زمان مطالعه: < 1 دقیقه
من نگاهت کردم و باران گرفت
لحظه هایى آشنایى جان گرفت
تا که تکبیرت طنین انداز شد
گفتگویم با خدا آغاز شد
در نمازم گریه را رو مىکنم
لحظه هاى وصل را بو مىکنم
بس که اشک من تلاطم مىکند
چشم، راه خانه را گم مىکند
اى که مىآیى کنارم با اذان
بىقرارم، لحظه اى با من بمان
قصد عاشق کم شدن در بودن است
شعله را افزودن و افزودن است
عقل، آتش را تماشا مىکند
عشق مىسوزد، و حاشا مىکند
تازه مىفهمم که عاشق بوده ام
من هم از اول شقایق بوده ام
در نماز، آئینه مطلب مىشود
واژه از معنا لبالب مىشود
در نمازم شعله ورتر مىشوم
عاشق بادم، و پرپر مىشوم
این نماز، آرامش دلهاى ماست
بهترین حلاّل مشکل هاى ماست
با مؤذن ها تبانى کرده ام
تا نمازم را جهانى کرده ام
«محمد فرخانى»
**سرچشمه امید، ص: 48@