جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در بیان حضور قلب و مراتب آن

زمان مطالعه: 10 دقیقه

اگرچه مناسب بود که در این مقام شرح اصطلاحات رایحه‏ى قلب را نزد اطباء و حکماء و عرفا و اهل شرع و لسان قرآن بدهم، ولى چون فایده‏ى کثیره‏اى بر آن مترتب نبود و دامنه‏ى سخن بسى طولانى مى‏شد، صرف عنان قلم را از آن نمودن و به حضور قلب و مراتب آن مصروف داشتن را اولى دانستم.

بر ارباب بصیرت و معرفت و مطلع بر اسرار اخبار اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام پوشیده نیست که روح عبادت و تمام و کمال آن به حضور قلب و اقبال آن است، که هیچ عبادتى بدون آن مقبول درگاه احدیت و مورد نظر لطف و رحمت نشود و از درجه‏ى اعتبار ساقط است. و ما پس از این، در فصل آتى، اخبار و احادیث راجعه‏ى به این مدعى را به قدر مناسب ذکر مى‏کنیم.

و چنانچه کمال و نقص و نورانیت و کدورت هر موجودى به صورت نوعیه و کمال اخیر او است و میزان در کمال و نقص و سعادت و شقاوت انسان کمال و نقص نفس ناطقه که نفخه‏ى الهیه و روح مجرد امرى اوست مى‏باشد،

**سر الصلوة، ص: 16@

همین طور مطلق عبادات و خصوصاً نماز، که یکى از ترکیبات قدسیه است که بیدى الجلال و الجمال فراهم آمده و تصفیه شده، کمال و نقص و نورانیت و ظلمانیت آن بسته به روح غیبى و نفخه‏ى الهیه‏ى آن است که به توسط نفس ناطقه‏ى انسانیه به آن دمیده مى‏شود.

و هر چه مرتبه‏ى اخلاص و حضور قلب، که دو رکن رکین عبادات است، کاملتر باشد، روح منفوخ در آن طاهرتر و کمال سعادت آن بیش‏تر و صورت غیبیه‏ى ملکوتیه‏ى آن منورتر و کاملتر خواهد بود. و کمال عمل اولیاء علیهم‏السلام به واسطه‏ى جهات باطنیه‏ى آن بوده، والا صورت عمل چندان مهم نیست؛ مثلاً، ورود چندین آیه‏ى شریفه از سوره‏ى مبارکه‏ى «هل اتى» در مدح على علیه‏السلام و اهل‏بیت طاهرینش علیهم‏السلام به واسطه‏ى چند قرص نان و ایثار آنها نبوده، بلکه براى جهات باطنیه و نورانیت صورت عمل بوده؛ چنانچه در آیه‏ى شریفه اشاره‏اى به آن فرموده آنجا که فرماید: انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکوراً؛(1) بلکه یک ضربت على علیه‏السلام که افضل از عبادت ثقلین مى‏باشد(2) نه به واسطه‏ى همان صورت دنیائى عمل بوده که کسى دیگر اگر آن ضربت را زده بود باز افضل بود، گرچه به ملاحظه‏ى موقعیت مقابله‏ى کفر و اسلام خیلى انجام این عمل مهم بوده که شاید شیرازه‏ى لشکر اسلام از هم پاشیده مى‏شد، ولى عمده‏ى فضیلت و کمال عمل آن حضرت به واسطه‏ى حقیقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده در انجام این وظیفه‏ى الهیه. و لهذا مشهور است که وقتى غضب بر آن حضرت مستولى شد به واسطه‏ى جسارت آن ملعون، از کشتن او خوددارى فرمود تا آنکه عمل به هیچ وجه شایبه‏ى انیت و جنبه‏ى یلى الخلقى نداشته باشد؛ با آنکه غضب آن ولى الله مطلق غضب الهى بود ولى باز عمل را خالص فرمود از توجه به کثرت، و یکسره خود را فانى در حق فرمود و عمل به دست حق واقع شد. و چنین عمل در میزان سنجش بر

**سر الصلوة، ص: 17@

نیاید و مقابلت چیزى با آن نکند. و ما در باب نیت، انشاءالله شرحى در این موضوع مى‏نگاریم.

و اکنون قلم را مصروف مى‏نماییم در بیان مراتب حضور قلب. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسیار که به طریق اجمال و نمونه مراتب کلیه‏ى آن را بیان مى‏کنیم.

