خواهى طواف دل کنى، رو در فضاى نیمه شب
جان را اگر «بسمل» کنى، رو در مناى نیمه شب
یکدم چو گل شو گلشنى، بگذار این ما و منى
اندر حجاب ایمنى، بشنو نواى نیمه شب
خواهى جهانى جاودان، شو با خیالش هم عنان
دنیا و عقبى اى فلان، کى شد نواى نیمه شب
در سیر کوى آن نکو، چشمى حقیقتبین بجو
وانگه به کویش آر رو! بنگر لقاى نیمه شب
اى یار مهجورى چرا؟ وز کاروان دورى چرا؟
پیدا نما ره را تو از بانگ دراى نیمه شب
کى ابتلا بیند خرد؟ ره چون سوى جانان برد
دل مىدهد، جان پرورد، این ابتلاى نیمه شب
اى سالک گم کرده ره، چون مَه، درآ، در بزمگه
شو لایق الطاف شَه، از اِصطفاى نیمه شب
رازى اگر دارى به دل، از ما سوى دل بر گسل
برخیز و رو از جان و دل، سوى خداى نیمه شب
(قطبا) دمى بگذار تن، لب بر فرو بند از سخن
وآنگاه با صوت حسن، بشنو صلاى نیمه شب
«محمدرضا قطبکرمانشاهى»
**سرچشمه امید، ص: 17@