و ترس از کیفر تباهم مىکرد. پس سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است و درود بر محمد و آل علیهمالسلام که گزیدگان و عزیزان اویند.
خدایا! ظاهرمان را به عبادتت، باطنمان را به معرفتت، دلمان را به محبتت، روحمان را به مشاهدتت و سرمان را به پیوستگى با حضرتت، روشنساز، و بر محمد و آل علیهمالسلام درود فرست، و به آبروى آنان بىعذاب بخششمان ده، بىحساب بهشتمان ده، بىعتاب عفومان کن و بىحجاب دیدارت روزیمان کن! (2).
**سجادهى عشق، ص: 105@
1) اشاره به روایاتى که ما را از سرزنش گناهکاران به سختى بازداشته و آن را سبب خشم خدا دانستهاند.
2) سلوک عارفانه، ترجمه: المراقبات فى اعمال السنة، تألیف عارف کامل مرحوم حاج میرزا جواد ملکى تبریزى، ترجمه: سید محمد راستگو، ص 479.