باید دانست که عبادات مطلقاً ثناى مقام مقدس ربوبیت است به مراتب آن، که کلى آن رجوع کند به ثناى ذات یا ثناى اسماء و صفات و یا ثناى تجلیات، تنزیهاً یا تقدیساً یا تحمیداً؛ و هیچ عبادتى به حسب سر و حقیقت خالى از یک مرتبه از ثناى معبود نیست.

بنابراین، اول مرتبه‏ى حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ و آن از براى همه کس میسوراست. و آن، چنان است که انسان به قلب خود بفهماند که باب عبادات باب ثناى معبود است. و از اول عبادت تا آخر آن، به طور اجمال قلب را به این معنى که اشتغال به ثناى معبود دارد متوجه و حاضر کند؛ گرچه خود نمى‏داند چه ثنائى مى‏کند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مى‏کند و آیا این عبادت ثناى ذاتى است یا اسمائى یا غیر آن، تقدیسى یا تحمیدى است؛ مثل آنکه شاعرى مدیحه‏اى براى کسى بگوید و به طفلى بفهماند که این در مدح فلان است، ولى او نداند که ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا کرده؛ او اجمالاً مى‏داند که مدح مى‏کند گرچه تفصیلاً نداند. همین طور اطفال دبستان معارف محمدى صلى الله علیه و آله، که مدایح و ثناهائى را که به کشف کامل تام آن حضرت مکشوف و به وحى و افاضه‏ى حضرت حق، جل جلاله، بر قلب شریفش نازل شده، در پیشگاه مقدس مى‏سرایند؛ گرچه خود نمى‏دانند که چه ثنائى مى‏گویند و به چه و براى چه مدح مى‏سرایند؛ ولى اول مرتبه‏ى کمال عبادات آنها آن است که قلب آنها در عبادت حاضر باشد که ثناى حق مى‏کنم به ثنائى که حق تعالى براى خود فرموده و خاصان درگاه به آن رطب اللسان شده‏اند. بلکه اگر ثناگوئى به لسان اولیا کند بهتر است، زیرا از شوائب کذب و نفاق خالى شود؛ زیرا که در عبادات، و خصوصاً در نماز، ثناهایى است مشتمل بر دعاوى که جز کمل

**سر الصلوة، ص: 18@

اولیاء و خلص اصفیاء (ع) کسى به آن نتواند قیام کرد؛ مثل قوله: وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض… الخ.(3) و مثل قوله: الحمدلله و ایاک نعبد. و در اوضاع، مثل رفع ید در تکبیرات و سجده و غیر آن؛ که بیان هر یک در محل خود مى‏آید، انشاءالله، و براى هر کس میسور نیست. و در ادعیه‏ى شریفه‏ى وارده از ناحیه‏ى مقدسه‏ى ائمه‏ى اطهار علیهم‏السلام نظیر آن بسیار است که براى هر کس میسور نیست دعوت به آن دعاها؛ مثل بعض فقرات دعاى شریف «کمیل». در این موارد شیخ کامل، شاه آبادى، روحى فداه، مى‏فرمودند: «خوب است شخص داعى در این مقامات به لسان خود مصادر دعا علیهم‏السلام دعا کند.»

بالجمله، در اذکار و قراآت یا اعمال نماز قصد ثناجوئى و مدیحه‏گوئى به لسان مصدر آن، که به وجهى حق جل و علا و به وجهى رسول خاتم صلى الله علیه و آله و سلم است، براى امثال ما که سرشان تصفیه نشده و تعلقشان از غیر حق نبریده بهتر است. و در باب قرائت شمه‏اى از این کلام پیش مى‏آید، انشاء الله.

مرتبه‏ى دوم از حضور قلب، حضور قلب در عبادت است تفصیلاً. و آن، چنان است که قلب عابد در جمیع عبادت حاضر باشد و بداند که حق را به چه توصیف مى‏کند و چطور مناجات مى‏کند. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسیار متفاوت، حسب تفاوت مقامات قلوب و معارف عابدان.

و باید دانست که احاطه‏ى تفصیلیه به اسرار عبادات و کیفیت مدح و ثناى به هر یک براى احدى جز کمل اصفیاء به طریق افاضه و وحى الهى ممکن نیست. و ما اینجا به طریق اجمال مراتب کلیه‏ى آن را بیان مى‏کنیم.

پس، یک طایفه هستند که از نماز و سایر عبادات جز صورت و قشر و هیئت ملکى آن را نمى‏دانند ولى مفاهیم عرفیه‏ى اذکار و ادعیه و قرائت را مى‏فهمند؛ و حضور قلب آنها فقط آن است که در وقت ذکر یا قرائت مفاهیم آن را در قلب حاضر کنند و دل آنها با مناجات با حق حاضر باشد. و مهم براى

**سر الصلوة، ص: 19@

این طایفه آن است که حقایق را تقیید نکنند به همان معانى عرفیه که خود فهمیدند و گمان نکنند که براى عبادات جز این صورت حقیقتى نیست؛ که این عقیده علاوه بر آنکه مخالف عقل و نقل است براى انسان خیلى ضرر دارد و انسان را قانع و واقف مى‏کند و از سیر علمى و عملى باز مى‏دارد. و یکى از شاهکارهاى بزرگ شیطان آن است که انسان را به آن چیزى که پیش خودش است سرگرم و دلخوش مى‏کند و به سایر حقایق و معارف و علوم بدبین مى‏کند و از آن نتایج غریبه مى‏گیرد.

و طایفه‏ى دیگر آنانند که حقایق عبادات و اذکار و قرائت را مى‏فهمند به قدم عقلى فکرى؛ مثل آنکه، مثلاً، کیفیت رجوع جمیع محامد را به حق با برهان عقلى مى‏دانند، یا حقیقت صراط مستقیم، یا حقیقت معانى سوره‏ى توحید [را] که اصول معارف است، مى‏دانند ولى با قدم فکر و عقل. و این طایفه حضور قلبشان در عبادت آن است که تفصیلاً قلبشان در ذکر این حقایق و محامد حاضر باشد و بفهمند که چه مى‏گویند و چطور ثنا و حمد حق مى‏کنند.

و طایفه‏ى دیگر آنانند که حقایقى را که با قدم فکرى و عقلى ادراک کردند با قلم عقل به لوح قلب رساندند و قلب آنها نیز به آن حقایق آشنا شده و ایمان آورده، زیرا که مرتبه‏ى ایمان قلبى با ادراک عقلى بسیار فرق دارد. بسیارى از امور است که انسان به عقل ادراک کرده و برهان نیز به آن اقامه نموده ولى به مرتبه‏ى ایمان قلبى و کمال آن، که اطمینان است، نرسیده و دل او با عقلش در آن همراه نیست؛ مثل آنکه همه‏ى ماها یقین داریم که مردگان را حرکتى نیست و ضررى به ما از آنها نرسد و اگر تمام مردگان عالم را جمع کنند به قدر پشه‏اى از آنها به ما زیان نرسد، با این وصف چون این امر یقینى عقلى به لوح قلب وارد نشده و دل با خرد در این حکم همراه نیست، حکومت وهم در مملکت [وجود] بر عقل غالب آمده، از مردگان خصوصاً در شب تاریک و محل خلوت وحشت مى‏کند؛ با آنکه عقل مى‏گوید تاریکى شب مؤثر در امرى نیست و خلوت را نیز تأثیرى نیست و مردگان را زیانى نمى‏باشد، حکم عقل را کنار گذاشته با قدم وهم راه مى‏رود. ولى اگر مدتى با مردگان محشور شد و در

**سر الصلوة، ص: 20@

مواقع هولناک شب به روز آورد و با اقدام در این امور به قلب رساند حکم عقلى را، دل با خرد همراه شده کم‏کم مرتبه‏ى اطمینان برایش حاصل مى‏شود و دل او به هیچ وجه از آن نمى‏لرزد و شجاعانه اقدام به امر مى‏کند. و همین طور است حال جمیع حقایق دینیه و مطالب برهانیه‏ى یقینیه که مرتبه‏ى ادراک عقلى در آنها غیر از مرتبه‏ى ایمان و اطمینان است. و تا طالب حق و جوینده‏ى حقایق با ریاضات علمیه و عملیه و تقواى کامل عملى و قلبى خود را به این مرتبه نرساند، صاحب قلب نشده؛ و اول مرتبه‏ى قلب، که یکى از لطایف الهیه است، براى او حاصل نشده و به خلعت ایمان مخلع نشده؛ بلکه به مقتضاى حدیث شریف: الصلوة معراج المؤمن و حدیث شریف: الصلوة قربان کل تقى.(4) ممکن است گفت که انسان تا به مرتبه‏ى ایمان و تقوى نرسیده، صلوة معراج و مقرب او نیست، و باز شروع به سلوک و سیر الى الله نکرده و مقیم در بیت نفس است.

و طایفه‏ى دیگر آنانند که علاوه بر آنکه این حقایق را به مرتبه‏ى قلب رسانده و به مقام کمال اطمینان رسیدند، با مجاهدات و ریاضات به مرتبه‏ى کشف و شهود رسیدند و حقایق را با چشم ملکوتى و بصیرت الهیه به مشاهده‏ى حضوریه و حضور عینى دریابند. و از براى این سالکان نیز مراتبى است که تفصیل آن از حوصله‏ى این اوراق خارج است. و این طایفه، از اهل شهود و کشف، حضور قلبشان در عبادت عبارت از آن است که جمیع حقایقى را که صورت عبادات کاشف آنها است، و اسرارى را که اوضاع و اقوال عبادات مظاهر آنها است، بالعیان مشاهده کنند؛ پس در وقت تکبیرات افتتاحیه، کشف حجب سبعه بر آنها گردیده و خرق آن را نمایند؛ و در تکبیر آخر، کشف سبحات جلال و جمال بر آنها گردیده به مناسبت قلوب آنها، و با استعاذه‏ى از شیطان قاطع طریق و جلوه‏ى اسم الله الجامع، وارد محامد گردند. چنانچه اشاره‏اى به آن در

**سر الصلوة، ص: 21@

محل خود بیاید، انشاء الله.

و سالکى که بدین مقام رسد وارد در مقام دیگر از مقامات حضور قلب شود که آن، حضور قلب در معبود است؛ و از براى آن نیز مراتب بسیار است که اجمال آن به طریق کلى به سه مقام مى‏رسد:

یکى حضور قلب در جلوه‏ى فعلى معبود است، و آن عبارت از آن است که انسان با قدم فکر و برهان علم حاصل کند که از منتهى النهایه‏ى حقایق مجرده‏ى عقلیه تا اخیره‏ى تنزلات حقیقت وجود، تعینات وجود منبسط – که فیض اشراقى و تجلى فعلى حق است – مى‏باشد. و این تجلى فعلى، مقام علم فعلى حق است که نفس حضور در محضر ربوبیت است، به مذهب عظماى فلاسفه. و شیخ جلیل اشراقى و فیلسوف عظیم الشأن طوسى، قدس سره، علم تفصیلى حق به موجودات را عبارت از همین تجلى فعلى دانسته‏اند؛(5) گرچه انحصار علم تفصیلى به این مقام خلاف تحقیق است، لکن اصل مطلب که علم فعلى حق به موجودات تفصیلاً، عبارت از فیض مقدس است، صحیح و مطابق با برهان و عیان است.

و اگر کسى چنین علمى برهاناً پیدا کرد، اول مرتبه‏ى حضور قلب در معبود براى او دست دهد. و آن عبارت از آن است که در همه‏ى اوقات، و خصوصاً وقت عبادت که موقع حضور است، ملتفت باشد که عالم محضر ربوبیت مى‏باشد و جمیع موجودات نفس حضور در محضر مقدسند و تمام حرکات و سکنات و عبادات و طاعات و معاصى و مخالفات در محضر حق و حضور مقدسش واقع شود. و کسى که این عقیده‏ى صادقانه را به هم رسانید به مقتضاى فطرت الهیه‏ى احترام محضر و حفظ حضور البته از مخالفت حق فطرتاً ممنوع شود، زیرا که احترام محضر و ادب حضور از فطرتهاى الهیه ایست که انسان بر آن مفطور است، خصوصاً که محضر محضر کامل عظیم جمیل منعم باشد که احترام هر یک مستقلاً در کتاب فطرت، که افصح کتب الهیه است، ثبت است. و اگر ما با علم به این حقیقت حفظ حضرت نکردیم، براى آن است که

**سر الصلوة، ص: 22@

از حد ادراک و عقل به مقام ایمان و قلب نرسیده، چنانچه اشاره‏اى به آن شد؛ والا انسان به موافقت فطرت مجبول و مفطور است.

بالجمله، مرتبه‏ى اول حضور قلب در معبود آن است که با علم برهانى عالم را محضر ربوبیت بداند، و عبادت خود، و خود، و جمیع حرکات باطن و ظاهر خود را عین حضور و نفس محضر بداند؛ و البته ثناگوئى چنین شخصى که خود و ثناى خود را در محضر مى‏داند با محجوبین از این حقیقت فرقها دارد.

و مرتبه‏ى دوم حضور قلب، در تجلى فعلى، مرتبه‏ى ایمان و اطمینان است که از تذکر حبیب در سر و علن و مناجات با ذات مقدس و خلوت با او حاصل گردد، و در این صورت نورانیت عبادت بسیار گردد و سرى از اسرار عبادت بر قلب عابد منکشف گردد. و پس از ریاضات و مجاهدات و دوام تذکر و عشق به حضور و خلوت و تضرع و انقطاع تام، سالک از مرتبه‏ى اطمینان و عرفان به مرتبه‏ى شهود و عیان رسد و حق به تجلى فعلى، مناسب با قلبش، به سر قلب او تجلى کند؛ پس قلب لذت حضور را دریابد و عشق به حق به هم رساند و لذت فیض حضور او را از عبادت غافل کند، پس از خود و عبادت محجوب شود و از عالم فانى گردد و به تجلى فعلى مشغول شود؛ و این حال که در حد تمکین رسید و از تلوین خارج شد، کم‏کم نمونه‏ى تجلیات اسمائیه در قلب سالک بروز کند که مرتبه‏ى دیگر از حضور قلب در معبود است؛ یعنى به مقام تجلیات اسمائى. و از براى این مقام علاوه بر آنکه با مقامات در مراتب سابقه، به تفصیلى که مذکور شد، شریک است، مراتب کثیره‏ى دیگر است که از احصاء کلیات آن – فضلاً از جزئیاتش – طاقت بشرى عاجز است؛ و نمونه‏ى آن آن است که چون انسان مرآت اسم جامع و مربوب اسم اعظم است، جامع جمیع تجلیات اسمائیه، جمعاً و فرقاً، تواند بود. پس به طریق فرق، هزار اسم کلى الهى را بر قلب او هزار تجلى است؛ و جمعاً هر یک از اسماء مزدوجاً با اسم دیگر یا با دو اسم یا سه اسم تا آخر اسماء، و همین طور مراتب متصوره‏ى ترکیبات اسمائى در این هزار اسم کلى، به حسب هر ترکیبى، تجلى ممکن است واقع شود. و نیز قلب انسان، که قابل این تجلیات است، خود مظهر

**سر الصلوة، ص: 23@

جمیع اسماء است، و به طریق کلى مظهر هزار اسم است؛ و به اعتبار مظهریت هر یک، جمعاً و تفریقاً، و در مراتب جمع، به همان ترتیب که ذکر شد، تجلیات مختلف شود؛ و این عدد را باید گفت از حوصله‏ى احصاء خارج است: و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها.(6) و آن حدیثى که از حضرت امیرالمؤمنین منقول است که فرمود: «رسول اکرم صلى الله علیه و آله در وقت رحلت به من هزار باب از علم مفتوح فرمود که از هر بابى هزار باب مفتوح شد»(7) شاید اشاره‏اى به فتح تجلیات فرقى باشد.

و پس از تجلیات اسمائیه، نمونه‏ى تجلیات ذاتیه که آخر مرتبه‏ى حضور قلب در معبود است، حاصل شود. و از براى آن نیز مراتبى است؛ و ما چون از اکثر مراتب حضور قلب محجوبیم، از این جهت به ذکر اجمالى اکتفا کردیم.

و بهتر آن است که به مراتب اولیه‏ى حضور قلب بپردازیم و از تذکر آن شاید نتیجه‏ى مطلوبه بگیریم.


1) «ما فقط براى وجه خدا (رضاى خدا) شما را اطعام مى‏کنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهیم.» (دهر / 9).

2) اشاره به حدیث شریف نبوى که از طرق مختلف و با عبارات متعدد روایت شده است. از آن جمله: لضربة على خیر من عبادة الثقلین. بحارالانوار، ج 39، ص 2، «تاریخ امیرالمؤمنین»، باب 70، حدیث 1.

3) «رو به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفرید…» (انعام / 79).

4) «نماز وسیله‏ى نزدیک شدن هر شخص پرهیزکار (به خدا) است.» من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 56، «کتاب الصلوة»، «باب فصل الصلوة»، حدیث 16. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 7، باب 30، حدیث 16.

5) کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص220.

6) «اگر نعمت‏هاى خدا را بشمارید شمارش آن نتوانید کرد.» (نحل / 18 و ابراهیم / 34).

7) خصال، ج 2، ص 642، حدیث 21 تا 53 بحارالانوار، ج 22، ص 463، «تاریخ نبینا»، «ابواب ما یتعلق بارتحاله…» باب 1، حدیث 14.